کلمه جو
صفحه اصلی

puffy


معنی : باد کرده، باد دار
معانی دیگر : (هوا و دود و غیره) پف دار، وزنده، پفی، نفس نفس زنان، هن هن کنان، پف کردن

انگلیسی به فارسی

پودر، باد کرده، باد دار


پف کردن، باد کرده، باد دار


انگلیسی به انگلیسی

• swollen, bloated; inflated, filled with gas; short of breath; fat, chubby
something that is puffy has a round, swollen appearance.

صفت ( adjective )
حالات: puffier, puffiest
مشتقات: puffily (adv.), puffiness (n.)
(1) تعریف: swollen; inflated.

- His eyes were puffy from crying.
[ترجمه ترگمان] چشمانش از گریه پف کرده بود
[ترجمه گوگل] چشمان او از گریه گریست

(2) تعریف: breathing rapidly; panting.

مترادف و متضاد

Antonyms: flat, tight, unswollen


باد کرده (صفت)
ventricular, tumescent, baggy, puffy, billowy, bouffant, protuberant, ventricose, turgid, tumid, turgescent

باد دار (صفت)
puffy, bloated, blowy, flatulent

swollen


Synonyms: billowy, bloated, blown, bulgy, distended, distent, enlarged, expanded, full, increased, inflamed, inflated, puffed up


جملات نمونه

1. Her cheeks were puffy with crying.
[ترجمه ترگمان]گونه هایش از گریه باد کرده بود
[ترجمه گوگل]گونه های او با گریه گریه می کردند

2. Puffy white clouds were scudding past.
[ترجمه ترگمان]ابره ای سفید و سفیدی که از کنار آن ها می گذشتند
[ترجمه گوگل]ابرهای پف سفید به حال گذشته بودند

3. Crying only made her achy and puffy.
[ترجمه ترگمان]تنها گریه و زاری او را به درد می آورد و باد می کرد
[ترجمه گوگل]گریه فقط باعث درد و سوزش شد

4. His eyes were still puffy with sleep.
[ترجمه ترگمان]چشمانش هنوز خواب آلود بودند
[ترجمه گوگل]چشمان او هنوز در خواب بودند

5. Many air travellers suffer puffy ankles and feet during long flights.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مسافران هوایی در طول پروازهای طولانی مدت از قوزک پا و پاهای پف کرده رنج می برند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مسافران هوائی در طول پروازهای طولانی از مچ پا و پاها پرهیز می کنند

6. I examined the puffy skin under my eyes.
[ترجمه ترگمان]پوست پف کرده زیر چشمانم را برانداز کردم
[ترجمه گوگل]من پوست پف کرده زیر چشمانم را بررسی کردم

7. Her skin is puffy round her eyes.
[ترجمه ترگمان]پوستش دور چشمانش پف کرده است
[ترجمه گوگل]پوست او چشمانش را پف کرده است

8. Her eyes were puffy from crying.
[ترجمه ترگمان]چشمانش از گریه پف کرده بود
[ترجمه گوگل]چشمانش از گریه پف کرده بود

9. John's eyes were bloodshot and puffy.
[ترجمه ترگمان]چشمان جان گرفته و پف کرده بود
[ترجمه گوگل]چشمان جان چشمی و پف کرده بود

10. In the thin atmosphere, faces became puffy, eyes almost disappeared and some people's sight was affected.
[ترجمه ترگمان]در هوای رقیق، صورت ها پف کرده و چشمانش تقریبا ناپدید شده بود و منظره مردم تحت تاثیر قرار گرفته بود
[ترجمه گوگل]در جو نازک، چهره های پف کرده، چشم تقریبا ناپدید شد و برخی از مردم در معرض دید

11. The sun had risen above a bank of puffy blue clouds that lay along the horizon.
[ترجمه ترگمان]خورشید بالای تپه ای از ابره ای متورم آبی رنگ بالا آمده بود که در امتداد افق قرار داشت
[ترجمه گوگل]خورشید در بالای یک ابرنواختر از ابرهای نازک آبی قرار داشت که در امتداد افق قرار داشت

12. She had a white puffy panicky face and prominent eyes accentuated by pink eyeshadow.
[ترجمه ترگمان]صورت رنگ پریده و پف کرده و چشمان درشتش نشان می داد که به رنگ صورتی درآمده است
[ترجمه گوگل]او تا به حال چهره پانکای سفید و چهره برجسته چشم با سایه چشم صورتی وجود دارد

13. The cabins looked like puffy cinnamon buns, with their icing-white roofs.
[ترجمه ترگمان]کلبه ها مثل کلوچه puffy پف کرده بودند، با سقف های icing سفید
[ترجمه گوگل]کابین ها مثل بنفش دارچین پوشیده بودند، با سقف های سفید سفالی

14. She was wearing a blue dress with big puffy sleeves and long black stockings.
[ترجمه ترگمان]پیراهن آبی رنگ با آستین های پف کرده و جوراب های بلند بلند پوشیده بود
[ترجمه گوگل]او یک لباس آبی با آستین های پف بزرگ و جوراب های بلند سیاه داشت

پیشنهاد کاربران

A kind of sweet desert which is round and light

نوعی شکلات

Puffy : پف کرده - باد کرده - متورم - تپلی مپلی ( adj )
تو فارسیم داریم که میگیم یه چیزی پُف کرده
تلفظش میشه : پافی


کلمات دیگر: