تبسم پاش شکفته خندان
تبسم افشان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تبسم افشان. [ ت َ ب َس ْ س ُاَ ] ( نف مرکب ) تبسم پاش. شکفته. خندان :
ز بس هوای چمن ذوق اتحاد انگیخت
هزار غنچه به یک لب تبسم افشان شد.
ز بس هوای چمن ذوق اتحاد انگیخت
هزار غنچه به یک لب تبسم افشان شد.
طالب آملی ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: