کلمه جو
صفحه اصلی

crying


معنی : خروش، خروشان، گریان، مبرم، جار زننده، اشکار
معانی دیگر : شدید، فاحش، آشکار، گریه کننده، اشک ریزان

انگلیسی به فارسی

گریان، خروش، مبرم، جار زننده، اشکار، خروشان


جارزننده، آشکار، گریان، مبرم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: cryingly (adv.)
(1) تعریف: that cries; weeping.

(2) تعریف: demanding immediate attention or correction.

- a crying necessity
[ترجمه ترگمان] لازم است گریه و زاری کند
[ترجمه گوگل] ضرورت گریه
- a crying shame
[ترجمه ترگمان] از خجالت سرخ شد
[ترجمه گوگل] یک شرم گریه

• demanding attention, urgent; conspicuous; reprehensible
weeping, shedding tears
crying is the sound that a baby makes when he or she is unhappy, hungry, or tired.
if there is a crying need for something to be done, there is a very great need for it, especially for it to be done urgently.
if you say that something is a crying shame, you are emphasizing what a great pity or shame it is, often when you are annoyed about it.
see also cry.

مترادف و متضاد

weeping


Synonyms: sobbing, mourning, sorrowing, tearful


demanding attention


Synonyms: urgent, pressing, compelling, crucial, critical, severe


خروش (اسم)
slogan, clamor, cry, banner cry, roar, roaring, crying, battle cry

خروشان (صفت)
roaring, crying, clamorous, shouting

گریان (صفت)
crying, tearful, weepy, moist

مبرم (صفت)
sore, exigent, emergent, demanding, imperious, exacting, crying, pressing, urgent, importunate

جار زننده (صفت)
crying

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

جملات نمونه

a crying need

نیاز مبرم


1. a crying jag
(مدت) گریه ی بی اختیار

2. a crying need
نیاز مبرم

3. problems crying for solutions
مسایلی که حل آنها بسیار ضروری است

4. the crying of a bereaved mother
گریه ی مادر داغدیده

5. for crying out loud
(خودمانی ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای !

6. a voice crying in the wilderness . . .
صدایی که در بیابان اعلام می کرد. . .

7. he was crying outright
او داشت آشکارا گریه می کرد.

8. fruit venders were crying their wares
میوه فروشان کالای خود را جار می زدند.

9. i feel like crying
گریه ام می آید.

10. i gave the crying mother a pat on the head
دستی به سر مادر گریان کشیدم.

11. she is still crying
هنوز دارد گریه می کند.

12. there is a crying need for new and determined leadership
نیاز مبرمی به رهبری جدید و راسخ وجود دارد.

13. to pacify a crying child
کودک گریان را آرام کردن

14. workers who are crying out for employment
کارگرانی که مصرا خواهان کار هستند

15. her story started me crying
داستان او مرا به گریه انداخت.

16. she started her habitual crying
او گریه ی خود را برحسب عادت سرداد.

17. the mother caressed the crying girl's hair
مادر گیسوی دختر گریان را نوازش داد.

18. the child was kicking and crying
کودک لگد می پراند و گریه می کرد.

19. the appearance of the lion set the monkeys crying
اشکار شدن شیر،میمون ها را به سر و صدا درآورد.

20. the mother stood outside the operating room, wringing her hands and crying
مادر بیرون اتاق ایستاده بود و دست های خود را به هم می فشرد و گریه می کرد.

21. they carted her off to an orphanage even though she was crying
با آنکه تضرع می کرد او را به یتیم خانه فرستادند.

22. He was crying out in pain on the ground when the ambulance arrived.
[ترجمه ترگمان]وقتی آمبولانس رسید، داشت گریه می کرد
[ترجمه گوگل]وقتی که آمبولانس وارد شد، گریه کرد درد در زمین

23. I could hear someone crying in the next room.
[ترجمه ترگمان]می توانستم صدای گریه کسی را در اتاق مجاور بشنوم
[ترجمه گوگل]من می توانستم کسی را که در اتاق بعدی گریه می کردم بشنوم

24. The baby was crying for its mother.
[ترجمه ترگمان]بچه برای مادرش گریه می کرد
[ترجمه گوگل]کودک برای مادرش گریه کرد

25. There is a crying need for more magistrates from the ethnic minority communities.
[ترجمه ترگمان]نیاز مبرم به magistrates بیشتر از جوامع اقلیت قومی وجود دارد
[ترجمه گوگل]نیاز به گریه برای محکمه های بیشتر از جوامع اقلیت قومی وجود دارد

26. Laughing when you should be crying sends out the wrong signals to people.
[ترجمه ترگمان]وقتی که شما گریه می کنید علامت اشتباه را به مردم می فرستد
[ترجمه گوگل]خنده هنگامی که شما باید گریه کنید، سیگنال های اشتباه را برای مردم ارسال می کند

27. Try to pacify the child, he's been crying for hours.
[ترجمه ترگمان]سعی کن بچه را آرام کنی، او ساعت ها گریه می کند
[ترجمه گوگل]سعی کنید کودک را آرام کنید، برای ساعت ها گریه کرده است

اصطلاحات

for crying out loud

(عامیانه ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای!


پیشنهاد کاربران

گریه کنان

درحال گریه

گریه و زاری


گریه کردن،
گریه کنان،
گریه و زاری کنان


کلمات دیگر: