حرکت کرد، سوق دادن، بجلو راندن، بردن، حرکت دادن، پیش راندن
propelled
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. boundary disputes propelled the two countries toward war
اختلافات مرزی،دو کشور را به جنگ سوق می داد.
پیشنهاد کاربران
به جلو بردن - پیشران
سوق یافته
متحرک از
نیروی محرکه
کلمات دیگر: