دکمه ی چیزی را باز کردن، (شلوار یا جامه ی دکمه دار را) از تن درآوردن، گشودن دکمه، گشوده
unbutton
دکمه ی چیزی را باز کردن، (شلوار یا جامه ی دکمه دار را) از تن درآوردن، گشودن دکمه، گشوده
انگلیسی به فارسی
گشودن دکمه، گشوده
انگلیسی به انگلیسی
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: unbuttons, unbuttoning, unbuttoned
حالات: unbuttons, unbuttoning, unbuttoned
• : تعریف: to undo a button or buttons on (clothing or the like).
• open the buttons of; unfasten; disclose thoughts or feelings
when you unbutton something, you unfasten the buttons on it.
when you unbutton something, you unfasten the buttons on it.
جملات نمونه
1. She had begun to unbutton her blouse.
[ترجمه ترگمان]دکمه های پیراهنش را باز کرده بود
[ترجمه گوگل]او شروع به کشیدن پیراهن او کرده بود
[ترجمه گوگل]او شروع به کشیدن پیراهن او کرده بود
2. He was in easy, unbuttoned mood.
[ترجمه ترگمان]ظاهرش آرام و unbuttoned بود
[ترجمه گوگل]او در حالت آرام و بی نظیر بود
[ترجمه گوگل]او در حالت آرام و بی نظیر بود
3. Staff respond well to her unbuttoned form of management.
[ترجمه ترگمان]کارکنان به شکل دکمه های گشوده او پاسخ می دهند
[ترجمه گوگل]کارکنان به شیوه ی مدیریت مداوم خود پاسخ می دهند
[ترجمه گوگل]کارکنان به شیوه ی مدیریت مداوم خود پاسخ می دهند
4. He took off his sweater and unbuttoned his shirt.
[ترجمه ترگمان]ژاکتش را درآورد و دکمه های پیراهنش را باز کرد
[ترجمه گوگل]او ژاکت خود را برداشت و پیراهن خود را باز کرد
[ترجمه گوگل]او ژاکت خود را برداشت و پیراهن خود را باز کرد
5. I unbuttoned my shirt cuffs.
[ترجمه ترگمان]دکمه های پیراهنم را باز کردم
[ترجمه گوگل]من دکمه های پیراهنم را باز کردم
[ترجمه گوگل]من دکمه های پیراهنم را باز کردم
6. He unbuttoned the old man at once.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد فورا تکمه های آن پیرمرد را گشود
[ترجمه گوگل]او یک بار پیر مرد را بریده بود
[ترجمه گوگل]او یک بار پیر مرد را بریده بود
7. He unbuttoned his shirt and revealed a big scar on his chest.
[ترجمه ترگمان]پیراهنش را باز کرد و روی سینه اش جای زخم بزرگی را نشان داد
[ترجمه گوگل]او پیراهن خود را باز کرد و یک سوزن بزرگ در سینه اش نشان داد
[ترجمه گوگل]او پیراهن خود را باز کرد و یک سوزن بزرگ در سینه اش نشان داد
8. She unbuttoned her coat.
[ترجمه ترگمان]کتش را باز کرد
[ترجمه گوگل]او کت خود را باز کرد
[ترجمه گوگل]او کت خود را باز کرد
9. He unbuttoned his shirt.
[ترجمه ترگمان]دکمه های پیراهنش را باز کرد
[ترجمه گوگل]او پیراهن خود را باز کرد
[ترجمه گوگل]او پیراهن خود را باز کرد
10. He unbuttoned it and then she took over, drawing it off him with relish.
[ترجمه ترگمان]آن را باز کرد و بعد آن را گرفت و با لذت آن را کنار کشید
[ترجمه گوگل]او آن را قطع کرد و سپس او را به تصرف خود درآورد، آن را با لذت بردن از آن
[ترجمه گوگل]او آن را قطع کرد و سپس او را به تصرف خود درآورد، آن را با لذت بردن از آن
11. She started to unbutton my camisole.
[ترجمه ترگمان]شروع به باز کردن لباس هام کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به باز کردن کامپیوتر من کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به باز کردن کامپیوتر من کرد
12. Father Poole began to unbutton his overcoat.
[ترجمه ترگمان]پدر پول تکمه های پالتو خود را باز کرد
[ترجمه گوگل]پدر پول شروع به پالتو کردن کرد
[ترجمه گوگل]پدر پول شروع به پالتو کردن کرد
13. The buttons on her shirt were unbuttoned.
[ترجمه ترگمان]دکمه های پیراهنش دکمه های گشوده بود
[ترجمه گوگل]دکمه های پیراهنش را بریده بود
[ترجمه گوگل]دکمه های پیراهنش را بریده بود
14. Balor had unbuttoned his jerkin and brushed the crumbs from his front and was preparing to take a snooze.
[ترجمه ترگمان]Balor jerkin را باز کرده بود و crumbs را از جلو شانه می زد و خود را آماده خواب می کرد
[ترجمه گوگل]Balor شاهزاده دورگه خود را خاموش کرده بود و خرده هایش را از جلوی خود انداخته بود و آماده چرت زدن بود
[ترجمه گوگل]Balor شاهزاده دورگه خود را خاموش کرده بود و خرده هایش را از جلوی خود انداخته بود و آماده چرت زدن بود
کلمات دیگر: