اسم ( noun )
• (1) تعریف: the quality or condition of being trustworthy or believable.
• مترادف: credibility, dependability, faithfulness, reliability, trustworthiness
• مشابه: dignity, esteem, fidelity, honesty, nobility, respectability, sincerity
- He lost all credit with his boss when she found out that he'd lied about his illness.
[ترجمه Aroosh#] او همه کارش را پیش ریئسش از دست داد وقتی که ( رئیسش ) فهمید که او درباره ی بیمار بودنش به او دروغ گفته است.
[ترجمه fateme] او همه ی اعتبارش را در مقابل رئیسش از دست داد، وقتی رئیسش فهمید که درباره ی بیماریش دروغ کفته است.
[ترجمه يكتا] وقتی که رئیسش فهمید که او درباره ى بیماریش دروغ گفته است تمام اعتبارش را در برابر او از دست داد
[ترجمه ترگمان] وقتی فهمید که درباره بیماری او دروغ گفته بود، تمام اعتبار را با رئیسش از دست داد
[ترجمه گوگل] وقتی او متوجه شد که در مورد بیماری خود دروغ می گوید، تمام اعتبار را با رئیس خود از دست داد
- If there was any witness, that person's testimony could lend credit to your story.
[ترجمه غزال] تمام اعتمادش به رئیسش را ازدست داد زمانی که متوجه شد به او درمورد بیماریش دروغ گفته
[ترجمه ترگمان] اگر شاهدی باشد، شهادت این شخص می تواند به شما اعتبار بدهد
[ترجمه گوگل] اگر شاهد بود، شهادت این شخص می تواند اعتبار شما را به داستان شما بدهد
• (2) تعریف: a source of honor.
• مترادف: asset, honor
• متضاد: discredit, disgrace
• مشابه: merit
- This brave young man is a credit to his family.
[ترجمه ترگمان] این مرد شجاع، مایه افتخار خانواده اش است
[ترجمه گوگل] این مرد جوان شجاع اعتباری به خانواده اش دارد
• (3) تعریف: the amount of money in one's bank account or other financial account.
• مترادف: balance
• مشابه: assets, cash flow, deposit, sum
- I took out some money last week, but I still have a credit of two hundred dollars in my account.
[ترجمه ترگمان] هفته پیش مقداری پول برداشتم اما هنوز دویست دلار در حسابم دارم
[ترجمه گوگل] من هفته گذشته چندین بار پول دریافت کردم اما هنوز اعتبار دوصد دلار را در حسابم دارم
• (4) تعریف: the right to buy at the present time and pay later, or one's reputation for paying one's debts.
• مشابه: reputation
- Before his business began to lose money, he had credit with all his vendors.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه تجارت خود را از دست بدهد، با تمام فروشندگان خود اعتبار داشت
[ترجمه گوگل] قبل از شروع کسب و کارش پولش را از دست داد، و با تمام فروشندگانش اعتبار داشت
- As the family paid its bills regularly, their credit was still good at the general store.
[ترجمه ترگمان] وقتی خانواده به طور مرتب قبض های خود را پرداخت می کردند، اعتبار آن ها در فروشگاه عمومی خوب بود
[ترجمه گوگل] به عنوان خانواده، صورت حساب های خود را به طور منظم، اعتبار آنها هنوز هم در فروشگاه عمومی خوب است
• (5) تعریف: approving acknowledgment; praise; recognition.
• مترادف: acceptance, acknowledgment, appreciation, approval, recognition
• متضاد: blame
• مشابه: admiration, esteem, glory, praise, respect
- He deserves a lot of credit for accomplishing what no one else could.
[ترجمه ترگمان] اون لیاقت یه عالمه اعتبار رو برای انجام دادن کاری که هیچ کس نمی تونه انجام بده رو داره
[ترجمه گوگل] او سزاوار اعتبار زیادی برای انجام آنچه که هیچ کس دیگر نمیتواند داشته باشد، شایستگی دارد
- His assistant did all the work, but as a famous scientist, he received all the credit.
[ترجمه ترگمان] دستیارش همه کارها را انجام داد، اما به عنوان دانشمند مشهور همه اعتبار را پذیرفت
[ترجمه گوگل] دستیار او تمام کارها را انجام داد، اما به عنوان یک دانشمند معروف، او تمام اعتبار دریافت کرد
- You should at least give her credit for thinking up the idea.
[ترجمه ترگمان] حداقل باید به خاطر فکر کردن به این ایده بهش اعتبار بدی
[ترجمه گوگل] شما باید حداقل اعتبار خود را برای تفکر این ایده بدهید
• (6) تعریف: in accounting, value received by or existing in an account. (Cf. debit.)
• مترادف: cash, deposit
• متضاد: debit
• مشابه: balance, cashbook, check, money, savings
- This refund of the fees shows as a credit to your account.
[ترجمه ترگمان] این بازپرداخت هزینه ها به عنوان یک اعتبار برای حساب شما نشان داده می شود
[ترجمه گوگل] این بازپرداخت هزینه ها به عنوان اعتبار حساب کاربری شما نشان داده می شود
• (7) تعریف: a unit of study in a school, or acknowledgment that it has been completed.
- I only need four more credits to graduate.
[ترجمه ترگمان] فقط برای فارغ التحصیل شدن به چهار کارت بیشتر احتیاج دارم
[ترجمه گوگل] من فقط چهار اعتبار اضافی برای فارغ التحصیل شدن دارم
• (8) تعریف: (pl.) the listing of the names and contributions of each person or organization that has been part of the making of a film or other program.
- We always stay to watch the credits at the end of the film.
[ترجمه ترگمان] ما همیشه برای تماشای اعتبارات در پایان فیلم می مانیم
[ترجمه گوگل] ما همیشه در حال تماشای اعتبارات در پایان فیلم هستیم
- I looked at the credits to see who wrote the music for the movie.
[ترجمه ترگمان] من به اعتبارات نگاه کردم تا ببینم چه کسی موسیقی را برای فیلم نوشته است
[ترجمه گوگل] من به اعتبار نگاه کردم تا ببینم که چه کسی برای موسیقی فیلم نوشت
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: credits, crediting, credited
• (1) تعریف: to consider as factual.
• مترادف: accept, acknowledge, believe, recognize
• متضاد: discredit
• مشابه: accredit, appreciate, approve, endorse, recommend, sanction, value
- We do not credit these reports from unofficial sources.
[ترجمه ترگمان] ما این گزارش ها را از منابع غیررسمی دریافت نمی کنیم
[ترجمه گوگل] ما این گزارش ها را از منابع غیر رسمی اعتبار نمی دهیم
- The news that she'd won the lottery was so stunning that she could not credit it at first.
[ترجمه ترگمان] اخباری که لاتاری را برده بود چنان خیره کننده بود که ابتدا نمی توانست آن را باور کند
[ترجمه گوگل] خبرهایی که او قرعه کشی کرده بود خیلی خیره کننده بود که او در ابتدا نمی توانست اعتبار کند
• (2) تعریف: to acknowledge as having done a certain thing or as possessing a certain quality.
• مشابه: acknowledge, appreciate, recognize
- The chief of police credited the man with saving the boy's life.
[ترجمه ترگمان] رئیس پلیس مردی را که جان پسر را نجات داده بود به او نسبت داد
[ترجمه گوگل] رئیس پلیس این مرد را با صرفه جویی در زندگی پسر جریمه کرد
- I hope you credit me with enough intelligence to make this decision myself.
[ترجمه ترگمان] امیدوارم به اندازه کافی اطلاعات کافی برای تصمیم گیری با من داشته باشی
[ترجمه گوگل] امیدوارم که شما با اطلاعات کافی به من اطمینان بدهید تا خودتان این تصمیم را بگیرید
• (3) تعریف: to attribute (an accomplishment, invention, or the like) to a person.
• مترادف: ascribe, attribute
- We usually credit the invention of the telephone to Alexander Graham Bell.
[ترجمه ترگمان] ما معمولا به اختراع تلفن به الکساندر گراه ام بل افتخار می کنیم
[ترجمه گوگل] ما معمولا اختراع تلفن را به الکساندر گراهام بل دادیم
• (4) تعریف: to enter in a person's account as a credit, or sum of money.
• مترادف: deposit
• متضاد: debit
- The bank credited somebody else's account with our money.
[ترجمه ترگمان] بانک حساب شخص دیگری را با پول ما نسبت داد
[ترجمه گوگل] این بانک اعتبار حساب شخص دیگری را با پول ما به حساب آورد
- The bank credited twenty dollars to my account to correct a deposit error.
[ترجمه ترگمان] بانک بیست دلار را به حساب من نسبت داد تا خطای حساب سپرده را تصحیح کنم
[ترجمه گوگل] این بانک به حساب من بیست دلار اعتبار کرد تا خطای سپرده را اصلاح کند