کلمه جو
صفحه اصلی

cue


معنی : چوب بیلیارد، اشارت، ایماء، ردیف، سخن رهنما، صف، راهنمایی کردن، اشاره کردن، با چوب بیلیارد زدن، صف بستن
معانی دیگر : (هر اشاره یا حرفی که آغاز کاری را یادآور شود) علامت، آرنگ، ایما، کنایه، (روان شناسی) نشانه، راهنما (انگیزه ی ثانوی که راهنما یا راهگشای رفتار و کنش است)، رهگشا، برگه، رهگشا شدن، نشانه دادن، (نمایش و موسیقی) سر نخ دادن، (با اشاره و غیره) یادآور شدن، (تئاتر و غیره) اشاره، سرنخ (واژه یا عبارت و غیره که هنرپیشه را به انجام کاری یادآوری می کند)، حرکت یا نشانی که نوازنده یا خواننده را به آغاز کاری یادآوری می کند، (نادر) نقش بازیگر در نمایش، (نادر) خطمشی، (قدیمی) خلق و خو، طرز فکر، (رادیو و فیلم و تلویزیون) فرمان، رجوع شود به: queue، (بیلیارد و اسنوکر و غیره) چوب بیلیارد، گویزن، (بیلیارد و غیره) با گویزن توپ سفید را زدن، اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر، vi : اشاره کردن

انگلیسی به فارسی

سخن رهنما، ایما ، اشاره برای راهنمایی خواننده یا گوینده یا بازیگر، چوب بیلیارد، صف، ردیف، اشاره کردن، راهنمایی کردن، با چوب بیلیارد زدن، صف بستن


اشارت، اشاره کردن


نشانه، صف، چوب بیلیارد، اشارت، ایماء، ردیف، سخن رهنما، اشاره کردن، راهنمایی کردن، با چوب بیلیارد زدن، صف بستن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: in theater, anything done or said that is a signal for speech or action on the stage.

(2) تعریف: anything that serves as a signal for action.
مشابه: signal, spur

- The bell was our cue to come to dinner.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] زنگ نشانه ( علامت ) ما برای صرف شام بود.
[ترجمه ترگمان] زنگ تفریح ما برای صرف شام بود
[ترجمه گوگل] زنگ نشانه ای بود که برای شام می آمد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cues, cuing, cued
• : تعریف: to signal by giving a cue to.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a long stick, narrow at the tip, that is used by pool and billiards players to hit the ball.

(2) تعریف: see queue.
مشابه: queue
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cues, cuing, cued
(1) تعریف: to form (hair) into a braid hanging down from the back of the head.

(2) تعریف: in pool, to set (the cue ball) in a proper shooting position.

• signal (for an actor, singer, etc.); example; long tapering wooden rod used in a billiards game; long stick with a concave attachment at the end which is used in the game of shuffleboard
give a signal, indicate
a cue is something said or done by a performer that is a signal for another performer to begin speaking or doing something.
you can refer to something that is a signal for someone to do something as a cue.
a cue is also a long stick used in snooker, billiards, and pool.
if you take your cue from someone, you use their behaviour as an indication of what you should do.
if you say that something happened on cue, you mean that it happened just when it was expected to happen.

دیکشنری تخصصی

[سینما] علامت برای شروع انجام کار - فرمان - اشاره / علامت
[کامپیوتر] علامت، کتایه ( در برنامه های نمایشی ) کد تعبیه شده ای که زمان رخدادیک عمل را مشخص می کند .

مترادف و متضاد

چوب بیلیارد (اسم)
cue

اشارت (اسم)
cue

ایماء (اسم)
cue

ردیف (اسم)
order, run, row, tier, string, series, line, rank, cue, succession

سخن رهنما (اسم)
hint, cue

صف (اسم)
muster, row, series, army, queue, lineup, array, rank, formation, cue, file

راهنمایی کردن (فعل)
lead, conduce, guide, steer, cue, herald, usher, instruct

اشاره کردن (فعل)
point, motion, mention, hint, sign, allude, nudge, insinuate, imply, cue, beckon

با چوب بیلیارد زدن (فعل)
cue

صف بستن (فعل)
queue, cue

signal to act


Synonyms: catchword, clue, hint, hot lead, idea, indication, inkling, innuendo, in the wind, intimation, job, key, lead, mnemonic, nod, notion, prod, prompt, prompting, reminder, sign, suggestion, telltale, tip-off, warning


جملات نمونه

1. cue learning
نشانه آموزی

2. cue in
(در تئاتر) مکالمه یا موسیقی را (در لحظه ی خاصی) آغاز کردن

3. (right) on cue
(درست) به موقع،(درست) در هنگام مناسب

4. follow somebody's cue
از کسی سرمشق گرفتن،به کسی اقتدا کردن

5. take one's cue from somebody
از دیگری سرمشق گرفتن،به اشاره ی دیگری کاری را آغاز کردن

6. the host started yawning, so that was our cue to leave
صاحب خانه شروع کرد به دهان دره کردن و ما فهمیدیم که هنگام رفتن است.

7. when she opens the window, it is our cue to rush into the room
وقتی او پنجره را باز می کند علامت این است که ما باید به درون اتاق هجوم بیاوریم.

8. Our success was the cue for other companies to press ahead with new investment.
[ترجمه ترگمان]موفقیت ما نشانه این بود که سایر شرکت ها با سرمایه گذاری جدید جلو بروند
[ترجمه گوگل]موفقیت ما نشانه ای برای شرکت های دیگر بود تا سرمایه گذاری های جدید را پیش ببرند

9. The actor missed his cue and came onto the stage late.
[ترجمه ترگمان]بازیگر دستش را از دست داد و دیر به صحنه آمد
[ترجمه گوگل]بازیگر نامزدی خود را از دست داد و دیر به مرحله رسید

10. I had never known him miss a cue.
[ترجمه ترگمان]من هرگز او را ندیده بودم که دست از دست بدهد
[ترجمه گوگل]من هرگز متوجه نشدم که نشانه ای از دست بدهم

11. I can't just cry on cue!
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم فریاد بزنم!
[ترجمه گوگل]من نمی توانم فقط روی نشانه گریه کنم!

12. When I nod my head, that's your cue to interrupt the meeting.
[ترجمه ترگمان]وقتی سرم را تکان می دهم، این علامت تو است که جلسه را قطع می کنم
[ترجمه گوگل]هنگامی که من سرم را می شکنم، این نشانه شماست که جلسه را قطع کنید

13. The studio manager will cue you in when it's your turn to sing.
[ترجمه ترگمان]مدیر استودیو وقتی نوبت شماست که آواز بخوانید به شما علامت خواهد داد
[ترجمه گوگل]هنگامی که نوبت شماست، مدیر استودیوی شما را به شما معرفی می کند

14. They all took their cue from their leader.
[ترجمه ترگمان]همه آن ها نشانه رهبر خود را به دست گرفتند
[ترجمه گوگل]همه آنها رهبر خود را از دست دادند

15. The architects took their cue for the design of the new pub from the nearby Jacobean house, Aston Hall.
[ترجمه ترگمان]این معماران برای طراحی میخانه جدید از استون ویلا در همان نزدیکی، به مسیر خود رفتند
[ترجمه گوگل]معماران خط میخی را برای طراحی میخانه جدید از خانه ی Jacobean در آستون هال برگزیدند

16. Taking his cue from his companion, he apologized for his earlier display of temper.
[ترجمه ترگمان]از همراهی خود با او خداحافظی کرد و به خاطر نشان دادن خلق و خوی او عذرخواهی کرد
[ترجمه گوگل]او از طرف همسایه اش می گوید که نشانه ای از او می گیرد، او برای نمایش قبلی خود از عذر خواهی عذرخواهی کرد

The host started yawning, so that was our cue to leave.

صاحبخانه شروع کرد به دهان دره کردن و ما فهمیدیم که هنگام رفتن است.


When she opens the window, it is our cue to rush into the room.

وقتی او پنجره را باز می‌کند علامت این است که ما باید به درون اتاق هجوم بیاوریم.


cue learning

نشانه آموزی


He cued us in by taking his hat off.

او با برداشتن کلاه خود به ما سر نخ داد.


اصطلاحات

cue in

(در تئاتر) مکالمه یا موسیقی را (در لحظه‌ی خاصی) آغاز کردن


follow somebody's cue

از کسی سرمشق گرفتن، به کسی اقتدا کردن


(right) on cue

(درست) به موقع، (درست) در هنگام مناسب


take one's cue from somebody

از دیگری سرمشق گرفتن، به اشاره‌ی دیگری کاری را آغاز کردن


پیشنهاد کاربران

سرنخ

از کسی خط گرفتن

سرنخ
اشاره کوچیک ولی کلیدی داشتن به چیزی

کد/ نشانه/ علامت

راه در رو

cue ( موسیقی )
واژه مصوب: اشاره 1
تعریف: 1. آخرین نت های یک بخش سازی یا آوازی که برای راهنمایی، اندکی پیش از ورود ( entrance ) و پس از سکوتی طولانی ( long rest ) ، با نت های کوچک تر در بخش نوشتِ ( performing part ) بخشی دیگر می آید 2. نوعی حرکت رهبر سازگان/ رهبر ارکستر که به نوازندگان یا آوازخوانان ورود و اجرای بخش ویژۀ آنها را یادآوری می کند 3. نام سازهای حذف شده در نت نوشت فشردۀ یک اثر سازگانی/ ارکستری که در کنار نت نویسی برای ساز جایگزین مناسب، آورده می شود


کلمات دیگر: