رد کردن بر گرداندن
بازپس فرستادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بازپس فرستادن. [ پ َ ف ِ رِ دَ ] ( مص مرکب ) رد کردن. بازگرداندن. مسترد کردن. مسترد داشتن : منصور عهد شام و بصره بدو [ به ابومسلم ] فرستاد، گفت مرا بکار نیست و بازپس فرستاد. ( مجمل التواریخ و القصص ). همه را خلعت دادی و بازپس فرستادی. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 105 ). || نظر یا روی بازپس کردن. بعقب نگریستن :
درین روش که تویی پیش هر که بازآیی
گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند.
درین روش که تویی پیش هر که بازآیی
گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند.
سعدی ( طیبات ).
و نظر بازپس مکن ، پس چون آن کنیزک از دیه بیرون آمد بازپس نگریست در حال باسنگ شد. ( تاریخ قم ص 64 ). اردشیر روی از اصفهان بازپس کرد. ( تاریخ قم ص 70 ).کلمات دیگر: