کلمه جو
صفحه اصلی

concomitance


معنی : همراهی، ملازمت
معانی دیگر : ملازم بودن (با چیزی دیگر)، همایش، پیوستگی

انگلیسی به فارسی

پیوستگی، همراهی، ملازمت


همراهی، ملازمت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the quality of being concomitant.

(2) تعریف: one that is concomitant.

• concurrence at the same time; something connected with something else

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] همزمانی

مترادف و متضاد

همراهی (اسم)
accompaniment, companionship, camaraderie, concomitance, sodality, send-off

ملازمت (اسم)
concomitance, attendance


کلمات دیگر: