کلمه جو
صفحه اصلی

analytical


معنی : تحلیلی، روانکاوی، تجزیهای، مربوط به مکتب یا فلسفهء تحلیلی، قابل حل به طریق جبری
معانی دیگر : رجوع شود به: analytic، قابل حل بطریق جبری

انگلیسی به فارسی

تحلیلی، تجزیه‌ای


(شخص) تحلیل‌گر، دارای بینش تحلیلی


تحلیلی، تجزیهای، روانکاوی، مربوط به مکتب یا فلسفهء تحلیلی، قابل حل به طریق جبری


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: analytically (adv.)
(1) تعریف: of, pertaining to, or resulting from analysis; analytic.

(2) تعریف: tending to analyze or having skill in analyzing.

• pertaining to analysis; critical
analytical refers to the use of logical reasoning to discuss or solve problems.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] تحلیلی
[ریاضیات] تحلیلی

مترادف و متضاد

تحلیلی (صفت)
analytic, analytical

روانکاوی (صفت)
analytic, analytical

تجزیهای (صفت)
analytic, analytical

مربوط به مکتب یا فلسفهء تحلیلی (صفت)
analytic, analytical

قابل حل به طریق جبری (صفت)
analytic, analytical

examining


Synonyms: analytic, cogent, conclusive, detailed, diagnostic, discrete, dissecting, explanatory, expository, inquiring, inquisitive, interpretive, investigative, judicious, logical, organized, penetrating, perceptive, perspicuous, precise, problem-solving, questioning, ratiocinative, rational, reasonably, scientific, searching, solid, sound, studious, subtle, systematic, testing, thorough, valid


Antonyms: chaotic, disorganized, illogical, synthetical, unsystematic


examining and determining


Synonyms: cogent, conclusive, detailed, diagnostic, discrete, dissecting, explanatory, expository, inquiring, inquisitive, interpretive, investigative, judicious, logical, organized, penetrating, perceptive, perspicuous, precise, problem-solving, questioning, ratiocinative, rational, reasonable, scientific, searching, solid, sound, studious, subtle, systematic, testing, thorough, valid, well-grounded


جملات نمونه

1. She has a clear analytical mind.
[ترجمه ترگمان]او ذهن تحلیلی روشنی دارد
[ترجمه گوگل]او تفکر تحلیلی روشن دارد

2. He has a very analytical mind.
[ترجمه ترگمان]ذهن بسیار تحلیلی دارد
[ترجمه گوگل]او یک ذهن بسیار تحلیلی دارد

3. I have an analytical approach to every survey.
[ترجمه ترگمان]من رویکردی تحلیلی برای هر نظرسنجی دارم
[ترجمه گوگل]من یک رویکرد تحلیلی برای هر نظرسنجی دارم

4. During the course, students will develop their analytical skills.
[ترجمه ترگمان]در طی این دوره، دانش آموزان مهارت های تحلیلی خود را توسعه خواهند داد
[ترجمه گوگل]در طول دوره، دانش آموزان مهارت های تحلیلی خود را توسعه خواهند داد

5. All this questioning is so analytical and clinical — it kills romance.
[ترجمه ترگمان]تمام این سوالات بسیار تحلیلی و بالینی است - آن داستان عاشقانه را می کشد
[ترجمه گوگل]همه این پرسش ها بسیار تحلیلی و بالینی است - آن را عاشقانه می کشد

6. He lacked profundity and analytical precision.
[ترجمه ترگمان]او precision عمیق و تحلیلی نداشت
[ترجمه گوگل]او فاقد دقت و دقت تحلیلی بود

7. All raw materials are subjected to our latest analytical techniques.
[ترجمه ترگمان]تمام مواد خام در معرض آخرین تکنیک های تحلیلی ما قرار دارند
[ترجمه گوگل]تمام مواد اولیه تحت نظر ما آخرین تکنیک های تجزیه و تحلیل هستند

8. She's got an analytical mind.
[ترجمه ترگمان]اون ذهن analytical داره
[ترجمه گوگل]او یک ذهن تحلیلی دارد

9. Some students have a more analytical approach to learning.
[ترجمه ترگمان]برخی از دانشجویان رویکرد تحلیلی تری برای یادگیری دارند
[ترجمه گوگل]بعضی از دانش آموزان روش تحلیلی بیشتری برای یادگیری دارند

10. The next chapter will explore some of the analytical techniques that are commonly employed in working capital management.
[ترجمه ترگمان]در فصل بعد، برخی از تکنیک های تحلیلی که در مدیریت سرمایه کار به کار گرفته می شوند را بررسی خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]فصل بعدی برخی از تکنیک های تحلیلی را که معمولا در مدیریت سرمایه کار می کنند مورد بررسی قرار می دهد

11. But his coldly analytical mind dismissed the idea.
[ترجمه ترگمان]اما مغز coldly این فکر را از ذهن دور کرد
[ترجمه گوگل]اما ذهنش سردمدارانه تحلیلی این ایده را رد کرد

12. The enumeration in such schemes reflects an analytical approach to knowledge, with subjects subdivided into their component subfields.
[ترجمه ترگمان]شمارش در چنین طرح هایی نشان دهنده یک رویکرد تحلیلی برای دانش است، که افراد به زیر حوزه های فرعی خود تقسیم می شوند
[ترجمه گوگل]شمارش در چنین طرح ها یک رویکرد تحلیلی به دانش را نشان می دهد، با موضوعاتی که به زیرمجموعه های آنها متصل می شود

13. Since spectrometry forms the basis of most analytical techniques to be described it must first be defined.
[ترجمه ترگمان]از آنجایی که طیف سنجی basis اساس بسیاری از تکنیک های تحلیلی را تشکیل می دهد، ابتدا باید تعریف شود
[ترجمه گوگل]از آنجا که طیف سنجی اساس بسیاری از تکنیک های تحلیلی را توصیف می کند، ابتدا باید تعریف شود

14. The analytical glint was there now, oddly mixed with her distress.
[ترجمه ترگمان]حالا برق analytical در آنجا بود، به طرز عجیبی با پریشانی او مخلوط شده بود
[ترجمه گوگل]درخشش تحلیلی در اینجا وجود دارد، به طرز عجیب و غریبی با ناراحتی او مخلوط شده است

پیشنهاد کاربران

نیمکره چپ مغز

تجزیه ای

تحلیل گرا

جزئیات گرا


کلمات دیگر: