کلمه جو
صفحه اصلی

amorphous


معنی : بی نظم، بی شکل، غیر متبلور، غیر شفاف، بدون تقسیم بندی، دارای ساختمان غیر مشخص
معانی دیگر : فاقد شکل ثابت یا مشخص، ناریخت، خلاف قاعده، ناوابسته (به گروه یا جنس یا تیره ی بخصوص)، ناگونه، نامرتب، مبهم، نابسامان، بی سازمان، زیست شناسی دارای ساختمان غیر مشخص

انگلیسی به فارسی

آمورف، بی نظم، بی شکل، غیر متبلور، غیر شفاف، بدون تقسیم بندی، دارای ساختمان غیر مشخص


بی‌شکل، بی‌نظم، بدون تقسیم‌بندی، غیر‌متبلور، غیرشفاف، (زیست‌شناسی) دارای ساختمان غیر‌مشخص


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: amorphously (adv.), amorphousness (n.)
(1) تعریف: lacking definite form, shape, or character.
مترادف: formless, indefinite, indeterminate, shapeless, undefined, unorganized, vague
مشابه: chaotic, nebulous, unformed

- He realized that the amorphous mass in the boat was a dead jellyfish.
[ترجمه ترگمان] متوجه شد که توده بی شکل قایق در قایق یک ستاره دریایی مرده است
[ترجمه گوگل] او متوجه شد که جرم غیرمستقیم در قایق، مرغ دریایی مرده است

(2) تعریف: not organized into an obvious structure.
مترادف: undefined, unorganized, unstructured, vague
مشابه: chaotic, nebulous, unformed

• shapeless, formless; changeable, mutable
something that is amorphous has no clear shape or structure.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] بی ریخت، غیر متبلور، نابلورین
[عمران و معماری] بی شکل - شیشه ای - پوک - غیربلوری - نابلورین
[برق و الکترونیک] بی شکل، بی نظم
[مهندسی گاز] بی شکل، بی نظم، بدون تقسیم بندی
[نساجی] بی شکل (غیر متبلور ) - آمرف - غیر کریستالی - نا منظم - نواحی بین کریستالی در پلیمرها
[ریاضیات] بی رخ، بی شکل، بی نظم
[معدن] نامتبلور (عمومی)
[پلیمر] بی شکل، بد ریخت، آمورف
[آب و خاک] بی شکل

مترادف و متضاد

بی نظم (صفت)
amorphous, disordered, chaotic, tumultuous

بی شکل (صفت)
amorphous, formless, shapeless, unshaped, unshapen

غیر متبلور (صفت)
amorphous

غیر شفاف (صفت)
opaque, amorphous

بدون تقسیم بندی (صفت)
amorphous

دارای ساختمان غیر مشخص (صفت)
amorphous

without definite shape, character


Synonyms: baggy, blobby, characterless, formless, inchoate, indeterminate, irregular, nebulous, nondescript, shapeless, unformed, unshaped, unstructured, vague


Antonyms: definite, distinct, distinctive, shaped, shapely


جملات نمونه

1. amorphous clouds
ابرهای ناریخت

2. the future seemed to her diaphanous, even amorphous
آینده در نظرش مبهم و حتی بی شکل جلوه می کرد.

3. A dark, strangely amorphous shadow filled the room.
[ترجمه ترگمان]سایه تاریک و غریبی اتاق را پر کرده بود
[ترجمه گوگل]یک سایه تاریک، عجیب و غریب بی نظیر اتاق را پر کرد

4. I really can't understand his amorphous ideas.
[ترجمه ترگمان]من واقعا نمی توانم افکار مغشوش او را درک کنم
[ترجمه گوگل]من واقعا نمی توانم ایده های بی نظیر خود را درک کنم

5. In her later works, large, amorphous shapes seem to float on the canvas.
[ترجمه ترگمان]در کاره ای بعدی او، به نظر می رسد که شکل های بزرگ و بی شکل بر روی بوم شناور هستند
[ترجمه گوگل]در آثار بعدی او، به نظر می رسد که شکل های بی شکل بزرگ روی بوم شناور است

6. Aspiration cytology of the neck mass showed only amorphous, necrotic material.
[ترجمه ترگمان]Aspiration cytology از جرم گردن فقط آمورف، مواد necrotic را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]سیتولوژی آسپیراسیون توده گردن فقط مواد غیر آروماتیک و ناباروری را نشان می دهد

7. These solids are said to be amorphous.
[ترجمه ترگمان]گفته می شود که این جامدها، آمورف هستند
[ترجمه گوگل]گفته می شود این جامدات غیر آلی هستند

8. The orientation of the chains of amorphous polymers on deformation.
[ترجمه ترگمان]جهت گیری زنجیره های پلیمری آمورف در تغییر شکل
[ترجمه گوگل]جهت زنجیره های پلیمرهای آمورف بر تغییر شکل

9. An amorphous polymer in this state has been likened to a plate of frozen spaghetti.
[ترجمه ترگمان]یک پلیمر آمورف در این حالت به بشقاب اسپاگتی یخ زده تشبیه شده است
[ترجمه گوگل]یک پلیمر آمورف در این حالت به یک صفحه اسپاگتی یخ زده تقسیم شده است

10. Something that gives shape and meaning to the amorphous experience of waking up in a strange hotel room in a strange city.
[ترجمه ترگمان]چیزی که شکل و معنای آن را به تجربه بی شکل و بی شکل تبدیل شدن در یک اتاق هتل عجیب در یک شهر عجیب می دهد
[ترجمه گوگل]چیزی که شکل و معنای آن را به تجربه غیرمعمول از خواب بیدار شدن در اتاق هتل عجیب و غریب در یک شهر عجیب و غریب می دهد

11. We have already seen that amorphous materials such as polymers have chain structures.
[ترجمه ترگمان]ما قبلا دیده ایم که مواد آمورف مانند پلیمرها، ساختارهای زنجیره ای دارند
[ترجمه گوگل]ما قبلا دیده ایم که مواد غیر آلی مانند پلیمر دارای ساختارهای زنجیره ای هستند

12. This allows the onset of molecular motion in amorphous polymers to take place at temperatures below the melting temperature of such crystallites.
[ترجمه ترگمان]این کار اجازه شروع حرکت مولکولی در پلیمرهای آمورف را می دهد تا در دماهای پایین تر از دمای ذوب این کریستالیت ها رخ دهد
[ترجمه گوگل]این اجازه می دهد تا شروع حرکت مولکولی در پلیمرهای آمورف در دماهای پایین تر از دمای ذوب چنین بلوری ها رخ دهد

13. The starch - containing cells may also contain amorphous protein known as gluten.
[ترجمه ترگمان]سلول های حاوی نشاسته نیز ممکن است حاوی پروتیین آمورف شناخته شوند که به گلوتن مشهور است
[ترجمه گوگل]سلولهای حاوی نشاسته همچنین ممکن است حاوی پروتئین غلیظ به نام گلوتن باشند

14. Amorphous materials have high strength and good properties of electromagnetism and corrosion-resistant.
[ترجمه ترگمان]مواد Amorphous دارای مقاومت بالا و خواص خوب الکترو مغناطیس و مقاوم در برابر خوردگی هستند
[ترجمه گوگل]مواد آمورف دارای قدرت بالا و خواص خوب الکترومغناطیس و مقاوم در برابر خوردگی هستند

15. Amorphous beryllium hydride, as ablator, can increase conversion from laser to X - rays .
[ترجمه ترگمان]Amorphous beryllium هیدرید (به عنوان ablator)می تواند تبدیل را از لیزر به اشعه های ایکس افزایش دهد
[ترجمه گوگل]هیدرید بریلیم آمورف، به عنوان ablator، می تواند تبدیل از لیزر به اشعه X را افزایش دهد

amorphous clouds

ابرهای ناریخت


پیشنهاد کاربران

having no fixed form or shape
not clear
not determined
مبهم
نامشخص
========
example :
Meis ( 1992 ) points out that the tourism industry involves concepts that have remained amorphous to both analysts and decision makers.

میس ( در سال 1992 ) اذعان داشت که صنعت گردشگری ( توریسم ) شامل مفاهیمی است که کماکان برای تحلیل گران و متصدیان امور ناشناخته ( مبهم ) باقی مونده.
.
منبع :
cambridge 10 / test 3 / reading passage 1

amorphous ( شیمی )
واژه مصوب: اَریخت
تعریف: ویژگی یک جامد غیرمتبلور


کلمات دیگر: