کلمه جو
صفحه اصلی

coerced


(verb transitive) بزور وادار کردن، ناگزیر کردن

انگلیسی به فارسی

مجبور، بزور وادار کردن، ناگزیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

• forced, compelled to do something brought about through force or other forms of compulsion

جملات نمونه

1. they coerced students into becoming members
آنان دانشجویان را مجبور کردند که عضو بشوند.

پیشنهاد کاربران

اجباری

مهار شده

coerced by
تحت فشارِ


کلمات دیگر: