کلمه جو
صفحه اصلی

undoing


علت نابودی، سبب بدبختی، عمل گشودن، باز کردن، وا کردن (واچیدن یا وا پیچیدن و غیره)، خنثی سازی، تباه سازی، نیست سازی، نابودی، فنا، سبب بدبختی laziness will be your undoing! تنبلی موجب فلاکت تو خواهد شد!

انگلیسی به فارسی

عمل گشودن، باز کردن، وا کردن (واچیدن یا وا پیچیدن و غیره)


خنثی سازی


تباه سازی، نیست سازی، نابودی، فنا


علت نابودی، سبب بدبختی


لغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، بی اثر کردن، واچیدن، خراب کردن، بیابرو کردن، باز کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of releasing, unfastening, loosening, or unwrapping.
مترادف: loosening, release, unfastening
مشابه: untying, unwinding, unwrapping

(2) تعریف: the act of reversing or nullifying; cancellation.
مترادف: annulment, cancellation, nullification, reversal, revocation
مشابه: erasure, negation, neutralization

(3) تعریف: the cause of, or act of causing, someone's downfall.
مترادف: downfall, nemesis, ruin
مشابه: Achilles heel, bane, destruction, jinx, overthrow, ruination, subversion, weakness

• reversing, revoking; act of opening (a jacket, package, door, etc.), releasing or unloosing (e.g. of a knot in a rope); destruction, ruin
if something is your undoing, it is the cause of your failure; a formal word.

مترادف و متضاد

destruction, misfortune


Synonyms: accident, adversity, affliction, bad luck, bad omen, bane, blight, blow, blunder, calamity, casualty, catastrophe, collapse, curse, defeat, destroyer, difficulty, disgrace, doom, downfall, error, failure, fault, faux pas, flaw, fumble, grief, humiliation, last straw, misadventure, miscalculation, mischance, mishap, misstep, omission, overthrow, overturn, reversal, reverse, ruin, ruination, shame, slip, smash, stumble, subversion, trial, trip, trouble, visitation, weakness, wreck


Antonyms: building, creation, doing, good fortune


جملات نمونه

1. By stopping smoking you are undoing most of the damage smoking has caused.
[ترجمه ترگمان]با توقف سیگار کشیدن، اکثر آسیب های ناشی از سیگار کشیدن را خنثی کرد
[ترجمه گوگل]با متوقف کردن سیگار کشیدن، بسیاری از آسیب های سیگار کشیدن را خنثی می کند

2. She has invented a nifty little gadget for undoing stubborn nuts and bolts.
[ترجمه ترگمان]او یک ابزار بسیار زیرکانه را اختراع کرده است که مهره ها و مهره ها را درهم می شکند
[ترجمه گوگل]او یک ابزار بسیار کمی برای انهدام مهره ها و پیچ و تاب های خیره کننده اختراع کرده است

3. This hard attitude may have led to his undoing.
[ترجمه ترگمان]این رفتار سخت ممکن است منجر به undoing او شود
[ترجمه گوگل]این نگرش سخت ممکن است منجر به تضعیف او شود

4. The new president spent the first year undoing the work of his predecessor.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور جدید، در سال اول، کار سلف خود را خنثی کرد
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور جدید نخستین سال را که کار سلف خود را لغو کرد، سپری کرد

5. Greed has been the undoing of many a businessman.
[ترجمه ترگمان]حرص و طمع، مایه تباهی بسیاری از بازرگانان شده است
[ترجمه گوگل]حرص و طمع تعدادی از یک تاجر بوده است

6. Two large side panels, which are removed by undoing two knots, cover each side of the engine compartment.
[ترجمه ترگمان]دو قاب کناری بزرگ که توسط دو گره باز می شوند، هر طرف محفظه موتور را پوشش می دهند
[ترجمه گوگل]دو پانل جانبی بزرگ، که با خنثی کردن دو گره حذف می شوند، هر دو طرف محفظه موتور را پوشش می دهند

7. Muffin galloped to the door and started undoing the bolts with her teeth.
[ترجمه ترگمان]مافین به طرف در دوید و پیچ ها را با دندان هایش بیرون ریخت
[ترجمه گوگل]کوسه به داخل درب رفت و شروع به خرد کردن پیچ ها با دندان هایش کرد

8. I could see him above me undoing his belt.
[ترجمه ترگمان]می توانستم او را بالای سرم ببینم
[ترجمه گوگل]من می توانستم او را از بالای من ببوسم و کمربند او را خنثی کنم

9. Such confidence was to be their undoing, and that of the Elves.
[ترجمه ترگمان]چنین اعتماد به نفسی بود که مایه تباهی آن ها می شد و الف ها
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس این بود که آنها را خنثی کنند و الف ها

10. Drink was his undoing.
[ترجمه ترگمان] مشروب خودش رو از دست داد
[ترجمه گوگل]نوشیدن او خنثی است

11. The knots took some undoing and then finally an impatient Adam tore off the string before slowly removing the muslin.
[ترجمه ترگمان]گره گره خورده بود و بعد بالاخره یک آدم بی تاب، طناب را پاره کرد و به آرامی آن را برداشت
[ترجمه گوگل]گره ها برخی از خرابکاری ها را انجام دادند و در نهایت آدم بی صبرانه رشته را قبل از اینکه به آرامی موصل را از بین ببرند از بین برد

12. Top weight and soft ground proved his undoing but he ran an absolute cracker to finish third to Sibton Abbey.
[ترجمه ترگمان]وزن بالا و زمین نرم undoing را ثابت کرد، اما او یک کراکر مستقل برای پایان دادن به Sibton ابی کرد
[ترجمه گوگل]وزن بالا و زمین نرم اثبات خود را خنثی کرد، اما او کراکر مطلق را اجرا کرد تا سوم را به Sibton Abbey برساند

13. This was only undoing her newly formed resolution to hate him.
[ترجمه ترگمان]این کار فقط تصمیم گرفته بود که از او متنفر باشد
[ترجمه گوگل]این فقط قطعنامه تازه ای را که از او متنفر بود را لغو کرد

14. She was repeatedly doing up and undoing the bottom button of her black cardigan.
[ترجمه ترگمان]او مرتب این کار را می کرد و دکمه پایینی ژاکت پشمی سیاهش را باز می کرد
[ترجمه گوگل]او بارها و بارها دکمه پایین قلبش را سیاه کرد

Laziness will be your undoing!

تنبلی موجب فلاکت تو خواهد شد!


پیشنهاد کاربران

جبران کردن

درماندگی

فروپاشی


کلمات دیگر: