سلطه گرا، چیرگرا، برتری خواه، قدرت طلب، سلطه گرانه، برتری خواهانه، تحکم آمیز، تحکم کننده
domineering
سلطه گرا، چیرگرا، برتری خواه، قدرت طلب، سلطه گرانه، برتری خواهانه، تحکم آمیز، تحکم کننده
انگلیسی به فارسی
تحکمآمیز، تحکمکننده
غالب، تحکم کردن، سلطه جویی کردن، مستبدانه حکومت کردن
انگلیسی به انگلیسی
• tyrannical, controlling, bullying, arrogant
someone who is domineering tries to control other people; used showing disapproval.
someone who is domineering tries to control other people; used showing disapproval.
مترادف و متضاد
oppressive, authoritarian
Synonyms: arrogant, autocratic, bossy, coercive, crack the whip, despotic, dictatorial, egotistic, high-handed, imperative, imperial, imperious, in driver’s seat, insolent, iron-handed, on high horse, overbearing, peremptory, tyrannical
Antonyms: submissive, surrendering, yielding
جملات نمونه
1. a domineering wife who controlled her husband strictly
زنی سلطه گرا که شوهرش را سخت مهار می کرد
2. a domineering wife who hectors her husband
زن سلطه گرایی که با شوهر خود مثل نوکر رفتار می کند
3. his domineering ways
روش های سلطه گرایانه ی او
4. Mick was stubborn and domineering with a very bad temper.
[ترجمه ترگمان]میک کله شق و مستبد بود و خلق و خوی بسیار بدی داشت
[ترجمه گوگل]میک با خلق و خوی بسیار خشن و غرق بود
[ترجمه گوگل]میک با خلق و خوی بسیار خشن و غرق بود
5. She found him arrogant and domineering.
[ترجمه ترگمان]او را مغرور و سلطه جو یافت
[ترجمه گوگل]او او را متکبر و متکبر یافت
[ترجمه گوگل]او او را متکبر و متکبر یافت
6. Many of her women friends also had domineering husbands.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دوستان زن او نیز شوهران domineering داشتند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دوستان زن او هم شوهران غالب داشتند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دوستان زن او هم شوهران غالب داشتند
7. He was brought up by a cold and domineering father.
[ترجمه ترگمان]او پدرش را با یک پدر سرد و سلطه جو بزرگ کرده بود
[ترجمه گوگل]او توسط یک پدر سرد و سلطه آورده شد
[ترجمه گوگل]او توسط یک پدر سرد و سلطه آورده شد
8. He's violent, yes, domineering, has a vile temper.
[ترجمه ترگمان]او خشن است، بله، سلطه جو، اخلاق پست دارد
[ترجمه گوگل]او خشونت آمیز است، بله، غالب است، عصبانی است
[ترجمه گوگل]او خشونت آمیز است، بله، غالب است، عصبانی است
9. My mother has a very domineering personality.
[ترجمه ترگمان]مادرم شخصیت بسیار domineering دارد
[ترجمه گوگل]مادر من شخصیت بسیار سلطه ای دارد
[ترجمه گوگل]مادر من شخصیت بسیار سلطه ای دارد
10. Hattie was struggling to break free from her domineering father.
[ترجمه ترگمان]Hattie تلاش می کرد تا از پدر domineering خود آزاد شود
[ترجمه گوگل]هاتی در حال تلاش برای آزاد شدن از پدر بزرگش بود
[ترجمه گوگل]هاتی در حال تلاش برای آزاد شدن از پدر بزرگش بود
11. She is not a domineering mother.
[ترجمه roz] او مادری سلطه جو نیست.
[ترجمه ترگمان]او مادر مستبد و سلطه جو نیست[ترجمه گوگل]او مادر غالب نیست
12. The domineering ambition of Hitler's Germany was not satisfied.
[ترجمه ترگمان]جاه طلبی سلطه جو و domineering آلمان راضی نبود
[ترجمه گوگل]جاه طلبانه آلمان هیتلر راضی نبود
[ترجمه گوگل]جاه طلبانه آلمان هیتلر راضی نبود
13. But they knew also the Chairman's domineering temper and tenacity.
[ترجمه ترگمان]اما آن ها با سرسختی و سرسختی domineering نیز آشنایی داشتند
[ترجمه گوگل]اما آنها همچنین می دانستند که خلق و خوی قدرتمند رئیس جمهور است
[ترجمه گوگل]اما آنها همچنین می دانستند که خلق و خوی قدرتمند رئیس جمهور است
14. It was soon after that Mrs Rognes began her career, domineering the Ladies' Circle at church.
[ترجمه ترگمان]دیری نگذشت که خانم Rognes شغل خود را آغاز کرد و به زنان مجمع زنان در کلیسا نفوذ کرد
[ترجمه گوگل]به زودی پس از آن خانم Rogens کار خود را شروع کرد، غالب دایره خانم ها در کلیسا
[ترجمه گوگل]به زودی پس از آن خانم Rogens کار خود را شروع کرد، غالب دایره خانم ها در کلیسا
A domineering wife who controlled her husband strictly.
زنی سلطهگرا که شوهرش را سخت مهار میکرد.
his domineering ways
روشهای سلطهگرایانهی او
پیشنهاد کاربران
قدرت صلب ، کنترل کننده
سلطه جو
ریاست طلب - رئیس ماب
Bossy
Bossy
کلمات دیگر: