کلمه جو
صفحه اصلی

phlegmatic


معنی : بلغمی مزاج
معانی دیگر : بلغمی، بلغم مانند، بلغم دار (بلغم یکی از اخلاط اربعه بود)، بی حال، سست، بی عرضه، بی تفاوت هم، شخص خونسرد وبی رگ

انگلیسی به فارسی

بلغمی مزاج، شخص خونسرد وبی رگ


فلگماتیک، بلغمی مزاج


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: phlegmatical (adj.), phlegmatically (adv.)
(1) تعریف: not given to shows of emotion or interest; slow to excite.
مترادف: impassive, indifferent, languid, lethargic, listless, stolid, unresponsive
متضاد: excitable, passionate
مشابه: apathetic, dispassionate, dormant, inactive, inanimate, indolent, inert, lymphatic, passionless, slow, sluggish, stoic, stoical, supine, torpid, unconcerned, wooden

- Given our father's phlegmatic personality, we were surprised to see him so agitated.
[ترجمه ترگمان] با توجه به شخصیت خونسرد پدر ما، از دیدن او خیلی تعجب کردیم
[ترجمه گوگل] با توجه به شخصیت افسرده پدر ما، ما شگفت زده شدیم که او را بسیار آشفته می بیند

(2) تعریف: of or relating to phlegm.
مترادف: mucous

• slow, sluggish; passive, indifferent, apathetic
someone who is phlegmatic stays calm even when upsetting or exciting things happen; a formal word.

مترادف و متضاد

بلغمی مزاج (صفت)
phlegmatic

unemotional


Synonyms: along for the ride, apathetic, blah, cold, cool, deadpan, desensitized, disinterested, dispassionate, dull, emotionless, flat, frigid, groggy, indifferent, lethargic, lifeless, listless, passionless, passive, sluggish, uncompassionate, undemonstrative, unexcitable, unfeeling, uninvolved, unresponsive


جملات نمونه

1. phlegmatic matter
ماده ی بلغم مانند

2. a phlegmatic constitution
مزاج بلغمی

3. a phlegmatic humor
مزاج بلغمی

4. The taxi driver, a phlegmatic man in middle age, showed no surprise at this request.
[ترجمه ترگمان]راننده تاکسی، که مردی خونسرد و محتاط بود، از این درخواست هیچ تعجب نکرد
[ترجمه گوگل]راننده تاکسی، یک مرد فلگماتیک در سن متوسط، در این درخواست شگفتی نداشت

5. The British character is often said to be phlegmatic.
[ترجمه ترگمان]اغلب گفته می شود که شخصیت انگلیسی خونسرد است
[ترجمه گوگل]شخصیت بریتانیایی اغلب گفته می شود فلگماتیک است

6. Commuting in the rush - hour requires a phlegmatic temperament.
[ترجمه ترگمان]commuting در زمان حمله به خلق و خوی phlegmatic نیازمند است
[ترجمه گوگل]سفر به ساعت عجله نیاز به خلق و خوی فلگماتیک دارد

7. Though normally phlegmatic, Jan was beginning to get alarmed.
[ترجمه ترگمان]اما جان که به طور معمول خونسرد بود کم کم داشت نگران می شد
[ترجمه گوگل]اگرچه به طور معمول فلگماتیک بود، یان شروع به زنگ زدن کرد

8. He was rational, relaxed, phlegmatic.
[ترجمه ترگمان]او عاقل و خونسرد و خونسرد بود
[ترجمه گوگل]او منطقی، آرام، وحشی بود

9. Or consider the phlegmatic, a person who is indifferent to interactions with the child.
[ترجمه ترگمان]یا فرد phlegmatic را در نظر بگیرید که نسبت به تعامل با کودک بی تفاوت است
[ترجمه گوگل]یا درمورد فلگماتیک فکر کنید، فردی که بی تاثیر با تعامل با کودک است

10. The nurse was a kind but phlegmatic person.
[ترجمه ترگمان]پرستار جوان با خونسردی و خونسردی بود
[ترجمه گوگل]پرستار نوعی مهربان بود

11. Calm and phlegmatic, with a clear eye, Mr.
[ترجمه ترگمان]آقای لاری، آرام و خونسرد، با یک چشم روشن،
[ترجمه گوگل]آرام و فلگماتیک، با چشم روشن، آقای

12. He is too still, unmoved, phlegmatic to be happy.
[ترجمه ترگمان]او هنوز آرام و بی حرکت است تا سعادتمند باشد
[ترجمه گوگل]او بیش از حد هنوز هم، unmoved، flegmatic به خوشحال است

13. A phlegmatic mind in an emergency is more important.
[ترجمه ترگمان]ذهن phlegmatic در مواقع اضطراری از اهمیت بیشتری برخوردار است
[ترجمه گوگل]ذهن فلگماتیک در موارد اضطراری بیشتر اهمیت دارد

14. A tear moistened the eye of the phlegmatic Englishman.
[ترجمه ترگمان]با چشم انگلیسی قطره اشکی را با قطره قطره اشک تر کرد
[ترجمه گوگل]یک اشک چشم انگلیس فلگماتیک را مرطوب کرده است

phlegmatic matter

ماده‌ی بلغم‌مانند


a phlegmatic constitution

مزاج بلغمی


پیشنهاد کاربران

کند، سست، بی حال، خونسرد

آرام و خونسرد

خودمونی بخوام بگم ، دیدید میگن "فلانی یخه؟"
Phlegmatic ی همچین چیزیه

خونسرد، بی تفاوت


کلمات دیگر: