کلمه جو
صفحه اصلی

bunch


معنی : گروه، دسته کردن، خوشه کردن
معانی دیگر : (در مورد برخی میوه ها و گل ها) خوشه، پاشنگ، پپتنگ، چلازه، شنگله، کوخک، دسته، (عامیانه) گروه، سنخ، جمع، (معمولا با up) انباشتن، توده کردن، جمع کردن یا شدن، (مهجور) قلمبه، برآمدگی، کوژی، بادکردگی، انباشتگی

انگلیسی به فارسی

خوشه، گروه، دسته کردن، خوشه کردن


دسته ای، گروه، دسته کردن، خوشه کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a collection of attached similar things.
مشابه: batch, bundle, cluster, group, set, sheaf, tuft

- a bunch of bananas
[ترجمه فریبا امیری] یه خوشه موز
[ترجمه ترگمان] یه مشت موز
[ترجمه گوگل] یک دسته موز

(2) تعریف: (informal) any group or collection.
مترادف: group
مشابه: accumulation, assemblage, assortment, batch, cluster, collection, gathering, heap, knot, lot, mass, multitude, pile, set, stack

- a bunch of friends
[ترجمه ترگمان] یه مشت دوست
[ترجمه گوگل] یک دسته از دوستان

(3) تعریف: a lump or other protuberance.
مترادف: lump, protuberance
مشابه: bulge, contusion, swelling, tumescence
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bunches, bunching, bunched
• : تعریف: to collect or gather into a bunch.
مترادف: bundle
مشابه: agglomerate, assemble, clump, cluster, collect, gather, group, herd, huddle, lump together
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become a bunch or gather together.
مترادف: assemble, cluster, collect, gather, group
مشابه: agglomerate, clump, herd, huddle, lump together

• bundle, cluster; group; (british) pigtails
be folded; bind, gather; be gathered; group together
a bunch of people or similar things is a group of them.
a bunch of flowers is a number of them held or tied together.
a bunch of bananas, grapes, or other fruit is a group of them growing on the same stem.
if people bunch together or bunch up, they stay close together in a group.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] نخ روی ماسوره - نخ رزرو ماسوره - دسته ای از چند کلاف نخ

مترادف و متضاد

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

دسته کردن (فعل)
truss, fagot, sheaf, band, bandage, cluster, bundle, bunch, sheave

خوشه کردن (فعل)
truss, cluster, bunch

collection of something


Synonyms: agglomeration, assemblage, assortment, band, batch, bevy, blob, bouquet, bundle, caboodle, chunk, clump, cluster, covey, crew, crowd, fascicle, flock, galaxy, gang, gathering, group, heap, host, hunk, knot, lot, mass, mess, mob, multitude, number, oodles, pack, parcel, party, passel, pile, quantity, sheaf, shebang, shock, shooting match, spray, stack, swarm, team, thicket, troop, tuft


Antonyms: individual, one


gather in group


Synonyms: assemble, bundle, cluster, collect, congregate, cram, crowd, flock, group, herd, huddle, mass, pack


Antonyms: disperse, divide, scatter, separate, spread


جملات نمونه

A bunch of tired old men who dread new things.

یک مشت پیر و وامانده که از چیزهای تازه می‌ترسند.


a bunch of keys

یک دسته کلید


a bunch of flowers

یک دسته گل


1. bunch up
دور هم جمع شدن،انباشته شدن یا کردن،به هم گرایش داشتن

2. a bunch of bananas
یک شاخه موز

3. a bunch of demoralized people with no hope for their country's future
گروهی مردم ضعیف النفس که امیدی به آینده ی کشورشان ندارند

4. a bunch of flowers
یک دسته گل

5. a bunch of grapes
یک خوشه انگور

6. a bunch of keys
یک دسته کلید

7. a bunch of rowdies invaded the hall and disrupted the speech
دسته ای از اوباش توی سالن ریختند و سخنرانی را به هم زدند.

8. a bunch of stout athletes
گروهی ورزشکار قوی هیکل

9. a bunch of tired old men who dread new things
یک مشت پیر و وامانده که از چیزهای تازه می ترسند

10. a bunch of unruly children
یک دسته بچه ی تخس

11. a bunch of young men gadding about tajrish square
یک دسته جوان که در اطراف میدان تجریش ول می گشتند

12. a small bunch of assorted wild flowers
دسته ی کوچکی از گل های وحشی گوناگون

13. the pick of the bunch (the best of the bunch)
گل سرسبد،زبده ترین،نخبه

14. he runs around with a bunch of hoodlums
او با یک دسته اراذل و اوباش دوستی می کند.

15. teaching atomic physics to a bunch of primitves
آموختن فیزیک اتمی به یک دسته انسان بی تمدن

16. the best of a bad bunch
در میان بدها از همه بهتر (یا کمتر بد)

17. iranian students in america tended to bunch together
در امریکا شاگردان ایرانی معمولا به هم گرایش داشتند (دور هم جمع می شدند).

18. the new government is composed of a bunch of nonentities
دولت جدید از گروهی تشکیل شده که بود و نبودشان فرقی ندارد.

19. those soldiers were a devoted and courageous bunch
آن سربازان گروهی از خود گذشته و شجاع بودند.

20. She sent him a bunch of red roses.
[ترجمه ترگمان]اون براش یه مشت گل سرخ فرستاد
[ترجمه گوگل]او یک دسته گل رز قرمز فرستاد

21. I bought a small bunch of bananas.
[ترجمه ترگمان] من یه مشت موز خریدم
[ترجمه گوگل]یک دسته کوچک از موزها را خریدم

22. I received a bunch of flowers yesterday.
[ترجمه ترگمان]دیروز یه مشت گل دریافت کردم
[ترجمه گوگل]من یک دسته گل از دیروز دریافت کردم

23. I'll send her a bunch of flowers .
[ترجمه ترگمان]براش گل می فرستم
[ترجمه گوگل]من یک دسته گل از او می فرستم

24. A bunch of kids were hanging around outside.
[ترجمه ترگمان] یه مشت بچه اون اطراف پرسه میزدن
[ترجمه گوگل]یک دسته از بچه ها در اطراف آویزان بودند

25. You're all a bunch of bums.
[ترجمه ترگمان]شما همتون یه مشت ولگرد هستید
[ترجمه گوگل]شما یک دسته از بوم است

26. These politicians are just a bunch of crooks.
[ترجمه ترگمان]این سیاستمداران فقط یک مشت کلاه بردار هستند
[ترجمه گوگل]این سیاستمداران فقط یک دسته از کلاهبرداران هستند

27. The party is run by a bunch of old fogies who resist progress.
[ترجمه ترگمان]گروه توسط یک دسته از fogies قدیمی که در برابر پیشرفت مقاومت می کنند اداره می شود
[ترجمه گوگل]حزب توسط یک دسته از فجیع های قدیمی که در برابر پیشرفت مقاومت می کنند، اداره می شود

a bunch of grapes

یک خوشه‌ انگور


a bunch of bananas

یک شاخه موز


Those soldiers were a devoted and courageous bunch.

آن سربازان گروهی از خود گذشته و شجاع بودند.


Iranian students in America tended to bunch together.

در امریکا شاگردان ایرانی معمولاً به هم گرایش داشتند (دور هم جمع می‌شدند).


اصطلاحات

bunch up

دور هم جمع شدن، انباشته شدن یا کردن، به هم گرایش داشتن


the best of a bad bunch

در میان بدها از همه بهتر (یا کمتر بد)


the pick of the bunch (the best of the bunch)

گل سرسبد، زبده‌ترین، نخبه


to wear one's hair in bunches

گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن


پیشنهاد کاربران

چند چیز از یک نوع

دسته / گروه

Bunch of kids
یه مشت بچه

تعداد نامشخص_ دسته _یک مشت

Bunch
دسته

جمع کردن لب

cluster

خوشه

چندین


کلمات دیگر: