کلمه جو
صفحه اصلی

understandably

انگلیسی به انگلیسی

• in a manner that is clear, in a comprehensible manner

جملات نمونه

1. Children are sometimes understandably reluctant to wear glasses that are ugly or uncomfortable.
[ترجمه علی صالحی] این قابل درک است که گاهی اوقات بچه ها تمایلی به زدن عینک هایی که برایشان زشت و ناراحت کننده هستند، ندارند.
[ترجمه ترگمان]کودکان گاهی از پوشیدن عینک که زشت یا ناراحت هستند، ناراضی هستند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات بچه ها تمایلی به عینک زدن یا ناراحتی ندارند

2. She was understandably intoxicated by her success in the national competition.
[ترجمه ترگمان]او از موفقیت خود در رقابت ملی سرمست بود
[ترجمه گوگل]او موفق شد در مسابقه ملی مسموم شود

3. They were understandably disappointed with the result.
[ترجمه نازنین] تنها با نتیجه ناامید شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها از نتیجه ناامید شدند
[ترجمه گوگل]آنها با نتیجه ناامید شدند

4. He is, understandably enough, being more cautious this time.
[ترجمه ترگمان]واضح است که این بار محتاط تر شده است
[ترجمه گوگل]او، به اندازه کافی قابل درک است، در حال حاضر محتاط تر است

5. The government is understandably reluctant to do anything which might spoil the harmonious relations between the country's ethnic groups.
[ترجمه ترگمان]دولت در واقع تمایلی به انجام کاری ندارد که ممکن است روابط هماهنگ بین گروه های قومی کشور را خراب کند
[ترجمه گوگل]حکومت درک بهتری از انجام کاری است که ممکن است روابط هماهنگ بین گروه های قومی کشور را خراب کند

6. He was understandably dejected after losing in the first round to an unseeded American.
[ترجمه ترگمان]او پس از باخت در دور اول به یک آمریکایی unseeded غمگین بود
[ترجمه گوگل]او پس از شکست در دور اول به یک آمریکایی که نامش فاش نشده بود، فریب خورده بود

7. Most organizations are, quite understandably, suspicious of new ideas.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از سازمان ها کاملا به ایده های جدید مشکوک هستند
[ترجمه گوگل]اکثر سازمان ها، کاملا قابل درک، مشکوک به ایده های جدید هستند

8. She was concerned about his disappearance, and understandably so.
[ترجمه ترگمان]اون نگران ناپدید شدن اون و به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او ناپدید شدنش را نگران کرده بود، و قابل درک است

9. The duke is understandably proud of Lady Helen and her achievements.
[ترجمه ترگمان]دوک کاملا به لیدی هلن و دستاوردهای او افتخار می کند
[ترجمه گوگل]دوک از خانم هلن و دستاوردهایش به وضوح غرور دارد

10. Doctors are understandably cautious about this new treatment.
[ترجمه ترگمان]پزشکان در مورد این درمان جدید محتاط هستند
[ترجمه گوگل]پزشکان در مورد این درمان جدید فهمیده اند

11. Understandably, the conversation turned to the events of the past couple of weeks, in which they had all been involved.
[ترجمه ترگمان]همان طور که انتظارش می رفت، گفتگو به حوادث دو هفته گذشته تبدیل شد که همه آن ها در آن درگیر بودند
[ترجمه گوگل]قابل فهم، گفتگو به رویدادهای چند هفته گذشته تبدیل شد، که در آن همه آنها درگیر شده بودند

12. Eberhard Lammert, president of Berlin's Free University, understandably resents state interference with professorships and other internal matters.
[ترجمه ترگمان]Eberhard Lammert، رئیس دانشگاه آزاد برلین، از دخالت دولت با professorships و مسائل داخلی دیگر عصبانی است
[ترجمه گوگل]ابراهارد لمرت، رئیس دانشگاه آزاد برلین، به وضوح از مداخله دولت در امور اساتید و دیگر مسائل داخلی خشمگین است

13. They were understandably upset.
[ترجمه ترگمان]اونا خیلی ناراحت بودن
[ترجمه گوگل]آنها قابل فهم بودند ناراحت بودند

14. Understandably, health workers and the public are confused.
[ترجمه ترگمان]به طور واضح، کارکنان بخش بهداشت و عموم مردم گیج می شوند
[ترجمه گوگل]بدیهی است، کارکنان بهداشتی و عمومی، گیج می شوند

15. Left to their own devices, few people understandably wish to take a holiday in the winter months, other than at Christmas.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که تعداد کمی از مردم مایل به گذراندن تعطیلات در ماه های زمستان به غیر از کریسمس هستند
[ترجمه گوگل]چپ به دستگاه های خود، چند نفر به راحتی می خواهید تعطیلات در ماه های زمستان، به غیر از کریسمس

پیشنهاد کاربران

مشخص، واضح

به طور قابل فهم، به حق

آشکار، صریحا

آنچه که انتظارش می رود

قابل درک است که

به وضوح ،
بطور قابل درکی ،
بطور مشخص

به طور قابل توجهی

قابل درکانه - درک پذیرانه

دور از انتظار نیست که؛ همان طور که انتظارش می رود؛ به نحو قابل فهمی


کلمات دیگر: