کلمه جو
صفحه اصلی

greatly


زیاد، بسیار، خیلی، باشرافت، ازروی بزرگی، ازروی بزرگ منشی

انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: very much.
متضاد: little, slightly, slightly
مشابه: drastically

- He greatly enjoyed himself.
[ترجمه Iliya Solhi] عامیانه : با خودش حال میکنه
[ترجمه ترگمان] واقعا از خودش لذت می برد
[ترجمه گوگل] او تا حد زیادی از خود لذت برد

(2) تعریف: in a great manner.

• very much, extremely
you use greatly to emphasize the degree of something.

مترادف و متضاد

considerably


Synonyms: abundantly, by much, conspicuously, eminently, emphatically, enormously, exceedingly, exceptionally, extremely, famously, glaringly, highly, hugely, immeasurably, immensely, incalculably, incomparably, incredibly, indeed, infinitely, in great measure, inimitably, intensely, largely, markedly, mightily, most, much, notably, on a large scale, powerfully, remarkably, strikingly, superlatively, supremely, surpassingly, tremendously, vastly, very much


Antonyms: inconsiderably, insignificantly, unremarkably


جملات نمونه

1. i was greatly exercised about that decision
در مورد آن تصمیم خیلی نگران بودم.

2. i was greatly illuminated by plato's thoughts
اندیشه های افلاطون مرا بسیار روشن کرد.

3. i was greatly surprised
بسیار متعجب شدم.

4. people differ greatly in their tastes
مردم از نظر سلیقه خیلی با هم فرق دارند.

5. that news greatly perturbed me
آن خبر مرا سخت پریشان کرد.

6. we are greatly concerned not to offend them
بسیار مشتاق هستیم که موجب رنجش آنها نشویم.

7. his books are greatly in demand
بازار کتاب های او بسیار داغ است.

8. i have profitted greatly from your advice
از نصایح شما خیلی استفاده برده ام.

9. you will oblige me greatly if you come early
اگر زود تشریف بیاورید نهایت لطف را کرده اید.

10. your words offended her greatly
حرف های تو او را سخت رنجاند.

11. her daughter's addiction disconcerted her greatly
اعتیاد دخترش او را بسیار ناراحت می کرد.

12. my father's advice benefited me greatly
پندهای پدرم خیلی برایم سودمند بود.

13. rumors of his death were greatly exaggerated
شایعات مرگ او بسیار پر آب و تاب بودند.

14. his being late angered the teacher greatly
دیر آمدن او معلم را سخت برآشفت.

15. the quality of his work has improved greatly
کیفیت کار او خیلی بهتر شده است.

16. those two engines differ from each other greatly
آن دو موتور خیلی با هم فرق دارند.

17. The threat of attack has been greatly exaggerated.
[ترجمه ترگمان]تهدید حمله به شدت مورد اغراق قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]تهدید به حمله شدید بوده است

18. He was greatly elated by success.
[ترجمه ترگمان]او از موفقیت بسیار خوشحال بود
[ترجمه گوگل]او با موفقیت موفق شد

19. Our enemy has greatly strengthened during the truce talks.
[ترجمه Iliya Solhi] دشمن ما در طول مدت آتش بس بسیار قوی تر شده .
[ترجمه ترگمان]دشمن ما در طول مذاکرات آتش بس به شدت تقویت شده است
[ترجمه گوگل]دشمن ما در طول مذاکرات آتش بس بسیار تقویت شده است

20. His business suffered greatly during the war.
[ترجمه ترگمان]تجارت او در طول جنگ به شدت آسیب دیده بود
[ترجمه گوگل]کسب و کار او به شدت در طول جنگ رنج می برد

21. The defect detracts greatly from the value of the vase.
[ترجمه ترگمان]نقص به مقدار زیادی از ارزش گلدان می کاهد
[ترجمه گوگل]این نقص به شدت از ارزش گلدان کم می کند

22. Our stock of food is greatly depleted.
[ترجمه ترگمان]ذخایر غذایی ما بسیار کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]سهام ما از غذا تا حد زیادی کاهش یافته است

23. These events will greatly complicate the situation.
[ترجمه ترگمان]این رویدادها تا حد زیادی اوضاع را پیچیده تر خواهند کرد
[ترجمه گوگل]این حوادث به شدت وضعیت را پیچیده خواهد کرد

پیشنهاد کاربران

خیلی زیاد
=very much

زیاد

عظیم، فراوان

معنی فارسی : بسیار
معنی انگلیسی : Very much
مثال : We are greatly amused

تا حد زیادی

به شدت

به طور گسترده

بسیار زیاد


بسیار زیاد دوستان این کلمه adv. یا قید هست که فرمولش این شکلیه
great ly=greatly

به طور عمده. کاملا

Very much
خیلی زیاد
بشدت

Greatly=extremely

سر به هوا

زیاد، بسیار، خیلی، باشرافت، ازروی بزرگی، ازروی بزرگ منشی


کلمات دیگر: