کلمه جو
صفحه اصلی

mien


معنی : وضع، سیما، قیافه
معانی دیگر : منش، طرز رفتار، ریخت، رخساره، ظاهر

انگلیسی به فارسی

سیما، وضع، قیافه، ظاهر


انگلیسی به انگلیسی

• bearing; appearance, look; demeanor
someone's mien is their general appearance and manner, especially the expression on their face, which shows what they are feeling or thinking; a literary word.

مترادف و متضاد

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

سیما (اسم)
countenance, physiognomy, appearance, air, aspect, features, visage, expression, brow, lineament, mien

قیافه (اسم)
countenance, face, gesture, sight, look, semblance, expression, mien, gest, leer, snoot

person’s presence, manner


Synonyms: act, address, air, appearance, aspect, aura, bearing, carriage, countenance, demeanor, deportment, expression, front, image, look, mannerism, port, set, style


جملات نمونه

a man of terrible mien

یک آدم بسیار بدریخت


dresses of fairly formal mien

جامه‌هایی با ظاهر نسبتاً رسمی


1. he has the mien of well-travelled men
او رفتار آدم های دنیادیده را دارد.

2. a man of terrible mien
یک آدم بسیار بدریخت

3. dresses of fairly formal mien
جامه هایی با ظاهر نسبتا رسمی

4. He was a Vietnam veteran with a haunted mien.
[ترجمه ترگمان]اون یه سرباز کهنه کار جنگ ویتنام بود که یه شبح جن زده شده بود
[ترجمه گوگل]او یک جانباز ویتنام بود

5. His aristocratic mien and smart clothes singled him out.
[ترجمه ترگمان]قیافه اشرافی و لباس های smart او را به هم پیوند می داد
[ترجمه گوگل]او لباس های هوشمندانه و هوشمندانه اش را انتخاب کرد

6. It was impossible to tell from his mien whether he was offended.
[ترجمه ترگمان]نمی توانست تشخیص دهد که او رنجیده است یا نه
[ترجمه گوگل]غیر از این بود که از او می پرسید که آیا او مجرم است یا خیر

7. I was impressed by her calm mien.
[ترجمه ترگمان]از ظاهر آرام او متاثر شدم
[ترجمه گوگل]من تحت تأثیر آرامش قرار گرفتم

8. He is a man of proud mien.
[ترجمه ترگمان]مرد مغروری است
[ترجمه گوگل]او یک مرد مفتخر است

9. His mien and his countenance awed every heart, even before a sound left his lips.
[ترجمه ترگمان]قیافه اش و قیافه اش، حتی قبل از اینکه صدایی از دهانش خارج شود، از جا پرید
[ترجمه گوگل]او و همسر او هر قلبی را آزار میدهند، حتی قبل از اینکه صدای لبهایش را ترک کند

10. It includes peoples speaking the Mien, Kadai, Yi, and Miao languages.
[ترجمه ترگمان]آن شامل مردم صحبت کردن، mien، Kadai، یی ها و زبان های Miao است
[ترجمه گوگل]این شامل افرادی است که زبان مین، کادای، یی و میائو را صحبت می کنند

11. My regal mien proposed to passersby that I was a delusionary eccentric.
[ترجمه ترگمان]سیمای شاهانه من به passersby پیشنهاد کرد که من آدم عجیبی هستم
[ترجمه گوگل]رقیب من برای گذرگاه ها پیشنهاد می کند که من عجیب و غریب مبهم بودم

12. She had something of an estranged mien.
[ترجمه ترگمان]او چیزی شبیه به هم داشت که او را از هم جدا می ساخت
[ترجمه گوگل]او چیزی از یک مأمور بیگانه داشت

13. Hill people such as the Hmong (Miao), Yao (Mien), Black Thai, Dao, Shan, and several Tibeto-Burman speaking peoples, have lived in isolated regions of Laos for many years.
[ترجمه ترگمان]هیل مردمانی از قبیل the (Miao)، یائو (mien)، Black تایلندی، Dao، شان و چندین نفر از مردم Tibeto - Burman برای سالیان متمادی در مناطق دورافتاده لائوس زندگی کرده اند
[ترجمه گوگل]مردم هیل مانند Hmong (Miao)، Yao (Mien)، سیاه تایلندی، Dao، Shan و چندین زبان صحبت تبتو برمه، در مناطق مختلف لائوس سالهاست زندگی می کنند

14. He had the mien of the chief of the eunuchs in the slave mart, discovering a Venus among the blowsy females, and the air of an amateur recognizing a Raphael in a heap of daubs.
[ترجمه ترگمان]او قیافه رئیس کاردارها را در مرکز تجارت برده بود و در حال کشف یک مجسمه ونوس در میان زنان blowsy و بوی یک رافائل، یک رافائل، یک رافائل، را کشف کرده بود
[ترجمه گوگل]وی دارای سرنشینان قاعده در برده ی برده بود، کشف یک زهره در میان زنان نابالغ، و هوا یک آماتور که یک رافائل را در یک کج خلخالی شناخت

He has the mien of well-travelled men.

او رفتار آدم‌های دنیادیده را دارد.


پیشنهاد کاربران

صورت ، سیما ( واژه ای ادبی )

ریخت، وضع


کلمات دیگر: