هیستریایی، تپاک، دژ آشفته، پرتپاک، پرشور و تشنج، بسیار خنده دار، روده بر کننده، دچار تپاکی
hysterical
هیستریایی، تپاک، دژ آشفته، پرتپاک، پرشور و تشنج، بسیار خنده دار، روده بر کننده، دچار تپاکی
انگلیسی به فارسی
پرتپاک، پرشور و تشنج
بسیار خنده دار، روده بر کننده
هیستریایی، تپاک، دژ آشفته
دچار هیستری، دچار تپاکی
هیستریک
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: hysterically (adv.)
مشتقات: hysterically (adv.)
• (1) تعریف: of, concerning, or caused or characterized by hysteria.
• (2) تعریف: having or tending to have hysterics; uncontrollably emotional or irrational.
• مشابه: wild
• مشابه: wild
• (3) تعریف: causing uncontrollable laughter; wildly funny.
• مشابه: hilarious, in the aisles
• مشابه: hilarious, in the aisles
- That comic act was hysterical!
[ترجمه ترگمان] این عمل خنده آور بسیار عصبی بود!
[ترجمه گوگل] این عمل کمیک هیستریک بود!
[ترجمه گوگل] این عمل کمیک هیستریک بود!
• of or pertaining to hysteria; suffering from hysteria; characterized by uncontrollable emotional outbursts; very funny, hilarious (slang)
someone who is hysterical is in a state of uncontrolled excitement, anger, or panic, as a result of a shock or unpleasant experience.
hysterical laughter is loud and uncontrolled.
if you describe something as hysterical, you mean that it is extremely funny; an informal use.
someone who is hysterical is in a state of uncontrolled excitement, anger, or panic, as a result of a shock or unpleasant experience.
hysterical laughter is loud and uncontrolled.
if you describe something as hysterical, you mean that it is extremely funny; an informal use.
مترادف و متضاد
very upset, excited
Synonyms: agitated, berserk, beside oneself, blazing, carried away, convulsive, crazed, crazy, delirious, distracted, distraught, emotional, fiery, frantic, frenzied, fuming, furious, impassioned, impetuous, in a fit, incensed, irrepressible, mad, maddened, nervous, neurotic, overwrought, panic-stricken, passionate, possessed, rabid, raging, rampant, raving, seething, spasmodic, tempestuous, turbulent, uncontrollable, uncontrolled, unnerved, unrestrained, uproarious, vehement, violent, wild, worked up
Antonyms: calm, controlled, serene
جملات نمونه
1. hysterical symptoms commonly serve to insulate the patient
نشانه های مرض هیستری معمولا به انزوای بیمار کمک می کند.
2. He thought I was being a hysterical female.
[ترجمه م.ن] آن مرد فکرکرد که من یک زن پرشور وتشنج بودم
[ترجمه ترگمان]اون فکر می کرد من یه زن عصبی هستم[ترجمه گوگل]او فکر کرد که من یک زن هیستریک بودم
3. His hysterical laughter made everybody stunned.
[ترجمه ترگمان]صدای خنده hysterical همه را مات و مبهوت کرد
[ترجمه گوگل]خنده هیستریک او باعث شد همه را خیره کند
[ترجمه گوگل]خنده هیستریک او باعث شد همه را خیره کند
4. The doctor slapped the hysterical child to make him calmer.
[ترجمه ترگمان]دکتر سیلی محکمی زد تا او را آرام تر کند
[ترجمه گوگل]دکتر این کودک هیستریک را به روی او آرام کرد
[ترجمه گوگل]دکتر این کودک هیستریک را به روی او آرام کرد
5. Janet became hysterical and began screaming.
[ترجمه ترگمان]ژانت عصبی شد و شروع به جیغ زدن کرد
[ترجمه گوگل]Janet hysterical شد و شروع به جیغ کرد
[ترجمه گوگل]Janet hysterical شد و شروع به جیغ کرد
6. He became almost hysterical when I told him.
[ترجمه ترگمان]وقتی به او گفتم تقریبا عصبی شد
[ترجمه گوگل]وقتی به او گفتم، تقریبا هیستریک شد
[ترجمه گوگل]وقتی به او گفتم، تقریبا هیستریک شد
7. By this time Mary was almost hysterical.
[ترجمه ترگمان]در این موقع مری تقریبا عصبی شده بود
[ترجمه گوگل]در این زمان مریم تقریبا هیستریک بود
[ترجمه گوگل]در این زمان مریم تقریبا هیستریک بود
8. The police were accused of hysterical over-reaction.
[ترجمه ترگمان]پلیس به شدت به واکنش نسبت به واکنش متهم شده بود
[ترجمه گوگل]پلیس به بیش از حد واکنش هیستریک متهم شد
[ترجمه گوگل]پلیس به بیش از حد واکنش هیستریک متهم شد
9. Let's not get hysterical.
[ترجمه ترگمان]بیا عصبی نشیم
[ترجمه گوگل]بیایید هیستریک نکنیم
[ترجمه گوگل]بیایید هیستریک نکنیم
10. She reacted to the news with hysterical screams.
[ترجمه ترگمان]او با فریادهای عصبی به اخبار عکس العمل نشان داد
[ترجمه گوگل]او به اخبار با فریادهای هیستریک واکنش نشان داد
[ترجمه گوگل]او به اخبار با فریادهای هیستریک واکنش نشان داد
11. She seemed to find my situation absolutely hysterical.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که وضعیت من کاملا عصبی است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید او وضعیت من کاملا هیستریک را پیدا کرد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید او وضعیت من کاملا هیستریک را پیدا کرد
12. The whole episode was absolutely hysterical!
[ترجمه ترگمان]تمام این ماجرا کام لا جنون آمیز بود
[ترجمه گوگل]تمام قسمت کاملا هیستریک بود!
[ترجمه گوگل]تمام قسمت کاملا هیستریک بود!
13. I suffered bouts of really hysterical depression.
[ترجمه ترگمان]من دچار افسردگی شدید عصبی شده بودم
[ترجمه گوگل]من از افسردگی واقعا هیستریک رنج می برم
[ترجمه گوگل]من از افسردگی واقعا هیستریک رنج می برم
14. He is hysterical at the sight of the photo.
[ترجمه ترگمان]او از دیدن عکس عصبانی است
[ترجمه گوگل]او در نگاه از عکس هیستریک است
[ترجمه گوگل]او در نگاه از عکس هیستریک است
15. Stop being hysterical and get a grip on yourself.
[ترجمه ترگمان] اینقدر عصبی نباش و خودتو کنترل کن
[ترجمه گوگل]توقف هیستریک بودن و دست گرفتن در خودتان
[ترجمه گوگل]توقف هیستریک بودن و دست گرفتن در خودتان
پیشنهاد کاربران
نمایشی
عصبی
یک حالتی که شدیدا آزرده، یا شاد یا گریه کننده یا خنده دار. شدن.
حالتی شدید از هر حسی
حالتی شدید از هر حسی
جوگیر
بسیار خنده دار
خنده ی عصبی هم معنی میده
خنده ی عصبی هم معنی میده
حالت شدید از هر حسی
شدید ا احساساتی
شدید ا احساساتی
روده بر کننده بسیار خنده دار
احساسات غیرقابل کنترل
احساسات شدید
حالت شدید احساسات
احساسات شدید
حالت شدید احساسات
حالت هیستریک غیرقابل کنترل از شدت ترس، هیجان، ناراحتی و . . .
حالت عصبی
کلمات دیگر: