کلمه جو
صفحه اصلی

casually


تصادفا، بطورتصادف یااتفاق، ناگهان

انگلیسی به انگلیسی

• randomly; informally (dressed)

جملات نمونه

1. I casually mentioned that I might be interested in working abroad.
[ترجمه ترگمان]تصادفا اشاره کردم که شاید مایل باشم در خارج از کشور کار کنم
[ترجمه گوگل]من به طور معمول ذکر کردم که ممکن است علاقه مند به کار در خارج از کشور هستم

2. He threw the keys casually down on the table.
[ترجمه ترگمان]کلیدها را سرسری روی میز انداخت
[ترجمه گوگل]او کلیدها را روی میز گذاشت

3. She picked up the package and casually tossed it into her bag.
[ترجمه ترگمان]بسته را برداشت و با حالتی عادی آن را در کیفش ریخت
[ترجمه گوگل]او بسته را برداشت و به راحتی آن را به کیسه اش داد

4. His arm was draped casually around her shoulders.
[ترجمه ترگمان]دستش را روی شانه های او انداخته بود
[ترجمه گوگل]بازو او به طور معمول در اطراف شانه هایش بود

5. They were smartly but casually dressed; possibly students.
[ترجمه ترگمان]آن ها خیلی فرز و معمولی بودند ولی خیلی عادی لباس پوشیده بودند، احتمالا دانش آموزان بودند
[ترجمه گوگل]آنها باهوش بودند اما به طور معمول لباس پوشیدند؛ احتمالا دانش آموزان

6. I didn't see him, except casually, in two months.
[ترجمه ترگمان]من او را ندیدم، غیر از اتفاقی که افتاده، در عرض دو ماه
[ترجمه گوگل]من او را ندیدم، مگر به طور معمول، در دو ماه

7. He casually flicked away some dust from his jacket.
[ترجمه ترگمان]او با حالتی عادی مقداری گرد و خاک را از کتش درآورد
[ترجمه گوگل]او به طرزی غافلگیرانه از گردنش دور گردید

8. She was dressed casually in jeans and a sweatshirt.
[ترجمه ترگمان]او به طور اتفاقی شلوار جین و یک سویشرت پوشیده بود
[ترجمه گوگل]او به طور معمول در شلوار جین و لباس ورزشی لباس پوشید

9. She leaned casually over the railings.
[ترجمه ترگمان]او به طور عادی روی نرده ها خم شد
[ترجمه گوگل]او بر روی نردهها بطور غریزی ملحق شد

10. She was dressed casually in shorts and a T-shirt.
[ترجمه ترگمان]لباس رسمی پوشیده بود و تی شرت و تی شرت به تن داشت
[ترجمه گوگل]او به طور معمول در شلوار و تی شرت لباس پوشید

11. Good form dictated that she should dress more casually in the country.
[ترجمه ترگمان]چه خوب شد که در این کشور لباس رسمی به تن کند
[ترجمه گوگل]فرم خوب مستلزم آن است که او باید به طور معمول در کشور لباس کند

12. He casually waved over the waitress and settled the bill.
[ترجمه ترگمان]او با حالتی عادی به پیشخدمت دست تکان داد و صورت حساب را مرتب کرد
[ترجمه گوگل]او به طور معمول بیش از پیشخدمت دستپاچه شد و این لایحه را پرداخت کرد

13. He sauntered casually through the door.
[ترجمه ترگمان]بی هدف از در وارد شد
[ترجمه گوگل]او از طریق درب به طور تصادفی ساکت شد

14. 'Where do you work?' she asked casually.
[ترجمه ترگمان]کجا کار می کنی؟ با لحنی عادی پرسید:
[ترجمه گوگل]'شما کجا کار می کنید؟' او بلافاصله پرسید:

پیشنهاد کاربران

randomly

گاه گاهی

خودمانی

با بی توجهی

به طور تصادفی

بی قائده ، بی نظم ، نامرتب

بی قاعده ، بی نظم ، نامرتب

سرسری، با بی دقتی

نا منظم ، نا مرتب

شیک مد روز

به طور ناگهانی، تصادفی، اتفاقی

راحتی، غیر رسمی

به میل خود - سهل انگارانه - با بی مسوولیتی - به دلخواه

ordinarily

با بی تفاوتی

ساده و بی پیرایه - بدور از تکلف - غیر ر سمی و به اصطلاح �همین طوری�، راحت

با بی خیالی


کلمات دیگر: