نام شاعریست از اهالی خوانسار
جذبی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جذبی . [ ج َ ] (اِخ ) نام شاعری است از اهالی خوانسار و این بیت از اوست :
جز درد تو در جهان ندیدم
یاری که دلی دور [ درو ] توان بست .
جز درد تو در جهان ندیدم
یاری که دلی دور [ درو ] توان بست .
(از قاموس الاعلام ترکی ).
جذبی. [ ج َ ] ( اِخ ) جذبی خلف شاه قلیخان. اصلش از اکراد حوالی بغداد است به هندوستان رفته و در آنجا بشجاعت مشهور شده است. وی طبع خوشی داشت و ابیات زیر از اوست :
من آن نیم که بقاصد دهم نشانه خویش
که سازدش ز پی مدعا بهانه خویش.
بود در دست او دل از نگاه غیر چون مرغی
که طفل مکتب از بیم معلم سر دهد زودش.
جذبی. [ ج َ ] ( اِخ ) نام شاعری است از اهالی خوانسار و این بیت از اوست :
جز درد تو در جهان ندیدم
یاری که دلی دور [ درو ] توان بست.
من آن نیم که بقاصد دهم نشانه خویش
که سازدش ز پی مدعا بهانه خویش.
بود در دست او دل از نگاه غیر چون مرغی
که طفل مکتب از بیم معلم سر دهد زودش.
( از آتشکده آذر چ قدیم ص 12 ).
جذبی. [ ج َ ] ( اِخ ) نام شاعری است از اهالی خوانسار و این بیت از اوست :
جز درد تو در جهان ندیدم
یاری که دلی دور [ درو ] توان بست.
( از قاموس الاعلام ترکی ).
جذبی . [ ج َ ] (اِخ ) جذبی خلف شاه قلیخان . اصلش از اکراد حوالی بغداد است به هندوستان رفته و در آنجا بشجاعت مشهور شده است . وی طبع خوشی داشت و ابیات زیر از اوست :
من آن نیم که بقاصد دهم نشانه ٔ خویش
که سازدش ز پی مدعا بهانه ٔ خویش .
بود در دست او دل از نگاه غیر چون مرغی
که طفل مکتب از بیم معلم سر دهد زودش .
من آن نیم که بقاصد دهم نشانه ٔ خویش
که سازدش ز پی مدعا بهانه ٔ خویش .
بود در دست او دل از نگاه غیر چون مرغی
که طفل مکتب از بیم معلم سر دهد زودش .
(از آتشکده ٔ آذر چ قدیم ص 12).
کلمات دیگر: