کلمه جو
صفحه اصلی

soundlessly

انگلیسی به فارسی

بدون صدا


انگلیسی به انگلیسی

• without a sound, silently, quietly; in an unfathomable manner

جملات نمونه

1. Soundlessly, she mimed picking up a phone and speaking into it.
[ترجمه ترگمان]او اخم کرد و یک گوشی را برداشت و با آن حرف زد
[ترجمه گوگل]بدون شک، او تلفن را بلند کرد و به آن صحبت کرد

2. Theo crept soundlessly into the room.
[ترجمه ترگمان]تئو بی صدا وارد اتاق شد
[ترجمه گوگل]Theo بدون صدا به اتاق ختم شد

3. He slipped soundlessly into the house.
[ترجمه ترگمان]بی صدا به درون خانه خزید
[ترجمه گوگل]او بدون صدا به خانه رفت

4. Soundlessly, he swept his forearm down the whole length of the mantelpiece, scattering cards and ornaments alike.
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد و روی بخاری دیواری نشست و کارت ها و ornaments را به هم ریخت
[ترجمه گوگل]بدون شک، او زیر دستش را پایین آورد و تمام طول قایان، کارت های پراکنده و زیور آلات را به طور یکسان گذاشت

5. I drop back soundlessly, my lips slackened.
[ترجمه ترگمان]بی صدا کنار می روم، لب هایم شل می شود
[ترجمه گوگل]من بی وقفه به عقب برگشتم، لب هایم کم شد

6. Gwenellen and I changed places soundlessly.
[ترجمه ترگمان] من و \"Gwenellen\" همه جا رو عوض کردیم
[ترجمه گوگل]Gwenellen و من تغییر مکان بی صدا

7. Joe's lips moved soundlessly.
[ترجمه ترگمان]لب های جو بی صدا تکان خوردند
[ترجمه گوگل]لب های جو بدون صدا حرکت کردند

8. Moving soundlessly on his thick rubber soles, he ghosted swiftly down to the lowest platform.
[ترجمه ترگمان]با حرکت بی صدا روی کف لاستیکی ضخیم خود حرکت کرد و به سرعت به پایین ترین سکو رفت
[ترجمه گوگل]او به آرامی روی کف پلاستیکی ضخیمش حرکت کرد، او به سرعت پایین پایینترین سطح پهلو گرفت

9. He walks slowly and soundlessly like a leopard.
[ترجمه ترگمان]آهسته و بی صدا مثل پلنگ به راه می رود
[ترجمه گوگل]او به آرامی و بی صدا مثل لئوپارد می پیوندد

10. A swift rose soundlessly over the slate roof and the heat shimmered on the roughcast walls.
[ترجمه ترگمان]برقی تند از روی بام سنگی تکان می خورد و گرما روی دیواره ای گل و گل می درخشید
[ترجمه گوگل]یک سیب بدون صدا بر روی سقف تخته سنگ و گرما در دیوارهای خرد شده شنیده شد

11. Desires are walking soundlessly like a cat, studies us from a distance.
[ترجمه ترگمان]Desires مثل یک گربه بی صدا راه می روند و ما را از فاصله دور تماشا می کنند
[ترجمه گوگل]خواسته ها به طور یکنواخت مثل یک گربه پیاده می شوند، ما را از فاصله دور می کند

12. I walk in another room soundlessly.
[ترجمه ترگمان]بی سر و صدا در اتاق دیگر قدم می زنم
[ترجمه گوگل]در اتاق دیگری بی صدا می شوم

13. He threw his bedding over and it landed soundlessly on the snow.
[ترجمه ترگمان]لباس هایش را روی زمین انداخت و بی صدا روی برف ها افتاد
[ترجمه گوگل]او رختخواب خود را پرتاب کرد و بدون درز روی برف فرود آمد

14. As I watched she turned, crept soundlessly from the room and was gone.
[ترجمه ترگمان]همچنان که نگاهش می کردم برگشت، بی صدا از اتاق بیرون خزید و بیرون رفت
[ترجمه گوگل]همانطور که من تماشا کردم، او تبدیل شد، بدون صدا از اتاق رفته بود و رفته بود


کلمات دیگر: