متهم، متهم کردن، اعلام جرم کردن، تعقیب قانونی کردن، علیه کسی ادعا نامهتنظیم کردن
indicted
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• charged or accused in a court of law (law)
جملات نمونه
1. he indicted the people for not resisting tyranny
او مردم را به خاطر اینکه در برابر بیدادگری مقاومت نکرده بودند،مقصر دانست.
2. he was indicted for murder
او را متهم به قتل کردند (و به دادگاه بردند).
پیشنهاد کاربران
متهم، محکوم
کلمات دیگر: