معکوس، وارونه کردن، برگشتن، پشت و رو کردن، نقض کردن، واژگون کردن، بر گرداندن
reversed
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. he reversed himself about the superiority of his own mother's cooking
درباره ی برتری پخت و پز مادرش تغییر رای داد.
2. he reversed his glass as a signal that he did not want any more drinks
او به نشان اینکه دیگر مشروب نمی خواهد گیلاس خود را وارونه قرار داد.
3. the car reversed into the garage
اتومبیل از پشت وارد گاراژ شد.
4. the government reversed its policy
دولت سیاست خود را معکوس کرد.
5. the higher court reversed that judgement
دادگاه عالی تر آن داوری را لغو کرد.
پیشنهاد کاربران
برعکس
تغییر
لغو
تغییر
لغو
معکوس
کلمات دیگر: