کلمه جو
صفحه اصلی

sets

انگلیسی به فارسی

مجموعه ها، مجموعه، دستگاه، دسته، جهت، دست، یک دست، دوره، قرار دادن، قرار گرفته، نشاندن، نصب کردن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، مرتب کردن، چیدن، کار گذاشتن، جاانداختن، اغاز کردن، مستقر شدن، سفت شدن


جملات نمونه

1. pectin sets jelly
پکتین ژله را می ماساند.

2. old age sets him apart from others
کبر سن او را از دیگران جدا می کند.

3. the award sets the seal on a brilliant business career
این جایزه طلیعه ی یک عمر فعالیت درخشان بازرگانی است.

4. the sun sets at six o'clock
خورشید ساعت شش غروب می کند.

5. this cement sets quickly
این سیمان زود سفت می شود.

6. union of sets
رمن مجموعه ها (اجتماع مجموعه ها)

7. intersection of sets
(ریاضی) مقطع مجموعه ها

8. correspondence between two sets
هم نگری (یا تناظر) بین دو مجموعه

9. a famine of television sets
نایابی دستگاه های تلویزیون

10. the thought of all those galaxies sets my head reeling
تفکر درباره ی آن همه کهکشان سرم را به دوران می آورد.

11. a correlation of 90 percent between the two sets of data
یک همبستگی نود درصد بین دو دسته از داده ها (یا اطلاعات)

پیشنهاد کاربران

هم بستگی


کلمات دیگر: