کلمه جو
صفحه اصلی

deduction


معنی : قیاس، وضع، استنتاج، استنباط، کسر، نتیجهگیری، پیبردنازکلبهجزءیاازعلت بهمعلول
معانی دیگر : (حساب) عمل تفریق، کاهش، کاستن، منها سازی، مبلغ بخشوده (معاف از مالیات)، (منطق) استدلال قیاسی، استنتاج (استدلال از کل به جز یا رسیدن از صغرا و کبرای قیاس صوری به نتیجه ی آن) (با induction یا استدلال از جز به کل مقایسه شود)، واسنجی، برداشت

انگلیسی به فارسی

کسر، وضع، نتیجه‌گیری، دریافت (مفهوم)، پی بردن از کل به جزئی از علت به معلول، قیاس


کسر، استنتاج، استنباط، قیاس، وضع، نتیجهگیری، پیبردنازکلبهجزءیاازعلت بهمعلول


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that is subtracted or deducted.
متضاد: addition
مشابه: discount

- deductions from income
[ترجمه ترگمان] کسورات از درآمد
[ترجمه گوگل] کسر از درآمد

(2) تعریف: the act of subtracting or deducting.
متضاد: addition

(3) تعریف: the drawing of a conclusion by reasoning, esp. from given information, stated premises, or general principles. (Cf. induction.)
مشابه: consequence, derivation

(4) تعریف: a conclusion reached by this process.
مشابه: conclusion, derivation

• subtraction, reduction, discount; conclusion; method of logical reasoning in which one uses a general rule to determine individual elements
a deduction is a conclusion that you reach because of what you know to be true.
a deduction is also an amount subtracted from a total.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] قیاس
[زمین شناسی] استنتاج استدلال برای از کل به جزء رسیدن، استنباط نتایج از شواهد متضاد: قیاس کل از جزء (induction).
[ریاضیات] استقرا، تخفیف، کسور، استنتاج، قیاس، استنباط، استدلال، نتیجه گیری، استنتاج، کاهش، قیاس، کسر
[آمار] استنتاج

مترادف و متضاد

قیاس (اسم)
abduction, analogy, syllogism, deduction, induction, parable, proportion

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

استنتاج (اسم)
deduction, induction, conclusion, derivation, inference, fruition, evolvement

استنباط (اسم)
deduction, presumption, corollary, follow, elicitation

کسر (اسم)
diminution, deduction, deficiency, detraction, under, fraction, deficit, leakage

نتیجه گیری (اسم)
deduction

پی بردن از کل به جزء یا از علت به معلول (اسم)
deduction

conclusion, understanding


Synonyms: answer, assumption, cogitation, concluding, consequence, consideration, contemplation, corollary, deliberation, derivation, finding, illation, inference, inferring, judgment, meditation, mulling, musing, opinion, pondering, ratiocination, reasoning, reflection, result, rumination, sequitur, speculation, thinking, thought


Antonyms: confusion


something subtracted


Synonyms: abatement, abstraction, allowance, credit, cut, decrease, decrement, depreciation, diminution, discount, dockage, excision, rebate, reduction, removal, subtraction, withdrawal, write-off


Antonyms: addition, increase, rise


جملات نمونه

1. the deduction of taxes from gross earnings
کسر مالیات از درآمد ناخالص

2. after examining the background, my deduction is that there should not be any dealings with them
پس از بررسی سوابق،برداشت من این است که با آنها نباید معامله کرد.

3. if the battery is dead, the light will not come on; this is a deduction
این یک استدلال قیاسی است: اگر باطری خالی شده باشد چراغ روشن نخواهد شد.

4. It was a pretty astute deduction.
[ترجمه ترگمان] یه نتیجه گیری زیرکانه بود
[ترجمه گوگل]این یک کسر دقیق بود

5. She arrived at this conclusion by logical deduction.
[ترجمه ترگمان]با نتیجه گیری منطقی به این نتیجه رسید
[ترجمه گوگل]او با نتیجه گیری منطقی به این نتیجه رسید

6. No deduction in pay is made for absence due to illness.
[ترجمه ترگمان]عدم کسر پول برای غیبت به خاطر بیماری صورت می گیرد
[ترجمه گوگل]هیچ کس در پرداخت به دلیل فقدان ناشی از بیماری ساخته نشده است

7. After the deduction of tax at 20 per cent, the interest rate will be 2 per cent.
[ترجمه ترگمان]پس از کسر مالیات در ۲۰ درصد نرخ بهره ۲ درصد خواهد بود
[ترجمه گوگل]پس از کسر مالیات 20 درصد، نرخ بهره 2 درصد خواهد بود

8. It's an obvious deduction that she is guilty.
[ترجمه ترگمان]این نتیجه واضحی است که او مجرم است
[ترجمه گوگل]این یک کذب واضح است که او مجرم است

9. If he does not itemize deductions, he will lose the deduction altogether.
[ترجمه ترگمان]اگر این کار را انجام ندهد، نتیجه گیری را به کلی از دست خواهد داد
[ترجمه گوگل]اگر او کسر را مشخص نکند، کل کسر را از دست خواهد داد

10. I can extrapolate this deduction to other vertebrates but an arthropod has different reactions and an utterly different nervous system.
[ترجمه ترگمان]من این کسر را به مهره داران دیگر extrapolate، اما یک arthropod واکنش های متفاوتی دارد و یک سیستم عصبی کاملا متفاوت
[ترجمه گوگل]من می توانم این کسر را به دیگر مهره داران استخراج کنم، اما یک اتم مصنوعی دارای واکنش های مختلف و یک سیستم عصبی کاملا متفاوت است

11. Interest can be paid without deduction of tax to non-taxpayers.
[ترجمه ترگمان]سود می تواند بدون کسر مالیات به مالیات دهندگان پرداخت شود
[ترجمه گوگل]بدون کسر مالیات به غیر مالیات دهندگان می توان از سود بهره مند شد

12. Workers can contribute via payroll deduction to the stock, bond or treasury funds.
[ترجمه ترگمان]کارگران می توانند از طریق کسر حقوق به سهام، اوراق قرضه یا خزانه شرکت کنند
[ترجمه گوگل]کارگران می توانند از طریق کسر حقوق و دستمزد به سهام، اوراق قرضه یا صندوق خزانه داری کمک کنند

13. That seems a reasonable deduction.
[ترجمه Diana] این به نظر یک نتیجه گیری معقول است.
[ترجمه ترگمان]به نظر یه نتیجه گیری منطقی میاد
[ترجمه گوگل]این به نظر کسر معقول است

14. With the result that pure deduction is found wanting.
[ترجمه ترگمان] با توجه به نتیجه پاک کردن این استنتاج
[ترجمه گوگل]با این نتیجه که محاسبه خالص به دنبال آن است

15. But they also reward or punish behavior: The deduction for charitable contributions underwrites generosity.
[ترجمه ترگمان]اما آن ها نیز چنین رفتار می کنند یا تنبیه می شوند: کسر به کمک های خیریه سخاوتمندانه است
[ترجمه گوگل]اما آنها همچنین رفتار را مجازات می کنند: کسر برای کمک های خیریه، سخاوتمندانه است

the deduction of taxes from gross earnings

کسر مالیات از درآمد ناخالص


The total of your deductions must be subtracted from the sum of your taxable income.

جمع مبلغ بخشودگی‌های شما باید از کل درآمد مشمول مالیات شما کم شود.


If the battery is dead, the light will not come on; this is a deduction.

این یک استدلال قیاسی است: اگر باطری خالی شده باشد، چراغ روشن نخواهد شد.


After examining the background, my deduction is that there should not be any dealings with them.

پس از بررسی سوابق، برداشت من این است که با آنها نباید معامله کرد.


deductive reasoning

استدلال قیاسی


پیشنهاد کاربران

کسر


نتیجه گیری ، استنباط

( Noun ) کسر، وضع، استنتاج، نتیجه گیری، استنباط، پی بردن ازکلبه جزئی از علت به معلول، قیاس

پی بردن

پیبردنازکلبهجزء
پی بردن از کل به جزء
( سلام خسته نباشید این کلمه بد تایپشده بود خواستم گزارش بدم ممنون بخاطر زحمت ها تون )

نتیجهگیری بهتر است ایینگونه باشد:نتیجه گیری

نتیجه گیری

نتیجه گیری؛در اینجا یعنی اینکه یه اتفاق معمولی که خب اصولا نسبت به نتیجه اش بزرگتر است رخ داده و شما نتیجه می گیریدکه"کاری باید انجام بگیرد"یا"کسی باید کاری را انجام دهد".

به همین سادگی☺
از این ترجمه مطمئن باشید🌷🌷

نتیجه گیری از طریق عقل

معافیت از مالیات

Sth that you know from the information or facts that you have.

( Understanding from facts )

Deduction=نتیجه گیری

1. If my deductions are correct, I can tell you who the killer was.
1. اگر استنتاج های من درست باشد، می توانم به شما بگویم چه کسی قاتل است

تلفظ کلمهdeduction
Da dak shen
د داک شن


کلمات دیگر: