کلمه جو
صفحه اصلی

glide


معنی : سر، سبک پریدن، سر خوردن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور
معانی دیگر : به آسانی و نرمی حرکت کردن، لیز خوردن، به آسانی روان شدن، سراندن، سر دادن، (زمان و غیره) به تدریج گذشتن، (کم کم و بدون جلب توجه) سپری شدن، خرامیدن، عمل سر خوردن، لیز خوری، سر خوری، دزدکی راه رفتن، پاورچین رفتن، (بی سر و صدا) سینه خیز رفتن، سینه مال رفتن، (هواپیمایی) بی موتوریا با موتور خاموش پرواز کردن، با هواپیمای بی موتور (گلایدر) پرواز کردن، (موسیقی) از پرده ای به پرده دیگر به طور غیر محسوس گذشتن، مالش دادن، (زبان شناسی) حرف صدادار تک هجایی در اصوات مرکب (دیفتانگ)، آوای میان هجایی، واج غلتان، واج چرخشی، (قطعه ی لیز پلاستیکی یا چرخک که زیر میز و صندلی و نیمکت قرار می دهند تا به آسانی سر بخورد) لیزانک، خرامش، خزیدن

انگلیسی به فارسی

سر خوردن، خرامش، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، سبک پریدن، پرواز کردن بدون نیروی موتور، خزیدن


سر خوردن، سر، سبک پریدن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: glides, gliding, glided
(1) تعریف: to move in a smooth and seemingly effortless manner.
مترادف: float
متضاد: hunch
مشابه: coast, flow, glissade, romp, sail, skate, skim, slide, slip, soar, waft

- The bird glided through the air.
[ترجمه ترگمان] پرنده از میان هوا رد شد
[ترجمه گوگل] پرنده در هوا پخش شد

(2) تعریف: to move silently and stealthily.
مترادف: slide, slip
مشابه: float, steal

- She glided along the shadowy passageway.
[ترجمه ترگمان] او از راهروی تاریک عبور کرد
[ترجمه گوگل] او در امتداد گذر سایه ای پرید

(3) تعریف: to pass smoothly or easily, without attracting attention.
مترادف: slide, slip, steal
مشابه: elapse, flow, roll

- The summer days glided by.
[ترجمه ترگمان] روزه ای تابستان سپری شد
[ترجمه گوگل] روزهای تابستان توسط

(4) تعریف: of airplanes, to descend gradually, with engine power diminished.
مترادف: volplane
مشابه: coast, descend

(5) تعریف: to fly in a glider.
مشابه: soar, volplane
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to glide.
مشابه: slip, steer

- He glided the plane to a landing.
[ترجمه ترگمان] او به سرعت هواپیما را به پاگرد پله ها رساند
[ترجمه گوگل] او به هواپیما به فرود فرود آمد
اسم ( noun )
مشتقات: glidingly (adv.)
(1) تعریف: a gliding motion or movement, as in some dances.
مترادف: glissade
مشابه: slide

(2) تعریف: the act or an instance of gliding.
مشابه: slide, soar, volplane

(3) تعریف: in music, a passing without pause or break from one note to another.

• smooth flowing movement; soaring, flying
move smoothly and easily, coast, soar; move quietly and stealthily; pass quietly without attracting attention; fly in a glider
if you glide somewhere, you move there smoothly and silently.
when birds or aeroplanes glide, they float on air currents.
see also gliding.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] لغزه

مترادف و متضاد

سر (اسم)
slide, secret, edge, end, mystery, point, acme, top, head, tip, inception, beginning, chief, origin, apex, vertex, cover, corona, incipience, headpiece, extremity, glide, piece, flower, lid, pate, noddle, pash, plug, inchoation, lead-off, nob, noggin, sliding

سبک پریدن (اسم)
glide

سر خوردن (فعل)
founder, miscarry, slide, be disappointed, glide, flivver, be discouraged, be disillusioned, fail

سریدن (فعل)
slip, slide, coast, glide, skid, slither

اسان رفتن (فعل)
glide

نرم رفتن (فعل)
glide

پرواز کردن بدون نیروی موتور (فعل)
glide

move smoothly and quickly on a surface


Synonyms: coast, decline, descend, drift, flit, float, flow, fly, glissade, roll, run, sail, scud, shoot, skate, skim, skip, skirr, slide, slink, slip, slither, smooth along, soar, spiral, stream, trip, waft, wing


جملات نمونه

1. Waiters glide between tightly packed tables bearing trays of pasta.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت های بین میزه ای پر از ماکارونی با سینی های of سر و صدا می کنند
[ترجمه گوگل]خدمتکاران بین جداول محکم بسته بندی شده که از سینی های ماکارونی استفاده می کنند

2. Unlike other spacecraft, the shuttle can glide back through the atmosphere, land safely, and be reused.
[ترجمه ترگمان]بر خلاف سایر سفینه های فضایی، شاتل می تواند به طور ایمن از طریق اتمسفر به پرواز درآید و دوباره مورد استفاده مجدد قرار گیرد
[ترجمه گوگل]بر خلاف دیگر فضاپیمای، شاتل می تواند از طریق جو زمین، زمین را با خیال راحت و دوباره استفاده کند

3. The plane managed to glide down to the runway.
[ترجمه ترگمان]هواپیما به سرعت به سمت باند باند پرواز کرد
[ترجمه گوگل]هواپیما موفق به فرود به باند شد

4. Kennedy seemed to glide through life.
[ترجمه ترگمان]کندی به نظر می رسید که کندی زندگی را می پیماید
[ترجمه گوگل]کندی به نظر می رسید که از طریق زندگی می پرید

5. Some people glide effortlessly through life with no real worries.
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم بدون هیچ نگرانی یا نگرانی از طریق زندگی در میان زندگی پرواز می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم بدون هیچ گونه نگرانی واقعی در زندگی زندگی می کنند

6. The pilot managed to glide down to a safe landing.
[ترجمه ترگمان]خلبان توانست پرواز کند و به پاگرد امن برسد
[ترجمه گوگل]خلبان موفق به فرود ایمن شد

7. In this short glide you maneuvered the machine to any clearing in range.
[ترجمه ترگمان]در این مدت کوتاه، شما دستگاه را به یک محوطه خالی از محدوده هدایت می کنید
[ترجمه گوگل]در این سر خوردن کوتاه شما دستگاه را به هر پاکی در محدوده مانور دادید

8. Corrections to maintain the glide path are made with attitude changes of a quarter to half a bar.
[ترجمه ترگمان]اصلاحات برای حفظ مسیر پرواز با تغییر رفتار یک چهارم تا نیم بار انجام می شوند
[ترجمه گوگل]اصلاحات برای حفظ مسیر لغزش با تغییر نگرش از یک چهارم تا نیم بار ساخته شده است

9. Elisabeth watched a snake glide venomously across her path.
[ترجمه ترگمان]الیزابت از کوره راهی که به طرف او می امد نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]الیزابت یک مار تماشا کرد زخم بر روی مسیر او

10. We glide along a glassy-smooth stretch of water, listening to the steadily increasing roar of Hance Rapid.
[ترجمه ترگمان]در طول یک لوله آب زلال و آرام پرواز می کنیم و به غرش یکنواخت و فزاینده of گوش می دهیم
[ترجمه گوگل]ما در امتداد یک سطح شفاف و صاف از آب قرار می دهیم، گوش دادن به ریزش سریع افزایش Hance Rapid

11. Sometimes the hawk will begin to circle or glide and a smaller bird will fly directly beneath him.
[ترجمه ترگمان]گاهی شاهین شروع به جمع کردن یا پرواز می کند و پرنده کوچک تری به طور مستقیم زیر پای او پرواز می کند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات خروس شروع به چرخاندن یا سر خوردن می کند و یک پرنده کوچکتر مستقیما زیر آن پرواز می کند

12. Briefly then, he let himself glide away.
[ترجمه ترگمان]پس از آن به طور خلاصه، خود را از آن دور کرد
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، او خود را به حال خود رها کرد

13. How he was carried forward by the glide.
[ترجمه ترگمان]سلانه سلانه سلانه سلانه به جلو حرکت کرد
[ترجمه گوگل]چگونه او را به سمت چپ حرکت کرد

14. Three stingrays glide past like abandoned white pocket handkerchiefs.
[ترجمه ترگمان]سه دستمال کوچک در هوا شناور بودند، مثل دستمال های سفیدی که در جیب داشتند
[ترجمه گوگل]سه ستون فقرات شبیه به دستبند دستبند سفید پوشیده شده است

15. Your skis should glide naturally as you move across the snow.
[ترجمه ترگمان]وقتی از روی برف حرکت می کنید، skis باید به طور طبیعی حرکت کنند
[ترجمه گوگل]اسکی خود را باید به طور طبیعی به عنوان شما در سراسر برف حرکت می کند

The ice skating champion was gliding on the ice beautifully.

قهرمان اسکی روی یخ به طرز زیبایی روی یخ سر می‌خورد.


Before we noticed, the holidays had glided away.

تا آمدیم متوجه شویم تعطیلات سپری شده بود.


A fat lady in a long dress glided into the hall vigorously fanning herself.

یک زن چاق با پیراهن بلند درحالی‌که با بادزن به شدت خود را باد می‌زد، خرامان‌خرامان وارد تالار شد.


پیشنهاد کاربران

حرکت آرام

نرم حرکت کردن
سبک حرکت کردن

float
an example: glide upon the water



پرواز بدون بال زدن

glide ( فیزیک )
واژه مصوب: سُرش 1
تعریف: نوعی تقارن در بلور که از ترکیب هم زمان دو عمل تقارنی آینه ای و انتقالی حاصل می شود

عبور کردن


کلمات دیگر: