کلمه جو
صفحه اصلی

gradual


معنی : شیب تدریجی و آهسته، اهسته، تدریجی، پیگیر، قدم بقدم پیش رونده
معانی دیگر : کم کم، اندک اندک (بر عکس ناگهان یا یک دفعه)، نرم نرمک، شیب آهسته، ملایم، یک روال، (اغلب g بزرگ) کتاب سرودهای انجیل (که در مراسم کلیسا سروده می شود)، کتاب سرود و موسیقی کلیسای کاتولیک (romanum graduale هم می گفتند)، شیب تدریجی واهسته

انگلیسی به فارسی

تدریجی، آهسته، قدم به قدم پیش رونده، شیب تدریجی و آهسته


تدریجی، شیب تدریجی و آهسته، پیگیر، اهسته، قدم بقدم پیش رونده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: gradually (adv.), gradualness (n.)
• : تعریف: occurring evenly by degrees.
مترادف: incremental, progressive
متضاد: abrupt, sharp, sheer, steep
مشابه: even, gentle, graduated, measured, methodical, orderly, piecemeal, regular, successive, systematic

- Studies show a gradual change in attitude toward the wealthy.
[ترجمه ترگمان] مطالعات یک تغییر تدریجی در نگرش نسبت به ثروتمندان را نشان می دهند
[ترجمه گوگل] مطالعات نشان می دهد تغییر تدریجی در نگرش نسبت به ثروتمندان
- The trail makes a gradual incline for about a mile before it evens out.
[ترجمه ترگمان] تا قبل از اینکه بالاخره از هم جدا شویم، مسیر به تدریج کمی شیب پیدا می کند
[ترجمه گوگل] پیشروی این مسیر باعث می شود تا یک مایل طول بکشد تا قبل از آنکه بیرون بیاید

• little by little, progressive
something that is gradual happens over a long period of time rather than suddenly.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تدریجی

مترادف و متضاد

شیب تدریجی و آهسته (اسم)
gradual

اهسته (صفت)
light, quiet, gentle, slow, lagging, low, indistinct, languid, gradual, slow-footed, lentamente

تدریجی (صفت)
slow, gradual, piecemeal, quantized, imperceptible, step-by-step

پیگیر (صفت)
gradual

قدم بقدم پیش رونده (صفت)
gradual

happening slowly, evenly


Synonyms: bit-by-bit, by degrees, continuous, creeping, even, gentle, graduate, moderate, piecemeal, progressive, regular, slow, steady, step-by-step, successive, unhurried


Antonyms: abrupt, infrequent, intermittent, sudden, uneven


جملات نمونه

1. a gradual change of temperature
تغییر تدریجی حرارت

2. a gradual slope
شیب ملایم

3. the gradual attainment of true enlightenment
دستیابی تدریجی به وارستگی راستین

4. the gradual mixture of those two languages
امتزاج تدریجی آن دو زبان

5. the gradual outward slope of the mountain
شیب تدریجی و برون سوی کوه

6. the river's gradual descent to the sea
شیب تدریجی رودخانه تا دریا

7. my living was gradual dying . . .
زندگی کردن من مردن تدریجی بود . . .

8. There has been a gradual change in climate.
[ترجمه ترگمان]تغییرات تدریجی در آب و هوا وجود داشته است
[ترجمه گوگل]تغییرات تدریجی در آب و هوا رخ داده است

9. Children show gradual mastery of reading in the first years at school.
[ترجمه ترگمان]کودکان در سال های اول مدرسه تسلط تدریجی خود را نشان می دهند
[ترجمه گوگل]بچه ها تدریس تدریجی خواندن را در سال های اول در مدرسه نشان می دهند

10. There has been a gradual growth in membership.
[ترجمه ترگمان]رشد تدریجی در این عضویت وجود داشته است
[ترجمه گوگل]در عضویت به تدریج رشد کرده است

11. Losing weight is a slow, gradual process.
[ترجمه ترگمان]کاهش وزن یک فرآیند آهسته و تدریجی است
[ترجمه گوگل]از دست دادن وزن یک روند آهسته و تدریجی است

12. The cloth trade went into gradual decline.
[ترجمه ترگمان]تجارت پارچه به تدریج کاهش یافت
[ترجمه گوگل]تجارت پارچه به تدریج کاهش یافت

13. The greatest hope for reform is the gradual spread of information.
[ترجمه ترگمان]بزرگ ترین امید برای اصلاحات گسترش تدریجی اطلاعات است
[ترجمه گوگل]بزرگترین امید برای اصلاحات، گسترش اطلاعات تدریجی است

14. There was a gradual downtrend in the price of grain.
[ترجمه ترگمان]یک روند نزولی تدریجی در قیمت گندم وجود داشت
[ترجمه گوگل]در قیمت دانه ها، روند نزولی تدریجی وجود داشت

15. The doctor noticed a gradual improvement in his patient.
[ترجمه ترگمان]پزشک متوجه بهبود تدریجی در بیمارش شد
[ترجمه گوگل]دکتر متوجه بهبود تدریجی بیمار شد

16. The evolution of human life was a gradual, cumulative process.
[ترجمه ترگمان]تکامل زندگی انسان یک فرآیند تدریجی و انباشته بود
[ترجمه گوگل]تکامل زندگی انسان یک روند تدریجی و تجمعی بود

17. His health showed gradual improvement.
[ترجمه ترگمان]سلامتش بتدریج بهبود می یافت
[ترجمه گوگل]سلامت او بهبود تدریجی را نشان داد

a gradual change of temperature

تغییر تدریجی حرارت


a gradual slope

شیب ملایم


Gradually they got used to each other.

به‌تدریج به هم خو گرفتند.


پیشنهاد کاربران

gradual
ارزش دهنده
با ارزش

به تدریج

gradual ( adj ) = تدریجی، به تدریج

Definition =اتفاق می افتد یا به آرامی در یک دوره زمانی طولانی یا مسافت تغییر می کند/تغییر یا توسعه به آرامی یا با درجات کم:

a gradual change = تغییر تدریجی
a gradual improvement = بهبود تدریجی

examples:
1 - There has been a gradual improvement in our sales figures over the last two years.
طی دو سال گذشته یک بهبود تدریجی در آمار فروش ما وجود داشته است.
2 - As you go further south, you will notice a gradual change of climate.
با رفتن به سمت جنوب ، تغییر تدریجی آب و هوا را مشاهده خواهید کرد.
3 - He has suffered a gradual decline in health over the past year.
وی طی یک سال گذشته دچار زوال تدریجی سلامت شده است.


کلمات دیگر: