• economic program which operates according to changes in a country's budget or taxes, governmental policy regarding budgetary regulation
fiscal policy
انگلیسی به انگلیسی
دیکشنری تخصصی
[نساجی] سیاست مالی
[ریاضیات] سیاست مالی
[ریاضیات] سیاست مالی
جملات نمونه
1. The increase of taxation is an important fiscal policy.
[ترجمه ترگمان]افزایش مالیات یک سیاست مالی مهم است
[ترجمه گوگل]افزایش مالیات یک سیاست مالی مهم است
[ترجمه گوگل]افزایش مالیات یک سیاست مالی مهم است
2. Fiscal policy, for instance, is commendably tight; there are no signs of any government-led dash for growth.
[ترجمه ترگمان]برای مثال، سیاست مالی تنگ است؛ هیچ نشانه ای از حمله به رهبری دولتی برای رشد وجود ندارد
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، سیاست مالی، کمال تنگ است؛ هیچ نشانه ای از هر رهبر دولتی برای رشد وجود ندارد
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، سیاست مالی، کمال تنگ است؛ هیچ نشانه ای از هر رهبر دولتی برای رشد وجود ندارد
3. In the case of fiscal policy the major instruments are changes in tax rates and allowances, and variations in expenditure plans.
[ترجمه ترگمان]در مورد سیاست مالی، ابزارهای اصلی تغییراتی در نرخ مالیات و کمک هزینه و تغییرات در برنامه های مخارج دارند
[ترجمه گوگل]در مورد سیاست مالی، ابزار اصلی تغییرات در نرخ های مالیات و مقررات و تغییرات در برنامه های هزینه می باشد
[ترجمه گوگل]در مورد سیاست مالی، ابزار اصلی تغییرات در نرخ های مالیات و مقررات و تغییرات در برنامه های هزینه می باشد
4. However, for 1years this government's thinking on fiscal policy has concentrated on short-term remedies.
[ترجمه ترگمان]با این حال، به مدت یک سال، این تفکر دولت در مورد سیاست مالی بر روش های کوتاه مدت متمرکز بوده است
[ترجمه گوگل]با این حال، به مدت 1 سال این تفکر دولت در مورد سیاست مالی متمرکز بر اقدامات کوتاه مدت است
[ترجمه گوگل]با این حال، به مدت 1 سال این تفکر دولت در مورد سیاست مالی متمرکز بر اقدامات کوتاه مدت است
5. The Council of Finances determined fiscal policy within the region.
[ترجمه ترگمان]شورای امور مالی سیاست مالی را در منطقه تعیین کرد
[ترجمه گوگل]شورای مؤسسات سیاست مالی درون منطقه را تعیین می کند
[ترجمه گوگل]شورای مؤسسات سیاست مالی درون منطقه را تعیین می کند
6. Fourth, by pushing up interest rates, fiscal policy can push up the exchange rate of the currency.
[ترجمه ترگمان]چهارم، با فشار آوردن نرخ بهره، سیاست مالی می تواند نرخ ارز دلار را افزایش دهد
[ترجمه گوگل]چهارم، با افزایش نرخ بهره، سیاست مالی می تواند نرخ ارز ارز را افزایش دهد
[ترجمه گوگل]چهارم، با افزایش نرخ بهره، سیاست مالی می تواند نرخ ارز ارز را افزایش دهد
7. The only way out would be to tighten fiscal policy.
[ترجمه ترگمان]تنها راه خروج از آن افزایش سیاست مالی است
[ترجمه گوگل]تنها راه خروج، سفت کردن سیاست مالی است
[ترجمه گوگل]تنها راه خروج، سفت کردن سیاست مالی است
8. Two other considerations relevant to the conduct of fiscal policy also should be mentioned.
[ترجمه ترگمان]دو نکته دیگر مرتبط با اجرای سیاست مالی نیز باید ذکر شود
[ترجمه گوگل]دو ملاحظه دیگر مربوط به اجرای سیاست مالی نیز باید ذکر شود
[ترجمه گوگل]دو ملاحظه دیگر مربوط به اجرای سیاست مالی نیز باید ذکر شود
9. The historical lesson of activist fiscal policy is this: be modest about what we know and what we can achieve.
[ترجمه ترگمان]درس تاریخی سیاست مالی فعال این است: نسبت به آنچه که می دانیم و آنچه که می توانیم به آن دست یابیم
[ترجمه گوگل]درس تاریخی سیاست مالی فعال، این است: درباره آنچه که ما می دانیم و چه چیزی می توانیم به دست آوریم، نسبتا کم است
[ترجمه گوگل]درس تاریخی سیاست مالی فعال، این است: درباره آنچه که ما می دانیم و چه چیزی می توانیم به دست آوریم، نسبتا کم است
10. Nor can it be generated by easier fiscal policy because the budget deficit is already so high.
[ترجمه ترگمان]همچنین نمی توان آن را با سیاست مالی آسان تر ایجاد کرد، زیرا کسری بودجه در حال حاضر بسیار بالا است
[ترجمه گوگل]از آنجا که کسری بودجه در حال حاضر بسیار زیاد است، نمی توان از طریق سیاست مالی ساده تر تولید کرد
[ترجمه گوگل]از آنجا که کسری بودجه در حال حاضر بسیار زیاد است، نمی توان از طریق سیاست مالی ساده تر تولید کرد
11. Why does discretionary fiscal policy often fail?
[ترجمه ترگمان]چرا سیاست مالی احتیاطی اغلب شکست می خورد؟
[ترجمه گوگل]چرا سیاست مالی اختیاری اغلب شکست می خورد؟
[ترجمه گوگل]چرا سیاست مالی اختیاری اغلب شکست می خورد؟
12. Any macroeconomic fiscal policy would, therefore, have to be carried out through the federal budget.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، هر سیاست مالی اقتصاد کلان باید از طریق بودجه فدرال انجام شود
[ترجمه گوگل]بنابراین هر سیاست مالی کلان اقتصادی باید از طریق بودجه فدرال انجام شود
[ترجمه گوگل]بنابراین هر سیاست مالی کلان اقتصادی باید از طریق بودجه فدرال انجام شود
13. How does fiscal policy affect the inequality of incomes?
[ترجمه ترگمان]سیاست مالی چگونه بر نابرابری درآمدها تاثیر می گذارد؟
[ترجمه گوگل]سیاست مالی چگونه بر نابرابری درآمد تاثیر می گذارد؟
[ترجمه گوگل]سیاست مالی چگونه بر نابرابری درآمد تاثیر می گذارد؟
14. Similarly, fiscal policy, according to monetarists, has no role to play in demand-management.
[ترجمه ترگمان]به طور مشابه، سیاست مالی، مطابق با monetarists، هیچ نقشی در مدیریت تقاضا ندارد
[ترجمه گوگل]به همین ترتیب، سیاست پولی، به نظر پولدارها، نقش مهمی در مدیریت تقاضا ندارد
[ترجمه گوگل]به همین ترتیب، سیاست پولی، به نظر پولدارها، نقش مهمی در مدیریت تقاضا ندارد
15. Such timing would of course make fiscal policy an aggravator of instability, not a reducer.
[ترجمه ترگمان]این زمان البته سیاست مالی را به نوعی عدم ثبات تبدیل خواهد کرد، نه یک reducer
[ترجمه گوگل]چنین زمان بندیی البته سیاست مالی را تشدید بی ثباتی می کند، نه یک کاهش
[ترجمه گوگل]چنین زمان بندیی البته سیاست مالی را تشدید بی ثباتی می کند، نه یک کاهش
پیشنهاد کاربران
سیاست پولی یا سیاست مالیاتی
کلمات دیگر: