کلمه جو
صفحه اصلی

fit into

انگلیسی به فارسی

جا افتادن در جمع


همخوانی داشتن


دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] گنجانیدن، گنجیدن

مترادف و متضاد

Be of the right size and shape to be placed in a location


Be of similar cultural or social status as the members of a group of people


پیشنهاد کاربران

پذیرفته شدن یک فرد توسط اعضای یک گروه یا سازمان
بخشی از یک گروه یا سیستم بودن
جا افتادن در بین یک گروه

ربط داشتن به چیزی
مثال :
how do you fit into this whole thing
تو چه ربطی به این قضیه داری

جا کردن

( مجازی ) ، متناسب کردن، انطباق دادن

همخونی داشتن با

کنار آمدن

همخوانی داشتن با، همخوان بودن با
قرار دادن، قرار گرفتن
جای دادن، جای گرفتن

. . . to be part of

قسمتی از گروهی یا سیستمی بودن
یا به گروهی یا سیستمی تعلق داشتن
Some of the patients we see do not fit neatly into any of the existing categories


کلمات دیگر: