کلمه جو
صفحه اصلی

depict


معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن
معانی دیگر : تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن، بیان کردن، هویدا کردن، دیس گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن، نمایش دادن بوسیله نقشه و مانند ان

انگلیسی به فارسی

نمایش دادن (به وسیله‌ی نقشه و مانند ان)، نقش کردن، مجسم کردن، رسم کردن، شرح دادن


تصور کن، شرح دادن، نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن


انگلیسی به انگلیسی

• portray, characterize, draw, describe
if you depict someone or something, you draw them in a painting or cartoon.
to depict someone or something also means to describe them in words.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] نشان دادن، معین شدن، رسم کردن، نقش کردن

مترادف و متضاد

نمایش دادن (فعل)
perform, execute, act, display, represent, exhibit, depict, expose, depicture, enact

مجسم کردن (فعل)
epitomize, character, figure, depict, image, picture, embody, portray, depicture, incarnate

شرح دادن (فعل)
give, relate, depict, illustrate, demonstrate, explain, detail, describe, narrate, fill in

نقش کردن (فعل)
depict, grave, inscribe, engrave, depicture

رسم کردن (فعل)
trace, depict, draw, plot

منقوش کردن (فعل)
depict, draw, imprint, engrave

describe, render in drawing or writing


Synonyms: characterize, delineate, design, detail, illustrate, image, interpret, limn, narrate, outline, paint, picture, portray, relate, report, represent, reproduce, sculpt, sketch, state


Antonyms: confuse, distort, mix up


جملات نمونه

1. The artist and the author both tried to depict the sunset's beauty.
نقاش و نویسنده، هر دو سعی کردند تا زیبایی غروب خورشید را به تصویر بکشند

2. Mr. Salinger depicted the juvenile character with great accuracy,
آقای "سالینگر"، شخصیت نوجوان را با دقت تمام توصیف کرد

3. The extent of the disaster can scarcely be depicted in words.
وسعت فاجعه را به سختی می توان با کلمات توصیف کرد

4. her stories depict various aspects of city life
داستان های او جنبه های گوناگونی از زندگی شهری را هویدا می کند.

5. Although we still depict nostalgic snow scenes on Christmas cards, winters are now very much warmer.
[ترجمه لیدا] هر چند که ما هنوز مناظر برفی نوستالژیک روی کارت های کریسمس می کشیم، اما حالا زمستان ها گرم تر هستند.
[ترجمه ترگمان]اگرچه ما هنوز صحنه های برفی را در کارت های کریسمس به تصویر می کشیم، اما در حال حاضر بسیار گرم تر است
[ترجمه گوگل]اگرچه هنوز صحنه های برف نزولی بر روی کارت کریسمس را نشان می دهیم، زمستان هم اکنون بسیار گرم است

6. Her paintings depict the lives of ordinary people in the last century.
[ترجمه ترگمان]نقاشی های او زندگی مردم عادی را در قرن گذشته به تصویر می کشند
[ترجمه گوگل]نقاشی های او زندگی مردم عادی را در قرن گذشته نشان می دهد

7. The media depict him as a left-wing bogeyman.
[ترجمه ترگمان]رسانه ها او را به عنوان هیولایی از جناح چپ به تصویر می کشند
[ترجمه گوگل]رسانه ها او را به عنوان یک شکارچی چپ به تصویر می کشد

8. The rock drawings depict a variety of stylized human, bird and mythological figures and patterns.
[ترجمه ترگمان]نقاشی های سنگی طیف متنوعی از شخصیت های انسانی، پرندگان و شخصیت های افسانه ای را به تصویر می کشند
[ترجمه گوگل]نقاشی های سنگی انواع مختلفی از شخصیت ها، الگوهای پرنعمت و اسطوره ای و سبک ها را نشان می دهند

9. In the film, he is able to depict the sense of otherness and alienation that many teenagers feel.
[ترجمه ترگمان]او در این فیلم قادر است حس of و بیگانگی را که بسیاری از نوجوانان احساس می کنند، به تصویر بکشد
[ترجمه گوگل]در فیلم، او قادر به بیان حس دیگری و بیگانگی است که بسیاری از نوجوانان احساس می کنند

10. Children's books often depict farmyard animals as gentle, lovable creatures.
[ترجمه ترگمان]کتاب های کودکان اغلب حیوانات خانگی را به عنوان موجوداتی مهربان و دوست داشتنی توصیف می کنند
[ترجمه گوگل]کتاب های کودکان اغلب حیوانات مزرعه را به عنوان موجودات ملایم و دوست داشتنی توصیف می کنند

11. Some nationalists would like to depict the British monarchy as a purely English institution.
[ترجمه ترگمان]برخی از ملی گرایان دوست دارند که پادشاهی بریتانیا را به عنوان یک نهاد کاملا انگلیسی به تصویر بکشند
[ترجمه گوگل]بعضی از ملی گرایان مایلند سلطنت بریتانیا را به عنوان یک نهاد صرفا انگلیسی معرفی کنند

12. The advertisements depict smoking as glamorous and attractive.
[ترجمه ترگمان]تبلیغات نشان می دهند که سیگار کشیدن فریبنده و جذاب است
[ترجمه گوگل]تبلیغات نشان می دهد که سیگار کشیدن به عنوان پر زرق و برق و جذاب است

13. Both pictures depict a glass vase set on a stone plinth with variegated tulips, daffodils, irises and other flowers.
[ترجمه ترگمان]هر دو تصویر یک گلدان شیشه ای را به تصویر می کشند که روی یک پایه سنگی قرار دارند، با tulips، نرگس زرد، irises و گل های دیگر
[ترجمه گوگل]هر دو عکس یک گلدان شیشه ای را روی یک ستون سنگی با لاله ها، daffodils، irises و گل های دیگر نشان می دهد

14. These four basic styles depict essentially different leadership styles.
[ترجمه ترگمان]این چهار سبک ابتدایی اساسا سبک های رهبری متفاوتی را نشان می دهند
[ترجمه گوگل]این چهار سبک اساسی، اساسا سبک های مختلف رهبری را نشان می دهد

15. Roehler's direction, and Hagen Bogdanski's black-and-white cinematography depict the nightmarish, ruined landscape of Hanna's hopes.
[ترجمه ترگمان]مسیر Roehler، و سینمای سیاه و سفید هاگن Bogdanski، چشم انداز nightmarish و ویران امید هانا را به تصویر می کشد
[ترجمه گوگل]جهت روئلر و فیلم سینمایی سیاه و سفید هگن بوگدانکی، منظره خراب شده و نابود شده امید هانا را نشان می دهد

16. Both masters and men moreover chose to depict women as wilful and capricious.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، هر دو تن از استادان و مردان به خوبی انتخاب کرده بودند که زنان را به شکل ارادی و دمدمی نقاشی کنند
[ترجمه گوگل]هر دو اساتید و مردان نیز تصمیم گرفتند زنان را به عنوان مشاغلی و فریبنده معرفی کنند

17. The museum does depict Stalin unsympathetically.
[ترجمه ترگمان]موزه، استالین unsympathetically را به تصویر می کشد
[ترجمه گوگل]موزه استالین را به طور غیرمعمول تصویر می کند

Her painting depicts a man who is eating.

نقاشی او مردی را نشان می‌دهد که در حال خوردن است.


Her stories depict various aspects of city life.

داستان‌های او جنبه‌های گوناگونی از زندگی شهری را هویدا می‌کند.


پیشنهاد کاربران

تصور کردن

به تصویر کشیده شدن

به تصویر کشیدن موضوعی، مطلبی، . . .
بصورت مصور بیان کردن
بصورت داستانی شرح دادن
مجسم کردن

Show by a drawing or other art form

ترسیم کردن

به تصویر کشیدن

e. g. The painting depicts a male figure lying prone
اون نقاشی به تصویر می کشه هیکل یه مرد رو در حالت درازکش

depict ( verb ) = portray ( verb )
به معناهای : به تصویر کشیدن، مجسم کردن، توصیف کردن، نشان دادن، ترسیم کردن

Describe

توصیف کردن


کلمات دیگر: