وادئی است نام وادئی است و از آنست صحرائ الغبیط در کتاب ابن السکیت در شعر امریئ القس زمینی است مربنی یربوع را
غبیط
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غبیط. [ غ َ ] ( ع اِ ) برنشستی همچون پالان بختی یا پالان شتر که بروی هودج بندند. یا پالان خُرد که قَتَب و احنائش یکی باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، غُبُط. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). هو من مراکب النساء یقتب بشجار و یکون للحرائر دون الاماء. ( معجم البلدان ). || آب روی اززمین بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مسیل آبی که دربلندی جاری شود. ( اقرب الموارد ). || زمین پست. زمین فراخ هموار بلنداطراف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جیوه. سیماب. ( برهان قاطع ذیل مدخل آبک ). رجوع به سیماب شود. || ( ص ) یاقوت در معجم البلدان چنین استنباط کرده است که : غَبیط کأنه فعیل است از غبطه ، به معنی حسن الحال ، و یا از غبط که معنی آن نزدیک به معنی حسد است. ( معجم البلدان ). || خون تازه. ( مقدمةالادب زمخشری ص 47 ).
غبیط. [ غ َ ] ( اِخ ) وادئی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام وادئی است و از آن است صحراءالغَبیط،در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس :
فألقی بصحراءالغبیط بَعاعَه
نزول الیمانی ذی العیاب المخول.
و لو شهدت یوم الغبیط مجاشعُ
و لانقلان الخیل من قُلتی نسر.
غبیط. [ غ َ ] ( اِخ ) وادئی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام وادئی است و از آن است صحراءالغَبیط،در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس :
فألقی بصحراءالغبیط بَعاعَه
نزول الیمانی ذی العیاب المخول.
( معجم البلدان ).
|| زمینی است مر بنی یربوع را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قطعه زمینی است آن بنی یربوع. و گویند در حزن بنی یربوع که میان کوفه و قید قرار دارد دره هایی است که از جمله آنها غبیط و ایاد و دوطلوع و ذوکریت است. ( معجم البلدان ). رجوع به عیون الاخبار ج 1 حاشیه ص 77 و العقدالفرید چ مصر به اهتمام محمد سعید العریان ج 6 ص 54، 55، 56 و 57 شود. || یوم الغبیط، همان یوم اعشاش است ، یومی ( جنگ ) است بنی یربوع را نه مجاشع را.جریر گوید:و لو شهدت یوم الغبیط مجاشعُ
و لانقلان الخیل من قُلتی نسر.
( مجمع الامثال میدانی ).
یاقوت آرد: یوم الغبیط از افضل ایام عرب است و آن را «یوم غبیطالمَدرَة» و «غبیط الفردوس » می گویند، و آن روزی است از برای بنی یربوع نه مجاشع ( آنگاه شعر جریر را به عنوان شاهد آرد ). و در همین روز عتیبةبن الحارث بن شهاب الیربوعی ، بسطام بن قیس را اسیر کرد و بسطام چهارصد شتر فدیه داد و آزاد شد. ( معجم البلدان ).غبیط. [ غ َ ] (اِخ ) وادئی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام وادئی است و از آن است صحراءالغَبیط،در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس :
فألقی بصحراءالغبیط بَعاعَه
نزول الیمانی ذی العیاب المخول .
|| زمینی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قطعه زمینی است آن بنی یربوع . و گویند در حزن بنی یربوع که میان کوفه و قید قرار دارد دره هایی است که از جمله ٔ آنها غبیط و ایاد و دوطلوع و ذوکریت است . (معجم البلدان ). رجوع به عیون الاخبار ج 1 حاشیه ٔ ص 77 و العقدالفرید چ مصر به اهتمام محمد سعید العریان ج 6 ص 54، 55، 56 و 57 شود. || یوم الغبیط، همان یوم اعشاش است ، یومی (جنگ ) است بنی یربوع را نه مجاشع را.جریر گوید:
و لو شهدت یوم الغبیط مجاشعُ
و لانقلان الخیل من قُلتی نسر.
یاقوت آرد: یوم الغبیط از افضل ایام عرب است و آن را «یوم غبیطالمَدرَة» و «غبیط الفردوس » می گویند، و آن روزی است از برای بنی یربوع نه مجاشع (آنگاه شعر جریر را به عنوان شاهد آرد). و در همین روز عتیبةبن الحارث بن شهاب الیربوعی ، بسطام بن قیس را اسیر کرد و بسطام چهارصد شتر فدیه داد و آزاد شد. (معجم البلدان ).
فألقی بصحراءالغبیط بَعاعَه
نزول الیمانی ذی العیاب المخول .
(معجم البلدان ).
|| زمینی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قطعه زمینی است آن بنی یربوع . و گویند در حزن بنی یربوع که میان کوفه و قید قرار دارد دره هایی است که از جمله ٔ آنها غبیط و ایاد و دوطلوع و ذوکریت است . (معجم البلدان ). رجوع به عیون الاخبار ج 1 حاشیه ٔ ص 77 و العقدالفرید چ مصر به اهتمام محمد سعید العریان ج 6 ص 54، 55، 56 و 57 شود. || یوم الغبیط، همان یوم اعشاش است ، یومی (جنگ ) است بنی یربوع را نه مجاشع را.جریر گوید:
و لو شهدت یوم الغبیط مجاشعُ
و لانقلان الخیل من قُلتی نسر.
(مجمع الامثال میدانی ).
یاقوت آرد: یوم الغبیط از افضل ایام عرب است و آن را «یوم غبیطالمَدرَة» و «غبیط الفردوس » می گویند، و آن روزی است از برای بنی یربوع نه مجاشع (آنگاه شعر جریر را به عنوان شاهد آرد). و در همین روز عتیبةبن الحارث بن شهاب الیربوعی ، بسطام بن قیس را اسیر کرد و بسطام چهارصد شتر فدیه داد و آزاد شد. (معجم البلدان ).
غبیط. [ غ َ ] (ع اِ) برنشستی همچون پالان بختی یا پالان شتر که بروی هودج بندند. یا پالان خُرد که قَتَب و احنائش یکی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غُبُط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هو من مراکب النساء یقتب بشجار و یکون للحرائر دون الاماء. (معجم البلدان ). || آب روی اززمین بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مسیل آبی که دربلندی جاری شود. (اقرب الموارد). || زمین پست . زمین فراخ هموار بلنداطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جیوه . سیماب . (برهان قاطع ذیل مدخل آبک ). رجوع به سیماب شود. || (ص ) یاقوت در معجم البلدان چنین استنباط کرده است که : غَبیط کأنه فعیل است از غبطه ، به معنی حسن الحال ، و یا از غبط که معنی آن نزدیک به معنی حسد است . (معجم البلدان ). || خون تازه . (مقدمةالادب زمخشری ص 47).
کلمات دیگر: