کلمه جو
صفحه اصلی

numbly


بطور بیحس، بی آنکه حس داشته باشد یا تکان خورد

انگلیسی به فارسی

با بهت، با بی حسی


انگلیسی به انگلیسی

• without feeling; with numbness

جملات نمونه

1. He walked numbly into the cemetery.
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به گورستان رفت
[ترجمه گوگل]او بی سر و صدا به گورستان رفت

2. She watched numbly as Matt walked away.
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به مت نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]او به طور اتفاقی به عنوان مت تماشا کرد

3. She watched, numbly, as Matilda lowered her arm and stepped away.
[ترجمه ترگمان]مات یلدا بی حرکت ماند، مات یلدا دستش را پایین آورد و کنار رفت
[ترجمه گوگل]او ناخوشایند را تماشا کرد، چون ماتیلدا بازویش را پایین انداخت و دور رفت

4. Sam repeated numbly, nodding again.
[ترجمه ترگمان]سم دوباره سرش را تکان داد
[ترجمه گوگل]سام بارها و بارها تکرار کرد

5. I stood beside the bed numbly a little while mind was blank.
[ترجمه ترگمان]در حالی که ذهنم خالی بود، در کنار تخت ایستادم
[ترجمه گوگل]من کمی کنار تخت ایستاده بودم و ذهن خالی بود

6. Berel Jestrow numbly surmises that the trek may soon be ending.
[ترجمه ترگمان]حدس می زنم که سفر به زودی به پایان برسد
[ترجمه گوگل]Berel Jestrow بی ادعا می گوید که این سفر ممکن است به زودی پایان یابد

7. Back at the rickshaw yard, he slept numbly for two days.
[ترجمه ترگمان]در حالی که به حیاط کالسکه باز می گشت، دو روز با بی حالی خوابید
[ترجمه گوگل]پشت در حیاط rickshaw، او به طور مداوم خواب برای دو روز

8. He heard it numbly, a little amazed at his audacity.
[ترجمه ترگمان]هاج و واج مانده بود که از گستاخی او یکه خورده بود
[ترجمه گوگل]او آن را بی سر و صدا شنیده، کمی شگفت زده در غرور او

9. Staring numbly at the window, all I could see was rain drops as big as rice.
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به پنجره خیره شدم، تنها چیزی که می دیدم باران به بزرگی برنج بود
[ترجمه گوگل]همه می دیدم که می بینم قطره های باران به اندازه برنج زیاد است

10. Kunta lay numbly, in a kind of stupor.
[ترجمه ترگمان]هاج و واج مانده بود و بی حس افتاده بود
[ترجمه گوگل]کونتا بی نظیر در نوعی گناه قرار گرفته است

11. Numbly, he watched through one of the windows.
[ترجمه ترگمان]درحالی که هاج و واج مانده بود از پنجره به یکی از پنجره ها نگاه کرد
[ترجمه گوگل]بطور مرتب، او از طریق یکی از پنجره ها تماشا کرد

12. I stared at him numbly.
[ترجمه ترگمان]هاج و واج به او خیره شدم
[ترجمه گوگل]من به او خیره به نظر می رسید

13. Her life would never be the same again, she realized numbly.
[ترجمه ترگمان]او هاج و واج مانده بود که زندگی او دیگر مثل سابق نخواهد بود
[ترجمه گوگل]زندگی او هرگز دوباره یکسان نیست، او به راحتی متوجه شد

14. Vitor did not think she might be pregnant by him, Ashley realised numbly.
[ترجمه ترگمان]اشلی هاج و واج مانده بود که فکر کند او را حامله است
[ترجمه گوگل]ویتور فکر نکرد که او ممکن است باردار شده توسط او باشد، اشلی به آرامی متوجه شد

پیشنهاد کاربران

به حالتِ هاج و واج، با حالتی بُهت زده، با ناباوری


کلمات دیگر: