کلمه جو
صفحه اصلی

abstract


معنی : خلاصه، مجمل، چکیده، جدا کردن، زبده، معنی، رساله، مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بیمسمی، عاری ازکیفیات واقعی، خشک، چکیدن، چکیده کردن، کش رفتن، تجزیه کردن، جوهرگرفتن از، بردن، ربودن
معانی دیگر : غیر جسیم، برآهیخته، معنوی، غیر قابل لمس، خلاصه (کتاب یا مقاله)، مستخرجه، دزدیدن، زدن، اسم معنی (abstract noun)، (در مورد یادگیری یا فهم موضوع) مشکل، مبهم، سخت آموز، غامض، بغرنج، نظری، آرمانی، خیالی، خشک (در مقابل عملی)، (نقاشی) آبستره، منتزع کردن، تجرید کردن، خود را کنار کشیدن، دوری جستن، خلاصه کردن، تلخیص کردن، عاری ازکیفیات واقعی درمورد هنرهای ظریف نمودن، خلاصه ءکتاب

انگلیسی به فارسی

مجرد، انتزاعی، چکیده، چکیده کردن، خلاصه، مجمل، مطلق، خیالی، غیرعملی، خشک، معنوی، صریح، زبده، (اسم) معنی


ربودن، بردن، خلاصه کردن، جدا کردن، تجزیه کردن، جوهر گرفتن از، عاری از کیفیات واقعی (در مورد هنرهای ظریف) نمودن


چکیده، خلاصه، مجمل، جدا کردن، زبده، معنی، رساله، چکیدن، چکیده کردن، ربودن، کش رفتن، تجزیه کردن، جوهرگرفتن از، بردن، انتزاعی، مجرد، مطلق، صریح، غیر عملی، بیمسمی، عاری ازکیفیات واقعی، خشک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: existing as something without material form or substance.
متضاد: concrete

- Love and beauty are abstract things.
[ترجمه اوستا] عشق و زیبایی چیزهای غیر قابل لمسی اند.
[ترجمه N.t] عشق و زیبایی غیر قابل لمس هستند
[ترجمه عبدالفرید] عشق و زیبایی، مقولاتی انتزاعی هستند.
[ترجمه امین] عشق و زیبای چیزهای خیالی هستند
[ترجمه ترگمان] عشق و زیبایی اشیا انتزاعی هستند
[ترجمه گوگل] عشق و زیبایی چیزهای انتزاعی هستند

(2) تعریف: formulated in the mind or in thought and not necessarily connected with what is real, proven, or tangible.
مترادف: theoretical
متضاد: practical
مشابه: hypothetical, intellectual, metaphysical, notional, transcendental

- The scientist's theory about how galaxies are formed is completely abstract.
[ترجمه عبدالفرید] تئوری دانشمند در مورد چگونگی شکل گیری کهکشان ها کاملاً نظری است.
[ترجمه ترگمان] نظریه دانشمند در مورد چگونگی شکل گیری کهکشان ها به طور کامل انتزاعی است
[ترجمه گوگل] نظریه دانشمند درباره شکل دادن به کهکشان ها کاملا انتزاعی است
- She loves to lead the class in abstract discussion.
[ترجمه ترگمان] او دوست دارد کلاس را در بحث انتزاعی رهبری کند
[ترجمه گوگل] او دوست دارد که کلاس را در بحث انتزاعی هدایت کند
- Freedom is an abstract concept.
[ترجمه ترگمان] آزادی یک مفهوم انتزاعی است
[ترجمه گوگل] آزادی یک مفهوم انتزاعی است

(3) تعریف: hard to comprehend; abstruse.
مترادف: abstruse
متضاد: clear, simple
مشابه: difficult, esoteric, intellectual, obscure, recondite

- His writing is so abstract that it's hard for most people to follow.
[ترجمه عبدالفرید] نوشته های او به حدی انتزاعی است که درک آن برای بسیاری از مردم دشوار است.
[ترجمه ترگمان] نوشتن او بسیار انتزاعی است و برای اکثر مردم دشوار است
[ترجمه گوگل] نوشتن او بسیار انتزاعی است که برای اکثر مردم سخت است

(4) تعریف: designating the idea of something without regard to a particular instance or object.
مشابه: conceptual, ideal, nonspecific, notional

- The setting of the novel is an abstract Paris, not the real Paris of the guidebooks.
[ترجمه ترگمان] تنظیم رمان یک پاریس انتزاعی است، نه پاریس واقعی کتاب راهنما
[ترجمه گوگل] تنظیم این رمان یک پاریس انتزاعی است، نه پاریس واقعی کتابهای راهنمای

(5) تعریف: theoretical; not practical or applied.
مترادف: theoretical
متضاد: applied, practical

- Mathematics is a more abstract science than engineering.
[ترجمه SomeoneZ] ریاضیات نسبت به مهندسی علم انتزاعی تری می باشد.
[ترجمه ترگمان] ریاضیات یک علم abstract از مهندسی است
[ترجمه گوگل] ریاضیات علم انتزاعی بیش از مهندسی است

(6) تعریف: depicting reality not as it appears to the senses of most people but in the way that an individual interprets it or wishes to suggest it; nonrepresentational.

- Much modern art is abstract.
[ترجمه SomeoneZ] هنر مدرن عمدتا انتزاعی است.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از هنر مدرن انتزاعی است
[ترجمه گوگل] هنر مدرن بسیار انتزاعی است
- I like her abstract paintings better than her representational work.
[ترجمه SomeoneZ] من نقاشی های انتزاعی او را بیش از نقاشی های نمایشی اش دوست دارم.
[ترجمه ترگمان] من نقاشی های انتزاعی او را بهتر از کار her دوست دارم
[ترجمه گوگل] نقاشی انتزاعی من بهتر از کارهای نمایشی اوست
اسم ( noun )
عبارات: in the abstract
(1) تعریف: a summary; synopsis.
مترادف: brief, pr�cis, summary, synopsis
متضاد: amplification
مشابه: abbreviation, aper�u, compendium, condensation, conspectus, epitome, outline, precis, r�sum�, recapitulation

- I didn't read the whole article but I read the abstract.
[ترجمه SomeoneZ] کل مقاله را نخواندم؛ اما چکیده ی آن را مطالعه کردم.
[ترجمه ترگمان] تمام مقاله را نخوانده بودم، اما the را خواندم
[ترجمه گوگل] من تمام مقاله را خواند، اما خلاصه را خواندم

(2) تعریف: the concentration of the essential characteristics of something greater; essence.
مترادف: essence
متضاد: dilution
مشابه: concentration, extract, pith, quintessence, substance

(3) تعریف: something that is abstract or regarded apart from the concrete.
مشابه: concept, theory
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: abstracts, abstracting, abstracted
مشتقات: abstractly (adv.), abstractness (n.)
(1) تعریف: to draw away; remove.
مترادف: extract, isolate, separate
متضاد: insert, introduce
مشابه: detach, disjoin, dissociate, remove

- The teacher abstracted a few paragraphs from the long magazine article and used them for class discussion.
[ترجمه ترگمان] معلم چند پاراگراف از مقاله بلند مجله مرور کرد و از آن ها برای بحث کلاس استفاده کرد
[ترجمه گوگل] معلم چند پاراگراف را از مقاله مجله طولانی خلاصه کرد و از آنها برای بحث در کلاس استفاده کرد

(2) تعریف: to attract the attention of; divert.
مترادف: distract, divert
مشابه: engross, preoccupy

- The crackling of the fire in the fireplace abstracted him for a moment.
[ترجمه ترگمان] صدای ترق و تروق آتش بخاری دیواری را لحظه ای در بر گرفت
[ترجمه گوگل] شکنندگی آتش در شومینه او را برای لحظه ای بیرون کشید

(3) تعریف: to regard as an abstract quality or characteristic, without reference to a particular instance or object.
مشابه: conceptualize, idealize, intellectualize, prescind, speculate, theorize

(4) تعریف: to summarize.
مترادف: summarize, synopsize
مشابه: abbreviate, abridge, brief, compress, condense, digest, epitomize, outline, recapitulate, sketch, sum up

• summary, synopsis; essence; something that is not concrete, something that is abstract
remove, take away; steal; theorize, conceptualize; summarize, simplify
intangible, unconnected to concrete reality; theoretical, not practical; unconnected to a specific instance or example; difficult to understand
an abstract idea or argument is based on general ideas rather than on particular things and events.
abstract works of art use shapes and colours rather than representing people or things.
an abstract noun describes a quality or idea rather than a physical object.
an abstract of an article or speech is a short piece of writing that summarizes the main points of it.
if you abstract information from an article or other piece of writing, you make a summary of the main points in it.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] چکیده، مجرد، انتزاعی، تجریدی، مجزا کردن
[سینما] حالت های آبستره
[کامپیوتر] چکیده . - خلاصه . چکیده . انتزاعی . خلاصه ای از سند یا فایل مثلا در برنامه نویسی جاوا یک فایل جار حاوی فایلهای نوع کلاس همراه با یک چکیده رمزی است . ارتباط چندانی به مثال مشخص قبلی نداشتن . مثلا یک نوع داده انتزاعی . داده ایست که دقیقا هیج ارتباطی به معماری کامپیوتر ندارد . اما برای تامین اهداف برنامه . برنامه نویس آن را تعریف می کند . جاوا یک کلاس داده وقتی به صورت انتزاعی تعریف می شود که هیچ نوع داده یا روشی مخصوص آن کلاس از داده وجود نداشته باشد . اما این نوع داده های انتزاعی . به عنوان فوق کلاس برای سایر کلاسها خواهند بود . کلاس انتزاعی را نمی توان با مثال بیان کرد اما سایر کلاسها می توانند آن را بسط و توسعه ددهند
[برق و الکترونیک] خلاصه
[ریاضیات] مجرد، انتزاعی، مطلق، غیر محسوس، غیر مجسم، برآهیخته، آهنجیده

مترادف و متضاد

خلاصه (اسم)
compendium, summary, short, abridgment, epitome, abstract, synopsis, substance, digest, compend, extract, adumbration, essence, review, condensation, upshot, sketch, gist, outline, resume, wrap-up

مجمل (اسم)
abridgment, abstract, synopsis

چکیده (اسم)
abstract, tabloid, ooze

جدا کردن (اسم)
abstract, partition

زبده (اسم)
compendium, abstract, elite, cream, prime, compend, extract

معنی (اسم)
abstract, meaning, sense, significance, implication, signification, point, reality, spirit, intent, innuendo, essence, idea, ideal, moral, peculiar charm

رساله (اسم)
precis, abstract, treatise, dissertation, tract, epistle, booklet, act, leaflet, brochure, enchiridion, handbook, rescript, textbook, tractate

مطلق (صفت)
abstract, absolute, utter, sheer, total, full, independent, unconditional, unconditioned, slick, unlimited, categorical, implicit, downright, arbitrary, despotic, categoric, unrestrained, plenipotentiary, thetic, thetical

انتزاعی (صفت)
abstract

مجرد (صفت)
abstract, single, immaterial, solitary, celibate, incorporeal, lone, discrete, barefooted, isolated, stripped, wifeless

صریح (صفت)
straight, abstract, definite, definitive, clear, explicit, express, frank, unequivocal, precise, open, punctual, clean-cut, clear-cut, perspicuous

غیر عملی (صفت)
abstract, impractical, impracticable, infeasible, impossible, inoperative, unpractical, inexecutable, irrealizable

بی مسما (صفت)
abstract

عاری از کیفیات واقعی (صفت)
abstract, inconcrete

خشک (صفت)
barren, abstract, dry, arid, withered, waterless, hollow, sere, thirsty, droughty, jejune, severe, sec, brut, husky

چکیدن (فعل)
drop, abstract, ooze, drip, trickle, dribble, fall, lave, plash

چکیده کردن (فعل)
abstract

کش رفتن (فعل)
filch, abstract, swipe, pilfer, snitch, cabbage, gloom, nip, prig, palm, snook, snip

تجزیه کردن (فعل)
liberate, abstract, decompose, break down, parse, analyze, dismember, anatomize, comminute, dialyze, disembody, prescind, sequestrate

جوهر گرفتن از (فعل)
abstract

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

ربودن (فعل)
abduct, hijack, snatch, rob, steal, grab, abstract, get, usurp, bag, ravish, hook, subduct, purloin, reave, shanghai, suck in

conceptual, theoretical


Synonyms: abstruse, complex, deep, hypothetical, ideal, indefinite, intellectual, nonconcrete, philosophical, recondite, transcendent, transcendental, unreal


Antonyms: actual, concrete, factual, material, objective, physical, real


short document prepared from a longer one


Synonyms: abridgment, brief, compendium, condensation, conspectus, digest, outline, précis, résumé, summary, synopsis


Antonyms: document, manuscript


take away from


Synonyms: detach, disconnect, disengage, dissociate, extract, isolate, part, remove, separate, steal, take out, uncouple, withdraw


Antonyms: add, combine, fill, insert, introduce, unite


prepare short document from longer one


Synonyms: abbreviate, abridge, condense, digest, outline, review, shorten, summarize


Antonyms: complete, expand, insert, lengthen, strengthen


جملات نمونه

1. abstract of account
(اقتصاد) خلاصه ی حساب،سیاهه

2. an abstract of his recent article
چکیده ی مقاله ی اخیر او

3. concrete and abstract noun
اسم ذات و اسم معنی

4. justice is an abstract word
عدالت واژه ای است انتزاعی

5. "honesty" and "whiteness" are abstract nouns
((امانت)) و ((سفیدی)) اسم معنی است.

6. I like dogs in the abstract, but I can't bear this one.
[ترجمه ترگمان]من سگ ها را خیلی دوست دارم، اما نمی توانم این یکی را تحمل کنم
[ترجمه گوگل]سگ ها را به صورت انتزاعی دوست دارم، اما من نمی توانم این را تحمل کنم

7. She tried to abstract my attention from my work.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد توجه مرا از کار خود منصرف کند
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا توجه من را از کار من خلاصه کند

8. It's not a question of some abstract concept.
[ترجمه ترگمان]این سوال یک مفهوم انتزاعی نیست
[ترجمه گوگل]این یک مفهوم انتزاعی نیست

9. He is not in the least interested in abstract art.
[ترجمه ترگمان]او کم ترین علاقه ای به هنر انتزاعی ندارد
[ترجمه گوگل]او به هنر انتزاعی علاقه مند نیست

10. Truth and beauty are abstract concepts.
[ترجمه ترگمان]حقیقت و زیبایی مفاهیم انتزاعی هستند
[ترجمه گوگل]حقیقت و زیبایی مفاهیم انتزاعی هستند

11. Modern abstract art is outside my province.
[ترجمه ترگمان]هنر انتزاعی مدرن در خارج از استان من است
[ترجمه گوگل]هنر انتزاعی مدرن در خارج از استان من است

12. It's possible to abstract the most important points from this long report.
[ترجمه ترگمان]برای چکیده مهم ترین نکات از این گزارش طولانی امکان پذیر است
[ترجمه گوگل]ممکن است مهمترین نکات را از این گزارش طولانی انتزاعی کنید

13. Legal questions rarely exist in the abstract; they are based on real cases.
[ترجمه ترگمان]سوالات قانونی به ندرت در انتزاعی وجود دارند؛ آن ها براساس موارد واقعی هستند
[ترجمه گوگل]سوالات حقوقی به ندرت در انتزاعی وجود دارد؛ آنها بر اساس موارد واقعی هستند

14. I have difficulty dealing with the abstract - let's discuss particular cases.
[ترجمه ترگمان]من در پرداختن به موارد خاص مشکل دارم - بیایید در مورد موارد خاص بحث کنیم
[ترجمه گوگل]من با انتساب مشکل دارم - بگذارید در مورد موارد خاص بحث کنیم

15. I'm just talking in the abstract now.
[ترجمه ترگمان]من فقط دارم در مورد انتزاعی صحبت می کنم
[ترجمه گوگل]من فقط در حال انتزاعی صحبت می کنم

16. Human beings are the only creatures capable of abstract thought .
[ترجمه ترگمان]انسان ها تنها موجوداتی هستند که قادر به تفکر انتزاعی هستند
[ترجمه گوگل]انسانها تنها موجوداتی هستند که قادر به تفکر انتزاعی هستند

17. His painting went through both representational and abstract periods.
[ترجمه ترگمان]نقاشی او در دوره های نمایشی و انتزاعی قرار گرفت
[ترجمه گوگل]نقاشی او از طریق دوره های بازنمایی و انتزاعی گذر کرد

18. In the exhibition, abstract paintings are juxtaposed with shocking photographs.
[ترجمه ترگمان]در این نمایشگاه، نقاشی های انتزاعی با عکس های تکان دهنده همراه هستند
[ترجمه گوگل]در نمایشگاه، نقاشی های انتزاعی با عکس های تکان دهنده همراه هستند

justice is an abstract word

عدالت واژه‌ای است انتزاعی


an abstract of his recent article

چکیده‌ی مقاله‌ی اخیر او


He abstracted some of the documents.

او برخی از اسناد را کش رفت.


"Honesty" and "whiteness" are abstract nouns.

«امانت» و «سفیدی» اسم معنی است.


پیشنهاد کاربران

انتزاعی ( کامپیوتر، برنامه نویسی )

دوری جستن

برای صفت آدم یا شخص باشه:

میتونه معنی *خشک و جدی* بده

چکیده

Abstract artهنر انتزاعی

ناب، خیالی

About an idea , not a real thing

Not like a real thing

انتزاعی، غیر جسیم، معنوی

طرح و نقش انتزاعی یا غیر واقعی


Abstract ideas exist as thoughts in the mind, not physical objects or real events and actions

خیال پردازانه

مجازی

غیر قابل لمس ، چیزی که واقعی نیست و فقط در ذهن است ، انتزاعی

آهَنجیده برابر abstract است از بُنِ آهنج با اسم مصدر آهَنجِش. پادچِم ( معنی مخالف ) آهَنجیده concrete است.

هر چیزی که تنها بتواند در ذهن وجود داشته باشد نه در جهان واقعی را آهنجیده، انتزاعی یا مجرد در عربی، abstract در انگلیسی می گویند. واژگان نزدیک و نادقیق به آن: چکیده، معنوی، مفهوم ابتدایی، ناگیتیک، نامادی. حال هر زمانی که یک بگرت آهنجیده در جهان واقعی، هست، نمود یا وجود پیدا کند، آن اَمبَس است. یعنی اَمبَس گونه ای از نمونه پیادسازی شده یک بگرت آهنجیده است.

نمونه:
جانور ( حیوان ) آهنجیده است ولی آدم، سگ، گربه گرچه جانور اَند ولی آهنجیده نیستند زیرا آدم، سگ، گربه در جهان نمود خارجی داشته باشند و دارند. آدم، سگ، گربه بگرت های اَمبَس ( =concrete ) هستند. اگر شما از آدم، سگ، گربه و مابقی جانوران چکیده بگیرید تنها چیزی که می ماند بگرت جانور است.

نمونه ۲: رنگ آهنجیده است ولی آبی سرخ سبز آهنجیده نیستند ( اَمبَس اند ) . زیرا هرگاه شما بخواهید به کودکی رنگ را یاد بدهید نمیتوانید چیزی را به کودک نشان دهید بگوید این رنگ است، شما میگوید: �این رنگ آبی، این سبز، این قرمز� و کودک از تمام آنها چکیده میگیرید و میفهمد همه آنها گونه ای از رنگ هستند.

پ ن:
۱ - اَمبَس را در تارنمای دکتر حیدر ملایری پیدا کردم.
۲ - برخی concrete را غیر انتزاعی یا واقعی ترجمه کردند که کار اشتباهیست، به مانند این است که بد را ناخوب بگویم که درست نیست، ناخوب بودن به چِم خوب نبودن است و بد بودن را نمی رساند.

آهنجیدن=انتزاع کردن=abstract
آهنجش=انتزاع=abstraction
آهنجیدگی=انتزاعی بودن ( تجرید ) =abstractness
آهنجش گرا=انتزاع گرا=abstractionist
آهنجش گرایی=انتزاع گرایی=abstractionism
آهنجیده=انتزاعی=abstracted

جدا کردن سوا کردن مجزا کردن انتزاع کردن ( فعل )

ناملموس


کلمات دیگر: