کلمه جو
صفحه اصلی

feature


معنی : ترکیب، جنبه، خط، خاصیت، چهره، خصیصه، خصوصیات، طرح صورت، ریخت، نمایان کردن، بطور برجسته نشان دادن
معانی دیگر : (در اصل) قیافه، شکل، نما، ظاهر، دیس، نمایه، اندام، (جمع) سیما، پک و پوز، وجنات (وجنه)، رخسار، رخساره، ویژسیما، ویژگی، مشخصه (مشخصات)، خصوصیت (خصوصیات)، فروزه، منش، (در آگهی ها یا نمایش ها یا روزنامه یا سینما و غیره) برنامه ی اصلی، مقاله ی اصلی، سرمقاله، تصویر اصلی، فیلم اصلی، فیلم بلند، (به طور چشمگیر) نمایش دادن، برجسته کردن (مطلب یا نمایش)، (جنبه های چیزی را) نشان دادن، فروزه نمایی کردن، جنبه ی چیزی بودن، نقش عمده داشتن در، سهم اساسی داشتن در، (امریکا ـ خودمانی) تصور کردن، به فکر خطور دادن، (محلی) شبیه بودن به، سیما

انگلیسی به فارسی

قسمتِ صورت، جزء چهره، بخش صورت


(در جمع) چره، سیما، قیافه، صورت، وجنات، شکل (صورت)، ترکیب (صورت)، خطوط چهره، ریخت


(سرزمین، شخص، ساختمان و غیره) ویژگی، خصیصه، خصوصیت، مختصه، مشخصه، ممیزه


(فروشگاه و غیره) بخش اصلی، (مقاله، سخنرانی) موضوع عمده


(سینما) فیلم اصلی، (روزنامه) مقاله‌ی اصلی، مطلب اصلی


(صفت‌گونه) اصلی، عمده


(حادثه، مطلب و غیره) برجسته کردن، متبلور کردن، برجستگی خاصی دادن به، اهمیت دادن به، (هنرپیشه، شخص) نقش اصلی را دادن به، رُل عمده را دادن به


تصویر کردن، ترسیم کردن، مجسم کردن، بازنمودن


ویژگی ... بودن، مشخصه‌ی ... بودن


بارز بودن، نمایان بودن، متبلور بودن


ویژگی، خصیصه، خصوصیات، جنبه، چهره، خاصیت، ترکیب، طرح صورت، ریخت، خط، نمایان کردن، بطور برجسته نشان دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an element of the face such as the eyes, nose, or chin.
مشابه: aspect, element, lineament, trait

- A baby's face has tiny features.
[ترجمه Fatemeh Farzinfar] صورت نوزاد دارای اندام کوچک است
[ترجمه Hazhir Hashempour] صورت کودک دارای ویژگی های ریزی است.
[ترجمه ترگمان] صورت کودک دارای ویژگی های بسیار کمی است
[ترجمه گوگل] چهره کودک دارای ویژگی های کوچک است

(2) تعریف: (pl.) the face.
مترادف: countenance, face, lineaments, physiognomy, visage
مشابه: looks

- His rough features made him appear cold and unfeeling.
[ترجمه علی جادری] چهره خشن او باعث شده تا سرد و بی احساس به نظر برسد .
[ترجمه ترگمان] چهره اش سرد و بی احساس به نظر می رسید
[ترجمه گوگل] ویژگی های خشن او باعث شد که او سرد و بی احساس باشد

(3) تعریف: a distinctive property, characteristic, or quality.
مترادف: attribute, characteristic, earmark, hallmark, property, quality, trait
مشابه: aspect, element, part, peculiarity, way

- A keen sense of smell is a common feature among dogs.
[ترجمه ترگمان] حس بویایی تیز یک ویژگی مشترک بین سگ ها است
[ترجمه گوگل] حس بویایی یک ویژگی مشترک در بین سگ ها است
- The large, sunny living room is the best feature of the house.
[ترجمه ترگمان] اتاق نشیمن بزرگ و آفتابی بهترین قسمت خانه است
[ترجمه گوگل] اتاق نشیمن بزرگ و آفتابی بهترین ویژگی خانه است

(4) تعریف: something used as an attraction or inducement; option.
مترادف: attraction
مشابه: draw, frill, highlight, inducement, option

- These apartments have several luxury features.
[ترجمه ترگمان] این آپارتمان ها دارای چندین ویژگی لوکس هستند
[ترجمه گوگل] این آپارتمان دارای ویژگی های لوکس است

(5) تعریف: the main film in a movie theater.
مشابه: draw, film, motion picture, movie

- I found the short documentary more interesting than the main feature.
[ترجمه محمدجواد برهانی] آن مستندِ کوتاه به نظرم جالب تر از فیلم اصلی [که روی پرده بود] رسید.
[ترجمه ترگمان] من این مستند کوتاه را جالب تر از ویژگی اصلی یافتم
[ترجمه گوگل] من مستند کوتاه را جالب تر از ویژگی اصلی پیدا کردم
- The previews start at 6:10, but the feature starts at 6:24.
[ترجمه علی جادری] پیش نمایش در ساعت 6 و 10 دقیقه شروع می شود ولی نمایش اصلی در ساعت 6 و 24 دقیق شروع می شود .
[ترجمه ترگمان] آلبوم از ۶: ۱۰ شروع می شود، اما ویژگی در ساعت ۶: ۲۴ شروع می شود
[ترجمه گوگل] پیش نمایش در 6 10 آغاز می شود، اما این ویژگی در 6 24 آغاز می شود

(6) تعریف: a magazine or newspaper article that is given special prominence.

- Did you read the feature on Florida vacations in the magazine section this week?
[ترجمه ترگمان] آیا این هفته در بخش مجله اخبار مربوط به تعطیلات فلوریدا را خوانده اید؟
[ترجمه گوگل] آیا این ویژگی در تعطیلات فلوریدا در بخش مجله در این هفته خواندید؟
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: features, featuring, featured
(1) تعریف: to present as something especially interesting, appealing, or important.
مترادف: highlight
مشابه: accentuate, emphasize, spotlight, stress

- This week's magazine featured an article on drug addiction.
[ترجمه ترگمان] این مجله هفته مقاله ای درباره اعتیاد به مواد مخدر داشت
[ترجمه گوگل] مجله این هفته مقاله ای در مورد اعتیاد به مواد مخدر منتشر کرد
- The restaurant is featuring lobster dishes all week.
[ترجمه ترگمان] رستوران غذاهای دریایی سراسر این هفته را در بر دارد
[ترجمه گوگل] رستوران در تمام طول هفته غذاهای خرچنگ است

(2) تعریف: to exist as a feature or particular characteristic of.
مترادف: characterize, mark
مشابه: betoken, define, differentiate, distinguish, identify, indicate, typify

- The Natural History Museum features in most school trips to New York City.
[ترجمه ترگمان] موزه تاریخ طبیعی در بیشتر سفره ای دانشگاهی به شهر نیویورک
[ترجمه گوگل] موزه تاریخ طبیعی در بیشتر سفرهای مدرسه ای به شهر نیویورک ارائه می شود

(3) تعریف: of a film or play, to present (an actor or actors) in a prominent role or roles.
مترادف: star
مشابه: present

- The film featured two relatively new actors.
[ترجمه ترگمان] این فیلم دو بازیگر نسبتا جدید را به نمایش گذاشت
[ترجمه گوگل] این فیلم شامل دو بازیگر جدید بود

• characteristic, prominent quality; facial structure; full-length film; attraction; regular column (in a newspaper); attribute, advantage, positive quality of a program(computers); function, capability (i.e. of a software program)
characterize; depict, describe; star in a movie (or theatrical performance, etc.); present; emphasize, give prominence to; imagine (slang)
a feature of something is an interesting or important part or characteristic of it.
your features are your eyes, nose, mouth, and other parts of your face.
when a film or exhibition features someone or something, they are an important part of it.
to feature in something means to be an important and noticeable part of it.
a feature is also a special article in a newspaper or magazine, or a special programme on radio or television.
a full-length film in a cinema is also called a feature or a feature film.

دیکشنری تخصصی

[سینما] خصوصیت - فیلم بلند
[عمران و معماری] مشخصه - ویژگی - ترکیب - شکل
[کامپیوتر] ویژگی ؛ خصیصه
[برق و الکترونیک] ویژگی، خاصیت
[زمین شناسی] عارضه، خصیصه، سیما، چهره ،ریخت، ترکیب ،نمایان کردن، به طور برجسته نشان دادن
[صنعت] خصیصه، ویژگی، مشخصه
[نساجی] مشخصه - خصیصه
[ریاضیات] ترکیب، جنبه، چهره، ریخت، مظهر، سیما، شکل، طرح، صورت، کیفیت، ویژگی، طرح، مشخصه، خاص، خصیصه

مترادف و متضاد

ترکیب (اسم)
consolidation, conjugation, conformation, synthesis, blend, admixture, combination, composition, syntax, mixture, compound, melange, confection, structure, physique, form, feature, commixture, concoction, making, contexture, zygosis, makeup

جنبه (اسم)
attribute, quality, self, feature, characteristic, trait

خط (اسم)
hand, order, groove, way, road, character, bar, mark, letter, row, line, file, feature, writing, track, script, streak, charter, letter missive, stripe, calligraphy, rut, ruler, ruck, message, legend, fascia, stria, handwriting, penmanship, printmaking, tails

خاصیت (اسم)
nature, character, use, cachet, property, feature, trait, peculiarity

چهره (اسم)
face, physiognomy, visage, feature, puss, kisser

خصیصه (اسم)
flair, feature, trait

خصوصیات (اسم)
friendship, feature, particular, specifications, intimacy, peculiarity, particularity

طرح صورت (اسم)
feature

ریخت (اسم)
form, shape, feature

نمایان کردن (فعل)
feature

بطور برجسته نشان دادن (فعل)
feature

Synonyms: big show, crowd puller, draw, drawing card, headliner, innovation, main item, peculiarity, prominent part, speciality, specialty


characteristic


Synonyms: affection, angle, article, aspect, attribute, character, component, constituent, detail, differential, earmark, element, facet, factor, gag, gimmick, hallmark, idiosyncrasy, individuality, ingredient, integrant, item, mark, notability, particularity, peculiarity, point, property, quality, savor, slant, speciality, specialty, trait, twist, unit, virtue


highlight, special attraction


special article in publication


Synonyms: column, comment, item, piece, report, story


give prominence to


Synonyms: accentuate, advertise, blaze, call attention to, emphasize, headline, italicize, make conspicuous, mark, play up, point up, present, promote, set off, spotlight, star, stress, underline, underscore


Antonyms: disregard, ignore


جملات نمونه

1. the feature story
گزارش اصلی

2. tonight's feature presentation is . . .
برنامه ی اصلی امشب عبارت است از . . . .

3. the only feature of this city is mild climate
یگانه ویژگی مهم این شهر آب و هوای معتدل آن است.

4. run a feature on something
درباره ی چیزی مقاله ی اصلی (یا مقاله ی بلند یا فیلم بلند) ارائه دادن

5. she wrote a feature article about the homeless
او یک مقاله ی بلند درباره ی بی خانمان ها نوشت.

6. when does the feature begin?
فیلم اصلی کی شروع می شود؟

7. a man of large feature
مرد درشت اندام

8. Air bags are a standard feature in most new cars.
[ترجمه ترگمان]کیسه های هوایی یک ویژگی استاندارد در اغلب خودروهای جدید هستند
[ترجمه گوگل]کیسه های هوا یکی از ویژگی های استاندارد در بسیاری از اتومبیل های جدید است

9. An interesting feature of the city is the old market.
[ترجمه ترگمان]یک ویژگی جالب از این شهر، بازار قدیمی است
[ترجمه گوگل]یکی از ویژگی های جالب این شهر، بازار قدیمی است

10. Her eyes are her best feature.
[ترجمه ترگمان]چشم هایش بهترین حالت او هستند
[ترجمه گوگل]چشمان او بهترین ویژگی اوست

11. The dominant feature of the room was the large open fireplace.
[ترجمه ترگمان]قسمت عمده اتاق بخاری دیواری بزرگ بود
[ترجمه گوگل]ویژگی غالب اتاق، شومینه باز بود

12. The most striking feature of those statistics is the high proportion of suicides.
[ترجمه ترگمان]برجسته ترین ویژگی این آمار میزان بالای خودکشی است
[ترجمه گوگل]مهمترین ویژگی این آمار، میزان بالای خودکشی است

13. This is a key feature of our society.
[ترجمه ترگمان]این ویژگی اصلی جامعه ماست
[ترجمه گوگل]این یکی از ویژگی های کلیدی جامعه ماست

14. Teamwork is a key feature of the training programme.
[ترجمه ترگمان]کار گروهی یکی از ویژگی های کلیدی برنامه آموزشی است
[ترجمه گوگل]کار تیمی یکی از ویژگی های کلیدی برنامه آموزشی است

15. The island's chief feature was its beauty.
[ترجمه ترگمان]هدف اصلی جزیره زیبایی آن بود
[ترجمه گوگل]ویژگی اصلی این جزیره زیبایی آن بود

16. It was the first movie to feature onscreen product placement for its own merchandise.
[ترجمه ترگمان]این اولین فیلم بود که قرار بود برای کالاهای خود قرار داده شود
[ترجمه گوگل]این اولین فیلم برای قرار دادن محصول محصول روی محصول خود بود

17. His eyes are his most striking feature.
[ترجمه ترگمان]چشم های او زیباترین ویژگی او هستند
[ترجمه گوگل]چشمان او برجسته ترین ویژگی اوست

18. Patriotic songs have long been a feature of Kuwaiti life.
[ترجمه ترگمان]آهنگ های میهن پرستانه از مدت ها پیش ویژگی زندگی کویت بوده اند
[ترجمه گوگل]آهنگ های میهنی تا به حال یکی از ویژگی های زندگی کویت است

19. Smaller families are a feature of modern society .
[ترجمه ترگمان]خانواده های کوچک تر یکی از ویژگی های جامعه مدرن هستند
[ترجمه گوگل]خانواده های کوچکتر از ویژگی های جامعه مدرن هستند

20. Such problems are a universal feature of old age.
[ترجمه ترگمان]این مشکلات یک ویژگی جهانی از سن پیری هستند
[ترجمه گوگل]چنین مشکلی یک ویژگی جهانی از سالخوردگان است

Her eyes are her best feature.

چشم‌های او بهترین جزء چهره‌‌اش است.


feature in

(Verb - intransitive) (سینما) نقش اصلی را در ... داشتن، ستاره‌ی ... بودن


پیشنهاد کاربران

به عنوان فعل گذرا، میتونه معنی "نقش اصلی دادن به. . . " ( به یک شخصیت مثلا، در کتاب یا فیلم یا آثار این چنینی ) داشته باشه.

نشان دادن ( به صورت تصویری و نمایشی )

داشتن به عنوان یک ویژگی برجسته، جلوه کردن

ویژگی

نشان ویژه

اقدام

قابلیت

ارائه کردن / دارا بودن / داشتن
This restaurant features some kind of sandwiches

واقع شدن، قرار گرفتن

به تصویر کشیدن

ویژگی، مشخصه


Feature in = toinclude

1 - درحالت اسم :::
ویژگی یاصفت یا وضعیت شاخص ( بارز ) چیزی.
a well - appointed house with interesting decorative features "یک خانه مجهز و مبلمان عالی با ویژگی های جالب تزئینی"
synonyms: characteristic, attribute, quality, property, trait, mark, hallmark, trademark; aspect, facet, side, point, detail, factor, ingredient, component, constituent, element, theme; peculiarity, idiosyncrasy, quirk, oddity
"a typical feature of French music" ویژگی معمول موسیقی فرانسوی .
یک مقاله روزنامه یا مجله و یا یک برنامه تلویزیونی اختصاص داده شده به حل یک موضوع خاص، معمولا طولانی ( مفصل ) .
"a special feature on children's reference books" ویژگی خاص در کتابهای مرجع کودکان .
synonyms: article, piece, item, report, story, column, review, commentary, criticism, analysis, write - up, expos�; theme
"the journal contains a series of short features" "مجله حاوی مجموعه ای از فیلمهای کوتاه است"
a full - length film intended as the main item in a cinema programme. یک فیلم بلند که به عنوان موضوع اصلی در برنامه ی مرتبط با سینما در نظر گرفته شده .
noun: feature film; plural noun: feature films

2 - درحالت فعل :::
دارای صفتی ویژه و برجسته.
"the hotel features a large lounge, a sauna, and a coin - operated solarium""هتل دارای یک سالن بزرگ، یک سونا و یک سولاریوم سکه ای ( دستگاه دریافت سکه ) است"
synonyms: present, promote, make a feature of, give prominence to, focus attention on, call attention to, spotlight, highlight, accent
"Radio Ulster intends to feature a week of live concerts""رادیو اولستر قصد دارد تا یک هفته از کنسرت زنده داشته باشد ( پخش کند ) "
have as an important actor or participant. داشتن یک بازیگر مهم یا تهیه کننده مهم باشد.
"the film featured Glenn Miller and his Orchestra" "ویژگی این این فیلم گلن میلر و ارکستر او است"
be a significant characteristic of or take an important part in. یکی از ویژگی های مهم و یا بخش مهمی از آن باشد.
"his later paintings feature prominently in the exhibition" "نقاشی های اخیرش با ویژگیهای خاص در نمایشگاه میباشد"
synonyms: star, appear, participate, play a part, have a place, have prominence
"she is to feature in a major advertising campaign" "او در یک کمپین بزرگ تبلیغاتی نقش دارد"

به عنوان اسم: ویژگی، خصیصه، خصوصیات، مشخصات، برنامه اصلی
بعنوان فعل: در بر گیرنده، شامل بودن

نمایش دادن ( فیلم، نمایشنامه و . . . )

خصوصیت

جلوه کردن، جلوه داشتن، جلوه گر شدن، آشکار بودن، به چشم خوردن، نمایاندن، بروز دادن، ظاهر شدن، مشخص بودن، برجسته بودن، حضور داشتن، در برداشتن، در برگرفتن، خودنمایی کردن، عرض اندام کردن، مشخصه چیزی بودن

گزارش ( تلویزیونی یا رادیو )
مقاله ( روزنامه، مجله )

Multi features چند خصیصه ای

ویژگی، جلوه داشتن

مقاله ( روزنامه و مجله )
a special feature on new children’s books
a special feature on education

برجسته

ارائه دادن، به تصویر کشیدن

چند معنی داره:

۱_ویژگی و خصوصیت

۲_فیلم بلند ( بیشتر از ۹۰ دقیقه )
feature film

3_به نمایش گذاشتن
The museum feature's coin's
موزه سکه ها را به نمایش گذاشت



قیافه

در حالت فعلی به معنای "اصلی" نیست. بلکه به معنای متمایزکننده است. چه بسا ویژگی اصلی چیز دیگری باشد.
Feature درواقع یک نوع ریزویژه یا نشان ویژه است که یک فرد یا چیز را از فرد یا چیز دیگر متمایز می کند. ویژگیِ خاص است نه ویژگیِ عام

قابلیت
امکان پذیر

صفت

trait

آپشن ، مزایای جانبی

نقش اصلی دادن

واژه ی feature انگلیسی همان تغییر یافته چهره و قسمت جلویی صورت می باشد.

چهره

1 - قرارداشتن در. . . . 2 - در بر داشتن3 - مطرح کردن مطلبی


The important part of s. th

برجسته کردن

مطلب

عارضه، عوارض ( محیطی ) : تپه، گودال، دِپو، دیوار و حصار، ساختمان و . . .

⁦✔️⁩فیلم بلند ( سینمایی )

‘A Hero’ Trailer: Asghar Farhadi Could Win His Third Oscar for Best International ⭕Feature
. . .
Asghar Farhadi is back and in top form with “A Hero, ” which premiered to rave reviews at the Cannes Film Festival over the summer

🔑🔑🔑

Final Predictions for 2022 Oscars
Shortlists for Virtual Effects, Original Song, International ⭕Feature⭕ and More

Variety. com@


کلمات دیگر: