کلمه جو
صفحه اصلی

fade out


1- (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم محو شدن، (صدا) کم کم کوتاه شدن، بتدریج تاریک شدن 2- از شدت افتادن، کم کم ناپدید شدن، کم کم از میان رفتن، (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم محو شدن، به تدریج تاریک شدن

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a gradual decrease in the sharpness of focus or visibility of a scene or image in film or television, or in the audibility of sound in broadcasting.

• gradual disappearance; progressive darkening at the end of a scene in a film or television show

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] محو تدریجی افت تدریجی و موقتی سیگنال دریافت شده ی رادیویی یا تلویزیونی بر اثر فوتونهای مغناطیسی ،اختلاف جوی،یا سایر شرایط ایجاد شده در طول مسیر انتقال .خاموشی (blackout ) نوعی محو تدریجی به مدت چندین ساعت یا بیشتر در یک بسامد مشخص است .
[نساجی] کمرنگ سازی - پریده رنگ - رنگ پریده نمودن
[سینما] محو کامل - محو سفید - ناپدیدی تصویر - ناپدید - ناپدید شدن - ناپدید شدن تدریجی - ناپدیدی - ناپیدایی نما - نور به سیاهی - درهم آمیزی تصاویر - درهم روی تصاویر - همگدازی - تاریک شدن تدریجی تصویر تا سیاهی کامل - محو تصویر - دیزالو - تاریک شدن تدریجی - محو تدریجی یک نما از روشنایی به تاریکی - از روشنایی به تاریکی رفتن تصویر - تاریک شدن تدریجی تصویر - تاریک شدن تدریجی تصویر در پایان شات - تاریک تدریجی صحنه - غروب تصویر - از روشنایی به تاریکی - گرایش نما از روشنی به تاریکی - محو تدریجی - محو تدریجی (نور و تصویر) - محو تدریجی تصویر - تاریک کردن تصویر اول

جملات نمونه

1. He thought her campaign would probably fade out soon in any case.
[ترجمه ترگمان]او فکر می کرد که نبرد او به زودی به هر حال محو خواهد شد
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که احتمالا این کمپین در هر صورت به زودی از بین خواهد رفت

2. He slid a control to fade out the music.
[ترجمه ترگمان]او کنترلش را از دست داده بود تا از موسیقی محو شود
[ترجمه گوگل]او یک کنترل را برای از بین بردن موسیقی کشید

3. Fade out the music at the end of the scene.
[ترجمه ترگمان]محو شدن موسیقی در پایان صحنه
[ترجمه گوگل]موسیقی در انتهای صحنه را از بین ببرید

4. We should always try to fade out rewards.
[ترجمه ترگمان]ما باید همیشه سعی کنیم پاداش خود را از بین ببریم
[ترجمه گوگل]ما همیشه باید تلاش کنیم که پاداش را از بین ببریم

5. Fade out the sound gradually at the end of the scene.
[ترجمه ترگمان]محو شدن تدریجی صدا در پایان صحنه
[ترجمه گوگل]صدا را به تدریج در پایان صحنه از بین ببرید

6. Makes the element drop and fade out at the same time.
[ترجمه ترگمان]عنصر کاهش می یابد و همزمان خاموش می شود
[ترجمه گوگل]عنصر را کاهش می دهد و در همان زمان محو می شود

7. Fade out all matched elements by adjusting their opacity and firing an optional callback after completion.
[ترجمه ترگمان]محو شدن همه عناصر هماهنگ با تنظیم opacity خود و شلیک مجدد اختیاری پس از تکمیل
[ترجمه گوگل]محو کردن تمام عناصر همگرا با تنظیم کدورت و شلیک یک فراخوان بعد از تکمیل آن

8. It may or may not also fade out on the underbody .
[ترجمه ترگمان]همچنین ممکن است در the نیز محو نشده باشد
[ترجمه گوگل]این ممکن است یا ممکن است در زیر بدن نیز محو شود

9. To regulate dry and sensitive skin, and fade out striae of pregnancy and scars; Increase skin elasticity, slow down the skin aging period.
[ترجمه ترگمان]برای تنظیم پوست خشک و حساس، و striae از بارداری و زخم ها را محو کنید؛ کشش پوست را افزایش دهید و دوره سالخوردگی پوست را کاهش دهید
[ترجمه گوگل]برای تنظیم پوست خشک و حساس و از بین بردن striae بارداری و زخم؛ افزایش الاستیک پوست، کاهش سن پیری پوست را کاهش می دهد

10. Then your delivery problems will fade out.
[ترجمه ترگمان]سپس مشکلات تحویل شما محو خواهد شد
[ترجمه گوگل]سپس مشکلات زایمان شما محو خواهند شد

11. I think your signal is going to fade out.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که your خاموش خواهد شد
[ترجمه گوگل]فکر میکنم سیگنال شما از بین رفته است

12. This old man decided to fade out and leave the work to the young people.
[ترجمه ترگمان]این پیرمرد تصمیم گرفت که محو شود و کار را به جوان ها واگذار کند
[ترجمه گوگل]این پیرمرد تصمیم گرفت از بین برود و کار را برای جوانان انجام دهد

13. The idea seemed to fade out and the club was never formed.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این فکر از بین می رود و باشگاه هیچ وقت شکل نگرفته است
[ترجمه گوگل]ایده به نظر می رسید محو و باشگاه هرگز تشکیل نشد

پیشنهاد کاربران

محو شدن / نابودی تدریجی

- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.

عطار


کلمات دیگر: