کلمه جو
صفحه اصلی

riding


معنی : لنگر گاه، بخش، سواری، گردش و مسافرت
معانی دیگر : (برای) سواری، سفری، صندلی دار، سوار شدنی، سواره، (کانادا) حوزه ی انتخاباتی

انگلیسی به فارسی

سواری، گردش و مسافرت، لنگر گاه، بخش


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: an act or instance of taking or having a ride, esp. on horseback.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: used for or while riding.

- a riding outfit
[ترجمه ترگمان] یه لباس سواری
[ترجمه گوگل] یک لباس سواری

(2) تعریف: designed to accommodate a rider.

- a riding mower
[ترجمه Ro10] ماشین سواری
[ترجمه ترگمان] یه ماشین چمن زنی
[ترجمه گوگل] ماشین سواری

• act of traveling on or in, action of a person or thing which rides
intended for use while traveling, used during the act of riding

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سواری

مترادف و متضاد

لنگر گاه (اسم)
dock, harbor, anchorage, grappling, haven, levee, dockage, harborage, berth, pier, port, riding

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

سواری (اسم)
ride, equitation, riding

گردش و مسافرت (اسم)
riding

جملات نمونه

1. riding a bicycle uphill is difficult
دوچرخه سواری در سربالایی دشوار است.

2. riding boots
چکمه ی (اسب) سواری

3. riding breeches
شلوار سوارکاری،شلوار اسب سواری

4. a riding costume
لباس سوارکاری

5. a riding habit
لباس اسب سواری

6. a riding horse
اسب سواری

7. a riding lawn mower
چمن زن که می توان سوار آن شد (سواری)

8. a riding school
مدرسه ی سوارکاری

9. a riding whip
شلاق سواری کاری

10. horseback riding
اسب سواری

11. stop riding him, he didn't do it on purpose!
دست از سرش بردار،از روی عمد آن کار را نکرد!

12. he was riding a hack
او سوار بر اسب وامانده ای بود.

13. he was riding on a train
او سوار ترن بود.

14. two misses riding horses
دو دختر خانم اسب سوار

15. i saw mehri riding on a white horse
مهری را دیدم که سوار اسب سفیدی بود.

16. mehri enjoys horseback riding
مهری از اسب سواری خوشش می آید.

17. my money is riding on that black horse
پول من روی آن اسب سیاه شرط بندی شده است.

18. the ships that are riding close to shore
کشتی هایی که نزدیک ساحل لنگر انداخته اند

19. Her latest stunt is riding a motor cycle through a ring of flames.
[ترجمه محمد] آخرین شیرین کاری او موتور سواری داخل حلقه آتش است.
[ترجمه ترگمان]آخرین شیرین کاری او در حال چرخش موتور در میان حلقه ای از شعله های آتش است
[ترجمه گوگل]آخرین شیرین کاری او یک حلقه از شعله های آتش است

20. Antonio has been riding high ever since he changed his job.
[ترجمه ترگمان]انتونیو از آخرین باری که کارش رو عوض کرده بود خیلی پیشرفت کرده بود
[ترجمه گوگل]آنتونیو از زمانی که کار خود را تغییر داده است، بسیار بالا رفته است

21. He was riding on a large black horse.
[ترجمه ترگمان]او سوار بر اسب سیاه بزرگی شده بود
[ترجمه گوگل]او سوار بر اسب سیاه و سفید شد

22. His waistcoat was riding up over his stomach.
[ترجمه ترگمان]جلیقه اش از روی شکمش بلند شده بود
[ترجمه گوگل]جلیقه او بیش از شکمش بود

23. He was cautious when he was riding the bicycle.
[ترجمه ترگمان]وقتی داشت دوچرخه سواری می کرد احتیاط می کرد
[ترجمه گوگل]وقتی او دوچرخه سواری بود، محتاط بود

a riding costume

لباس سوارکاری


a riding horse

اسب سواری


a riding lawn mower

چمن‌زن که می‌توان سوار آن شد (سواری)


اصطلاحات

riding breeches

شلوار سوارکاری، شلوار اسب‌سواری


پیشنهاد کاربران

رانندگی کردن

Fun memories of hypopotamous riding
خاطرات جالب از هیپوپوتاموس سواری

سواری کردن

سوارکاری_ماشین سواری

تاخت و تاز

riding ( ورزش )
واژه مصوب: اسب سواری
تعریف: سواری گرفتن از اسب برای تفریح یا ورزش


کلمات دیگر: