کلمه جو
صفحه اصلی

riddle


معنی : سرند، غربال، رمز، معما، چیستان، لغز، جدول معما، سوراخ سوراخ کردن، غربال کردن، تفسیر یا بیان کردن، پر از سوراخ کردن، گیج و سردر گم کردن
معانی دیگر : بردک، پرسش دشوار، (شخص یا چیز) گیج کننده، بغرنج، راز، سر، معمایی را حل کردن، چیستان را پاسخ دادن، معما وار حرف زدن، آردبیز، پرویزن، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، (مانند سرند) سوراخ سوراخ کردن، پر (از چیزی) بودن یا شدن، مملو بودن، سورا  سورا  کردن

انگلیسی به فارسی

سوراخ سوراخ کردن، غربال کردن، سرند، معما، چیستان،لغز، رمز، جدول معما، گیج و سردر گم کردن، تفسیریابیان کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a puzzling, tricky, and often amusing question, usu. with an ingenious answer, posed as a diversion or as a test of one's wits.
مشابه: conundrum

- Here is a riddle: What is the difference between a jeweler and a jailer? (Answer: a jeweler sells watches, but a jailer watches cells.).
[ترجمه Jalil] فرق یه جواهر فروش با یه زندانی چیه؟! جواب: جواهر فروش ساعت میفروشه اما زندانی به سلول زندان نگاه میکنه. ( نکتش اینجاست که ساعت و دیدن /و فروختن و سلول در انگلیسی کلماتش مشابه )
[ترجمه ترگمان] این یک معما است: تفاوت بین یک جواهر فروش و یک زندانبان چیست؟ (پاسخ: یک جواهر فروش ساعت به فروش می رسد، اما یک jailer سلول را مراقبت می کند)
[ترجمه گوگل] این یک معما است تفاوت بین یک جواهر و یک زندانی چیست؟ (پاسخ به یک جواهر فروش ساعت ها را می فروشند، اما یک زندانی سلول ها را تماشا می کند)

(2) تعریف: any puzzling or perplexing question, problem, person, or thing.
مترادف: mystery, perplexity, puzzle, stickler
مشابه: conundrum

- How the prisoner was able to escape remains a riddle.
[ترجمه ترگمان] این که چطور زندانی توانسته بود از آن فرار کند، یک معما بود
[ترجمه گوگل] چطور زندانی قادر به فرار بود، یک معما است
- That shy child was always a riddle to his teachers.
[ترجمه ترگمان] آن کودک خجالتی همیشه معمایی برای معلمان خود بود
[ترجمه گوگل] این کودک خجالتی همیشه معجزه برای معلمانش بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: riddles, riddling, riddled
(1) تعریف: to solve riddles.
مشابه: puzzle

(2) تعریف: to create or speak in riddles; mystify.
( verb )
حالات: riddled, riddles, riddling
• : تعریف: to pierce with a large number of holes.

- Bullets riddled the target.
[ترجمه ترگمان] گلوله هدف گلوله را سوراخ می کند
[ترجمه گوگل] گلوله هدف قرار دارد

• puzzle, question or statement presenting a problem to be solved; enigma, mystery; sieve, screen used for sifting
solve, interpret; swell up, inflate; perforate, pierce; detonate, explode
a riddle is a puzzle in which you ask a question that seems to be nonsense but which has a clever or amusing answer. an example is `why do you never get hungry in the desert? because of the sandwiches (sand which is) there.'
you can describe something that is puzzling as a riddle.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] غربال - پرویزن

مترادف و متضاد

سرند (اسم)
brattle, chaffer, screen, bolt, riddle, bolter, harp

غربال (اسم)
chaffer, screen, riddle, bolter, sieve, harp, cribble, ethmoid bone

رمز (اسم)
secret, mystery, token, sign, trick, crypt, code, riddle, cipher, symbol, enigma, cryptogram

معما (اسم)
mystery, puzzle, riddle, conundrum, enigma, crux, logogram, logogriph

چیستان (اسم)
puzzle, riddle, conundrum, enigma, crux, problem

لغز (اسم)
mystery, puzzle, riddle, enigma, crux, wisecrack

جدول معما (اسم)
puzzle, riddle

سوراخ سوراخ کردن (فعل)
riddle

غربال کردن (فعل)
riddle, sieve, sift, winnow

تفسیر یا بیان کردن (فعل)
riddle

پر از سوراخ کردن (فعل)
riddle

گیج و سردر گم کردن (فعل)
riddle

brain-teaser


Synonyms: bewilderment, brain-twister, charade, closed book, complexity, complication, confusion, conundrum, cryptogram, dilemma, distraction, doubt, embarrassment, enigma, entanglement, intricacy, knotty question, labyrinth, maze, mind-boggler, mystery, mystification, perplexity, plight, poser, predicament, problem, puzzle, puzzlement, quandary, question, rebus, sixty-four dollar question, stickler, strait, stumper, teaser, tough nut to crack, tough proposition, twister


perforate, permeate


Synonyms: bore, corrupt, damage, honeycomb, impair, infest, mar, pepper, pervade, pierce, pit, puncture, spoil


جملات نمونه

1. i used a riddle for separating earth from stone
برای جدا کردن خاک از سنگ سرند به کار بردم.

2. to ask a riddle
چیستان پرسیدن

3. to know the answer to a riddle
پاسخ معما را دانستن

4. if you give me a clue, i will solve the riddle
اگر سرنخی به من بدهی معما را حل خواهم کرد.

5. See if you can solve this riddle .
[ترجمه ترگمان] ببین میتونی این معما رو حل کنی یا نه
[ترجمه گوگل]ببینید اگر می توانید این معما را حل کنید

6. His daily work is to riddle coal cinders to get out the larger pieces.
[ترجمه سولماز] کار هر روز او غربال کردن خاکستر زغال برای خارج ساختن تیکه های بزرگتر است.
[ترجمه ترگمان]کار روزانه اش مربوط به riddle زغال سنگ برای بیرون آوردن قطعات بزرگ تر است
[ترجمه گوگل]کار روزانه او این است که معجزات ذغال سنگ را برای از بین بردن قطعات بزرگتر

7. Scientists claimed yesterday to have solved the riddle of the birth of the Universe.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان دیروز ادعا کردند که معمای تولد جهان را حل کرده اند
[ترجمه گوگل]دانشمندان روز گذشته ادعا کردند که کلمۀ تولد جهان را حل کرده اند

8. Scientists may have solved the riddle of Saturn's rings.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان ممکن است معمای حلقه های زحل را حل کرده باشند
[ترجمه گوگل]دانشمندان ممکن است معما حلقه های زحل را حل کنند

9. The riddle couldn't be solved by the child.
[ترجمه ترگمان]این معما نمی توانست توسط بچه حل شود
[ترجمه گوگل]این معما توسط کودک حل نمی شود

10. Her disappearance is a complete riddle.
[ترجمه ترگمان] ناپدید شدن اون یه معماست
[ترجمه گوگل]ناپدید شدنش یک معما کامل است

11. The riddle was at last unriddled.
[ترجمه ترگمان]سرانجام معما حل شد
[ترجمه گوگل]این معما در نهایت بی نظیر بود

12. He got the answer to the riddle as quick as a flash.
[ترجمه ترگمان]او جواب معما را به سرعت روشن کرد
[ترجمه گوگل]او پاسخ به این معما را به عنوان یک فلاش سریع دریافت کرد

13. Solve the riddle of this verse, Or suffer Ariaca's curse!
[ترجمه ترگمان]معمای این شعر را حل کنید، یا نفرین s را حل کنید!
[ترجمه گوگل]حل معما را از این آیه، و یا رنج و عذاب Ariaca!

14. As investigators probed the brain further, the riddle of the mind revealed itself to be deeply specific.
[ترجمه ترگمان]همانطور که محققان مغز را بیشتر بررسی کردند، معمای ذهن به طور عمیق مشخص شد
[ترجمه گوگل]همانطور که محققان مغز را بیشتر مورد بررسی قرار داد، معجزه ذهن خود را به شدت مشخص کرد

to speak in riddles

معما وار حرف زدن


to ask a riddle

چیستان پرسیدن


to know the answer to a riddle

پاسخ معما را دانستن


Scientists have not yet been able to understand the many riddles of cancer.

دانشمندان هنوز نتوانسته‌اند اسرار فراوان سرطان را درک کنند.


I used a riddle for separating earth from stone.

برای جدا کردن خاک از سنگ سرند به‌کار بردم.


I riddled the charcoal and separated its dust.

زغال را سرند کردم و خاکه‌ی آن را جدا کردم.


The door had become badly riddled by termites.

موریانه‌ها در را بدجوری سوراخ‌سوراخ کرده بودند.


The guard riddled the car with bullets.

پاسدار اتومبیل را با گلوله سوراخ‌سوراخ کرد.


Your writing is riddled with grammatical and spelling errors.

نوشته‌ی شما پر از لغزش‌های دستوری و املایی است.


The lawn is riddled with weeds.

چمن پر از علف هرزه است.


The police department is riddled with corruption.

اداره‌ی پلیس پر از فساد است.


پیشنهاد کاربران

کنایه، باکنایه حرف زدن ( talk/speak in riddle ) در لفاف سخن گویی

آبکش کردن

بی ثباتی

1 - معما - چیستان - رمز - سر
2 - الک / غربال کردن
3 - سوراخ سوراخ کردن

دست چین کردن و گلچین کردن

Detective Hercule Poiro answers hard riddles
کاراگاه پوآرو معماهای سخت را جواب می دهد.


کلمات دیگر: