کلمه جو
صفحه اصلی

inject


معنی : زدن، تزریق کردن، اماله کردن، سوزن زدن
معانی دیگر : (آبگونه را با فشار به داخل چیزی راندن) تزریق کردن، خلانیدن، در جهاندن، درفشاندن، وارد کردن، پرکردن از

انگلیسی به فارسی

تزریق کردن، زدن، اماله کردن، سوزن زدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: injects, injecting, injected
مشتقات: injectable (adj.)
(1) تعریف: to introduce (a fluid) or introduce a fluid into (someone or something) by force or pressure, as fuel into an engine cylinder, or a medicine into a muscle or vein.

- The doctor injected the serum.
[ترجمه ترگمان] دکتر سرم رو تزریق کرد
[ترجمه گوگل] دکتر سرم را تزریق کرد
- The doctor injected the patient with serum.
[ترجمه ترگمان] دکتر سرم رو با سرم تزریق کرد
[ترجمه گوگل] دکتر به بیمار سرم تزریق کرد

(2) تعریف: to interject or introduce into a discussion, presentation, or situation.
مشابه: drag

- He injected a little humor into the conversation.
[ترجمه ترگمان] او یک شوخی کوچک به گفتگو گذاشت
[ترجمه گوگل] او طنز کوچکی را به مکالمه تزریق کرد

• force in by means of a syringe or other device; infuse, interject, introduce something new or different
if you inject someone with a liquid, or inject a liquid into them, you use a syringe to get it into their body.
if you inject a quality such as excitement or interest into a situation, you do something that adds this quality to the situation.
if you inject money into a business or organization, you provide it with more money.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] تزریق کردن

مترادف و متضاد

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

تزریق کردن (فعل)
syringe, inject, perfuse, throw in

اماله کردن (فعل)
inject

سوزن زدن (فعل)
inject

put in, introduce


Synonyms: add, drag in, force into, imbue, implant, impregnate, include, infuse, insert, instill, interjaculate, interject, place into, squeeze in, stick in, throw in


Antonyms: take out


introduce into bloodstream by use of a needle


Synonyms: give a shot, inoculate, jab, mainline, shoot, vaccinate


جملات نمونه

1. to inject cold water into a hot boiler
آب سرد را با فشار داخل دیگ بخار کردن

2. to inject the patient with penicillin
پنی سیلین به بیمار زدن

3. she was able to inject humor into her long lecture
او قادر بود نطق طولانی خود را با مزاح بیامیزد.

4. Try to inject a bit of enthusiasm into your performance.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید کمی شور و شوق به عملکرد خود تزریق کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید کمی شور و شوق را به عملکرد خود تزریق کنید

5. The increased inflation will inject a degree of instability into the economy.
[ترجمه ترگمان]افزایش تورم، درجه ای از بی ثباتی را به اقتصاد تزریق می کند
[ترجمه گوگل]تورم افزایش می یابد که درجه ای از بی ثباتی را در اقتصاد ایجاد می کند

6. Phil's a diabetic and has to inject himself with insulin every day.
[ترجمه ترگمان]فیل یک دیابتی است و هر روز به خودش انسولین تزریق می کند
[ترجمه گوگل]فیل یک دیابتی است و باید هر روز خود را با انسولین تزریق کند

7. We hope to inject new life into our work.
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که زندگی جدیدی را به کار خود تزریق کنیم
[ترجمه گوگل]ما امیدواریم که زندگی جدیدی را به کارمان اضافه کنیم

8. I believe she will inject new life into the club.
[ترجمه ترگمان]من معتقدم که اون یه زندگی جدید رو به باشگاه تزریق می کنه
[ترجمه گوگل]من معتقدم که او زندگی جدیدی را در باشگاه به وجود خواهد آورد

9. We hope to inject new life into our business.
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که زندگی جدیدی به کسب وکار خود تزریق کنیم
[ترجمه گوگل]ما امیدواریم که زندگی جدیدی را در کسب و کار ما تزریق کنیم

10. She kept trying to inject a little fun into their relationship.
[ترجمه ترگمان]اون همش سعی می کرد یه کم به رابطه شون یه کم خوش بگذرونه
[ترجمه گوگل]او سعی کرد کمی سرگرم کننده را به رابطه خود تزریق کند

11. I tried to inject a little humour into the meeting.
[ترجمه ترگمان]من سعی کردم یه کمی خوشمزگی رو به جلسه تزریق کنم
[ترجمه گوگل]من سعی کردم طعم کمی را به جلسه تزریق کنم

12. Some snakes inject their prey with poison in order to immobilize it.
[ترجمه ترگمان]بعضی از مارها طعمه خود را به سم تزریق می کنند تا آن را ثابت کنند
[ترجمه گوگل]برخی از مارها طعمه خود را با سم تزریق می کنند تا آن را از بین ببرند

13. They need to inject more money into sports facilities.
[ترجمه ترگمان]آن ها نیاز به تزریق پول بیشتر به امکانات ورزشی دارند
[ترجمه گوگل]آنها باید پول بیشتری را به امکانات ورزشی تزریق کنند

14. He needs to inject himself once a month.
[ترجمه ترگمان] اون باید یه بار یه بار خودش رو تزریق کنه
[ترجمه گوگل]او باید یک بار در ماه تزریق کند

to inject cold water into a hot boiler

آب سرد را با فشار داخل دیگ بخار کردن


to inject the patient with penicillin

پنیسیلین به بیمار زدن


She was able to inject humor into her long lecture.

او قادر بود نطق طولانی خود را با مزاح بیامیزد.


پیشنهاد کاربران

( شوق، روح زندگی ) دمیدن، وارد کردن، ایجاد کردن، بخشیدن

وارد کردن، تلفیق کردن

آوردن

Inject money into something :
پول و سرمایه تزریق کردن به کاری/چیزی
سرمایه گذاری کردن در چیزی/کاری
Invest

قرار دادن

هم پیوند شدن


کلمات دیگر: