فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: feeds, feeding, fed
• (1) تعریف: to provide food for or give food to.
• مترادف: nourish
• مشابه: accommodate, board, cater, provision, purvey, sate, satiate, sustain, victual
- She's feeding the baby now.
[ترجمه مهدیه] او در حال غذا دادن به بچه است.
[ترجمه محمد مهدی صحبتی] او هم اکنون در حال غذا دادن به بچه است
[ترجمه kimia] او ( خانم ) در حال غذا دادن به نوزاد است
[ترجمه مایکروسافت] او در حال تغذیه دادن به نوزاد است
[ترجمه ترگمان] الان داره به بچه غذا میده
[ترجمه گوگل] او در حال تغذیه نوزاد است
- Did you feed the cat?
[ترجمه T] ایا به گربه غدا دادید؟
[ترجمه محمد مهدی صحبتی] آیا شما به گربه غذا داده اید؟
[ترجمه A] به گربه غذا دادی؟
[ترجمه parham] آیا تو به گربه غذا دادی؟
[ترجمه ترگمان] به گربه غذا دادی؟
[ترجمه گوگل] آیا گربه را خورده اید؟
- The soup kitchen feeds over fifty people a day.
[ترجمه Avin.a] سوپی که در آشپزخانه درست میشود میتواند بیشتر از پنجاه نفر را سیر کند
[ترجمه ترگمان] آشپزخونه سوپ یه روز بیشتر از ۵۰ نفر تغذیه می کنه
[ترجمه گوگل] آشپزخانه سوپ روزانه بیش از پنجاه نفر را تغذیه می کند
• (2) تعریف: to be sufficient as food for.
• مترادف: nourish
• مشابه: sustain
- This roast will feed four people.
[ترجمه مهدیه] این کباب را چهار نفر می توانند بخورند.
[ترجمه محمد م] این کباب چهار نفر را سیر خواهد کرد.
[ترجمه Parla] این گوشت بریانی گاو چهار نفر را سیر خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] این کباب به چهار نفر غذا میده
[ترجمه گوگل] این کباب چهار نفر را تغذیه می کند
• (3) تعریف: to grow food for.
• مترادف: nourish
• مشابه: sustain
- The land feeds the population.
[ترجمه سعید] زمین منبع تغذیه انسانهاست.
[ترجمه ترگمان] زمین جمعیت را تغذیه می کند
[ترجمه گوگل] این زمین جمعیت را تغذیه می کند
• (4) تعریف: to give as food.
- You shouldn't feed chocolate to your dog.
[ترجمه مهدیه] شما نباید شکلات را به عنوان غذا به سگ دهید.
[ترجمه سعید] نباید به سگتان شکلات بدهید.
[ترجمه ترگمان] تو نباید با سگت شکلات بخوری
[ترجمه گوگل] شما نباید شکلات را به سگ خود ببرید
• (5) تعریف: to support; reinforce.
• مترادف: nourish, nurture, reinforce, strengthen
• مشابه: encourage, support, sustain
- Praise feeds his ego.
[ترجمه مازیار خاکپور] تشویق، نفس را تغذیه می کند
[ترجمه ترگمان] Praise، خویشتن را تغذیه می کند
[ترجمه گوگل] ستایش، نفس خود را تغذیه می کند
- Don't encourage his drinking; you're only feeding his addiction.
[ترجمه مازیار خاکپور] او را به نوشیدن تشویق نکن؛ تو فقط به اعتیاد او دامن می زنی.
[ترجمه ترگمان] مشروب هاش رو تشویق نکن تو فقط به اعتیاد خودش غذا میدی
[ترجمه گوگل] نوشیدنش را تشویق نکنید؛ شما فقط اعتیاد خود را تغذیه می کنید
• (6) تعریف: to supply with something necessary for maintenance.
- We fed the fire once more to keep it going through the night.
[ترجمه ترگمان] یک بار دیگر آتش را سیر کردیم تا آن را در شب ادامه دهیم
[ترجمه گوگل] ما یک بار دیگر از آتش سوزی کردیم تا شب را ادامه دهیم
- Several springs feed the lake.
[ترجمه ترگمان] چندین چشمه از دریاچه تغذیه می کنند
[ترجمه گوگل] چند منبع چشمه دریاچه را تغذیه می کند
• (7) تعریف: to insert and allow to be pulled or taken in.
• مترادف: insert
• مشابه: enter, put, stick
- She fed paper into the typewriter.
[ترجمه مازیار خاکپور] او در ماشین تحریر کاغذ گذاشت.
[ترجمه ترگمان] کاغذ را به ماشین تحریر داد
[ترجمه گوگل] او کاغذ را به ماشین تایپ کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to eat food; take nourishment.
• مترادف: dine, eat, fare
• مشابه: bite, diet, graze, subsist
- Sheep feed on grass.
[ترجمه ترگمان] گوسفند از علف تغذیه می کند
[ترجمه گوگل] گوسفند بر چمن تغذیه می کند
- The baby is feeding well now and gaining weight.
[ترجمه ترگمان] نوزاد اکنون به خوبی تغذیه می کند و وزن خود را به دست می آورد
[ترجمه گوگل] کودک در حال تغذیه خوب و بدست آوردن وزن است
• (2) تعریف: to take reinforcement or satisfaction.
• مشابه: strengthen, thrive
- Their fear feeds on itself.
[ترجمه ترگمان] ترس آن ها به خودی خود تغذیه می کند
[ترجمه گوگل] ترس خود را بر روی خود می افزاید
- She feeds on high grades.
[ترجمه ترگمان] او از نمرات بالا تغذیه می کند
[ترجمه گوگل] او در نمرات بالا تغذیه می کند
اسم ( noun )
• (1) تعریف: food for birds and animals, such as seeds, grain, or hay.
• مترادف: fodder, food, forage, pasture, provender
• مشابه: comestibles, edibles, supplies, viands, victuals
- The price of feed jumped again this year.
[ترجمه ترگمان] امسال قیمت غذا بار دیگر بالا رفت
[ترجمه گوگل] قیمت خوراک دوباره امسال پر شده است
• (2) تعریف: the portion or amount of such food.
• مترادف: fodder, food, forage, pasture, provender
• مشابه: comestibles, edibles, supplies, viands, victuals
- The mare ate only half of her feed.
[ترجمه ترگمان] مادیان تنها نیمی از feed را خورد
[ترجمه گوگل] مرغ تنها نیمی از خوراکش را خورد
• (3) تعریف: (informal) a large meal, as at a celebration.
• مترادف: banquet, dinner, repast
• مشابه: feast, gorge, meal, spread
- That was a great feed this year, especially the turkey and the pie!
[ترجمه ترگمان] این یک غذای عالی بود، به خصوص بوقلمون و پای بوقلمون!
[ترجمه گوگل] این سالاد عالی بود، به خصوص بوقلمون و پای!
• (4) تعریف: a mechanism that supplies something to a process.
• مشابه: inserter, mechanism
- The copy machine has an automatic feed.
[ترجمه ترگمان] ماشین کپی یک غذای اتوماتیک دارد
[ترجمه گوگل] دستگاه کپی یک خوراک خودکار دارد