کلمه جو
صفحه اصلی

basic


معنی : اصلی، تهی، اساسی، بنیادی، پایهای، بنیانی
معانی دیگر : پسوند: حمله، تاخت، اصولی، بن پاری، ازلاد، (معمولا جمع) اصول، ابتدایی، ساده و جوابگوی نیازهای اولیه، (شیمی) بازیک، بازی، قلیایی، (فلز کاری) وابسته به تولید پولاد از آهن فسفردار (با افزودن آهک)، (زمین شناسی) وابسته به سنگ های آذرینی که میزان سیلیکا در آنها از 52 درصد کمتر است، (زبان ساده ی کامپیوتری که در آن واژه های عادی انگلیسی و نشانه های ریاضی به کار رفته است) بیسیک

انگلیسی به فارسی

پایه ای، اساسی، اصلی، بنیادی، پایهای، بنیانی، تهی


اساسی، اصلی، تهی، بنیانی


پایه‌ای، اساسی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a simplified computer language (acronym for "beginner's all-purpose symbolic instruction code").

• basic programming language, one of the simplest high-level programming languages (computers)
fundamental; of or pertaining to a base, containing a base (chemistry)
you use basic to describe a thing which is the most important or the simplest part of something.
an activity, situation, or plan that is basic to the achievement or success of something else is necessary for it.
you describe something as basic when it has only the most important features and no luxuries.
the basics of a subject or activity are the simplest and most important aspects of it.
basic is a simple computer language which uses english words. basic is an abbreviation for `beginner's all-purpose symbolic instruction code'.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] بازى، قلیایی، پایه ای، اساسی، اصلی
[عمران و معماری] بنیادی
[کامپیوتر] بیسیک؛ یک زبان برنامه نویسی ساده از نظر آموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات و فایلهای ساده Beginners All-Purpose Symbolic Instruction code - زبان برنامه نویسی کامپیوتر جان کمنی و توماس کورتز ان را در سال 1964 طراحی کردند و در سال 1970 شرکت میکروسافت آن راهمگانی کرد . زبان بیسیک برای برنامه نویسی محاسبات ساده و سریع مناسب است به طوری که برای شروع برنامه نویسی نیاز به یادگیری بیشت قواعد آن نیست در اینجا یک برنامه ساده بیسیک و نتیجه آن آمده است . کلمه کلیدی رام بیانگر توضیح است و متغیر های عادی اعداد اعشاری را نگهداری می کنند . رشته های کارکتری می توانند درون متغیرهایی که نامشان با $ شوع می شود قرار گیرند . آرایه ها با جمله مید تعریف می شوند . جمله پیرینت خروجی را بر روی صفحه نمایش چاپ می کند و برای چاپ خروجی ها رد کنار هم باید در برنامه میان آنها نقطه ویرگول قرار داد.در دهه 70 و 80 تامین کنندگان نرم افزار - به ویژه شرکت میکروسافت ویژگیهایی را به بیسیک اضافه کردند تا برنامه نویسی ساخت یافته و انواع گوناگون ساختارهای اطلاعاتی را پیشتیبانی کند . امروزه بیسیک یکی از پیچیده ترین زبانهای برنامه نویسی است که به طور گسترده ای مورد بهره برداری قرار می گیرد و با ویژگیهایی از زبانهای پاسکال فرترن و سی همکاری می کند شماره خطوط ان دیگر لازم نیستند از این رو بیسیک هنوز برای نوآموزان آسان است و کامپایلرهای جدید بیسیک هنوز هم برنامه های نوشته شده به زبان قدیمی بیسیک را قبول می کند برای شناخت تغییرات جدید بیسیک نگاه کنید به فراکتال. ماندلابروت ست .بسیاری از ویژگیهای بیسیک در جای دیگر این کتاب شرح داده شده اند-beginners All-purpose symbolic instruction code
[برق و الکترونیک] بیسیک سر واژه ی عبارت ( Beginner s All-purpose symbolic) ( رمز دستور العمل نمادین همه منظوره برای مبتدیان) ؛ زبان رایانه ای سطح بالا که معمولا در رایانه های شخصی استفاده می شود. - زبان برنامه نویسی بیسیک - پایه ای، اصلی
[فوتبال] پایه –اصلی
[مهندسی گاز] اصلی
[صنعت] پایه ای، ابتدایی
[نساجی] قلیایی - بازیک - اصلی - اساسی - بازی
[ریاضیات] اصلی، اساسی، پایه، پایه ای، مبنایی، مقدماتی، اصلی

مترادف و متضاد

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

تهی (صفت)
basic, barren, void, null, empty, hollow, vain, vacuous, jejune, devoid, inane, deadhead, indigent

اساسی (صفت)
basic, material, net, ground, essential, organic, pivotal, basal, fundamental, substantial, vital, basilar, cardinal, earthshaking, meaty, primordial

بنیادی (صفت)
basic, fundamental, basilar

پایه ای (صفت)
basic, basilar

بنیانی (صفت)
basic, organic, fundamental

elementary, fundamental


Synonyms: basal, capital, central, chief, elemental, essential, indispensable, inherent, intrinsic, key, main, necessary, primary, primitive, principal, radical, substratal, underlying, vital


Antonyms: additional, extra, inessential, nonessential, outside, peripheral, secondary


جملات نمونه

1. basic cellular structures
ساختارهای بنیادی یاخته ها

2. basic food is not dispensable but luxuries are quite dispensable
خوراک اصلی غیرضروری نیست ولی تجملات کاملا غیر ضروری است.

3. basic mathematical skills
مهارت های بنیادین در ریاضیات

4. basic process
فرایند قلیایی

5. basic two-roomed apartments
آپارتمان های ساده ی دو اتاقه

6. a basic arrangement
ترتیب اساسی

7. a basic disturbance of the body's chemistry
اختلال اساسی در فعل و انفعالات بدن

8. a basic economic problem
مشکل بنیادی اقتصادی

9. the basic necessities of life
نیازهای اولیه ی زندگی

10. the basic principles of geometry
اصول بنیادین هندسه

11. the basic tenets of his thoughts
پایه های اصلی افکار او

12. the basic theme of the story
موضوع اصلی داستان

13. mathematics is one of the basic sciences
ریاضیات یکی از علوم پایه است.

14. They have to have a basic understanding of computers in order to use the advanced technology.
[ترجمه noor] انها باید یک درک اولیه ای از کامپیوتر داشته باشند تا بتوانند از تکنولوژی پیشرفته استفاده کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها باید درک پایه ای از کامپیوترها به منظور استفاده از تکنولوژی پیشرفته داشته باشند
[ترجمه گوگل]آنها باید به منظور استفاده از تکنولوژی پیشرفته، کامپیوترهای خود را درک کنند

15. Freedom of expression is a basic human right.
[ترجمه ترگمان]آزادی بیان یک حق اساسی بشر است
[ترجمه گوگل]آزادی بیان یک حق اساسی بشر است

16. They have shown a ruthless disregard for basic human rights.
[ترجمه ترگمان]آن ها بی توجهی بی رحمانه به حقوق بشر را نشان داده اند
[ترجمه گوگل]آنها بی احترامی بی رحمانه به حقوق اساسی بشر نشان داده اند

17. One of the most basic requirements for any form of angling is a sharp hook.
[ترجمه ترگمان]یکی از ابتدایی ترین الزامات برای هر شکلی از زاویه، قلاب تیزی است
[ترجمه گوگل]یکی از اساسی ترین الزامات برای هر نوع ماهیگیری یک قلاب تیز است

18. You'll be quite safe if you observe certain basic precautions.
[ترجمه ترگمان]اگر این احتیاط را رعایت کنید، کاملا در امان خواهید بود
[ترجمه گوگل]اگر موارد احتیاطی خاصی را رعایت کنید، کاملا ایمن خواهید بود

19. The basic unit of society is the family.
[ترجمه ترگمان]واحد اصلی جامعه خانواده است
[ترجمه گوگل]واحد اساسی جامعه خانواده است

20. There's a basic contradiction in the whole idea of paying for justice.
[ترجمه ترگمان]یک تناقض اساسی در کل ایده پرداخت عدالت وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک تضاد اصلی در کل ایده پرداخت عدالت وجود دارد

21. Contact with other people is a basic human need.
[ترجمه ترگمان]تماس با افراد دیگر یک نیاز اساسی بشر است
[ترجمه گوگل]تماس با دیگران یک نیاز اساسی انسان است

the basic theme of the story

موضوع اصلی داستان


a basic economic problem

مشکل بنیادی اقتصادی


a basic arrangement

ترتیب اساسی


They are basically the same.

آنان اصولاً مشابه هستند.


the basics of journalism

اصول روزنامه‌نگاری


the basic necessities of life

نیازهای اولیه‌ی زندگی


basic mathematical skills

مهارتهای بنیادین در ریاضیات


basic two-roomed apartments

آپارتمان‌های ساده‌ی دو اتاقه


basic process

فرایند قلیایی


پیشنهاد کاربران

اصلی، اساسی

ابتدایی . ساده

پایه ای

پایه = پایه ای، اساسی = اصلی، ساده = ابتدایی

بدترین سطح زبان ها

مبنا، بنیادین

محض

اولیه
اولین
پایه
برای مثال:فکر ( ایده ) اولیه ، اولین ایده، ایده اصلی ، ایده پایه:Basic idea

شالوده

پایه و ابتدا

پایه ای اصلی بنیادی اساسی و در حوزه شیمی بازی یا قلیایی

ملزومات


basic ( adj ) = rudimentary ( adj )
به معناهای: اصولی، بنیادی، پایه ای، مقدماتی

ابتدایی - مبتدی

اساسی
Man has three basic needs. . . . . .


کلمات دیگر: