کلمه جو
صفحه اصلی

accidental


معنی : تصادفی، اتفاقی، عرضی، غیر مترقبه، عارضی، غیر اساسی، پیشامدی
معانی دیگر : بیمه ی حوادث، پیش بینی نشده، ناگهانی، شانسی، فرعی، عرضی arazy ضمنی

انگلیسی به فارسی

تصادفی، اتفاقی، غیرمترقبه، عرضی( arazy ) ضمنی، عارضی، غیراساسی، پیشامدی


تصادفی، اتفاقی، عرضی، غیر مترقبه، عارضی، غیر اساسی، پیشامدی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: happening by chance; unexpected; unintended.
مترادف: casual, chance, contingent, inadvertent, unintended, unintentional, unthinking, unwitting
متضاد: deliberate, intended, intentional, planned, willful
مشابه: coincidental, fluky, fortuitous, incidental, random, stray, unexpected

- The discovery of a cure for the disease was purely accidental.
[ترجمه ترگمان] کشف درمانی برای بیماری کاملا تصادفی بود
[ترجمه گوگل] کشف یک درمان برای این بیماری صرفا تصادفی بود
- We take precautions to avoid accidental injury.
[ترجمه ترگمان] برای جلوگیری از آسیب تصادفی، اقدام های لازم را انجام می دهیم
[ترجمه گوگل] ما اقدامات احتیاطی برای جلوگیری از آسیب احتمالی انجام می دهیم

(2) تعریف: not part of the basic nature of a thing; secondary; incidental.
مترادف: accessory, adventitious, extrinsic, incidental, nonessential, secondary
متضاد: essential
مشابه: circumstantial, collateral, extra, extraneous, inessential, subordinate, subsidiary, superfluous, unessential, unnecessary

- Is a sense of humor an accidental feature of human nature or an essential one?
[ترجمه ترگمان] آیا حس شوخ طبعی یک ویژگی تصادفی از طبیعت انسان یا یک ویژگی اساسی است؟
[ترجمه گوگل] آیا احساس طنز یک ویژگی تصادفی از طبیعت انسانی یا یک ضرورت است؟
اسم ( noun )
مشتقات: accidentally (adv.)
(1) تعریف: a nonessential, unexpected, or supplementary factor, attribute, thing, or circumstance.
مترادف: nonessential
مشابه: external, incidental, supplement

- Positive effects of a treatment are sometimes caused by accidentals rather than the treatment itself.
[ترجمه ترگمان] اثرات مثبت درمان گاهی اوقات توسط accidentals به جای خود درمان ایجاد می شوند
[ترجمه گوگل] اثرات مثبت یک درمان گاهی اوقات به علت تصادفات به جای درمان به وجود می آید

(2) تعریف: in music, a symbol that indicates that a note should be played or sung one or two semitones higher or lower than is otherwise indicated. In most cases, the pitch is to be raised or lowered by one half step, as from F natural to F sharp.

- This measure has four accidentals: two flats and two naturals.
[ترجمه ترگمان] این اقدام چهار accidentals دارد: دو آپارتمان و دو آپارتمان
[ترجمه گوگل] این اندازه گیری دارای چهار حادثه است: دو آپارتمان و دو طبیعی

(3) تعریف: in music, a note that is raised or lowered by one or two semitones due to the presence of an accidental.

• casual, incidental; unexpected
something that is accidental happens by chance.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] اتفافی - تصادفی
[مهندسی گاز] تصادفی، اتفاقی
[ریاضیات] تصادفی، اتفاقی، غیر مترقبه

مترادف و متضاد

تصادفی (صفت)
chance, accidental, random, casual, fortuitous, contingent, haphazard, by-the-way, chanceful, circumstantial, temerarious

اتفاقی (صفت)
chance, accidental, casual, fortuitous, stochastic, haphazard, chanceful, chancy, chromatic, extrinsic, fluky

عرضی (صفت)
accidental, transverse, lateral, transversal, latitudinal, dispensable, inconsiderable

غیر مترقبه (صفت)
unexpected, accidental, supervenient

عارضی (صفت)
accidental, casual, incidental, adventitious, essential, not substantial

غیر اساسی (صفت)
accidental, unessential

پیشامدی (صفت)
accidental

happening unexpectedly


Synonyms: adventitious, casual, chance, coincidental, contingent, fluky, fortuitous, inadvertent, incidental, random, uncalculated, unexpected, unforeseen, unintended, unintentional, unplanned


Antonyms: decided, designed, essential, intended, intentional, planned, premeditated


جملات نمونه

1. accidental assimilation
(زبان شناسی) همگون سازی عارفی

2. accidental evolution
تکامل تصادفی،فرگشت پیشامدی

3. the accidental firing of a gun
شلیک تصادفی اسلحه

4. the wreck of the battleship was accidental
غرق شدن آن رزم ناو تصادفی بود.

5. The law discriminates between accidental and intentional killing.
[ترجمه ترگمان]این قانون بین کشته شدن تصادفی و تعمدی است
[ترجمه گوگل]این قانون بین قتل اتفاقی و عمدی تبعیض آمیز است

6. A third of accidental deaths occur in the home.
[ترجمه ترگمان]یک سوم مرگ تصادفی در خانه رخ می دهد
[ترجمه گوگل]یک سوم مرگ و میرهای اتفاقی در خانه رخ می دهد

7. Buy an insurance policy that covers accidental damage .
[ترجمه ترگمان]یک سیاست بیمه ای بخرید که آسیب های اتفاقی را پوشش می دهد
[ترجمه گوگل]خرید یک بیمه نامه که آسیب تصادفی را پوشش می دهد

8. We must never let any accidental success go to our heads.
[ترجمه ترگمان]ما هرگز نباید بگذاریم هیچ موفقیتی تصادفی به سر ما بیاید
[ترجمه گوگل]ما نباید هرگز به موفقیت های تصادفی برسیم

9. The abortion arose from an accidental fall.
[ترجمه ترگمان]سقط جنین از یک سقوط تصادفی سرچشمه می گرفت
[ترجمه گوگل]سقط جنین ناشی از سقوط تصادفی بود

10. Most policies cover accidental damage to pipes.
[ترجمه ترگمان]اغلب سیاست ها آسیب تصادفی به لوله ها را پوشش می دهند
[ترجمه گوگل]اکثر سیاست ها آسیب های تصادفی به لوله ها را پوشش می دهد

11. We insure against all damage, accidental or otherwise.
[ترجمه ترگمان]ما در برابر همه خسارات، تصادفی و غیر عادی بیمه می کنیم
[ترجمه گوگل]ما در مقابل تمام آسیب ها، تصادفی یا غیره بیمه می کنیم

12. The insurance policy covers the building for accidental damage.
[ترجمه ترگمان]سیاست بیمه، ساختمان آسیب تصادفی را پوشش می دهد
[ترجمه گوگل]این بیمه نامه ساختمان آسیب های تصادفی را پوشش می دهد

13. The most important way to stop accidental drownings is by education.
[ترجمه ترگمان]مهم ترین راه جلوگیری از تصادفی بودن تصادفی، آموزش است
[ترجمه گوگل]مهم ترین راه برای جلوگیری از غرق شدن تصادفی، آموزش است

14. Our meeting wasn't planned - it was completely accidental.
[ترجمه ترگمان]جلسه ما برنامه ریزی نشده بود - کاملا تصادفی بود
[ترجمه گوگل]جلسه ما برنامه ریزی نشده بود - کاملا تصادفی بود

15. The inquest returned a verdict of accidental death.
[ترجمه ترگمان]دادگاه حکم مرگ تصادفی را به او داد
[ترجمه گوگل]این حکم حکم مرگ حادثه را صادر کرد

16. The Coroner recorded a verdict of accidental death.
[ترجمه ترگمان]بازپرس حکم مرگ تصادفی را صادر کرد
[ترجمه گوگل]Coroner حکم مرگ اتفاقی را ثبت کرد

17. I put her rudeness down as accidental.
[ترجمه ترگمان]من بی ادبی او را به صورت تصادفی تلقی کردم
[ترجمه گوگل]من شادابی خود را به عنوان تصادفی قرار دادم

the accidental firing of a gun

شلیک تصادفی اسلحه


He accidentally broke the dish.

(به‌طور) تصادفی بشقاب را شکست.


accidental assimilation

(زبان‌شناسی) همگون‌سازی عارفی


accidental evolution

تکامل تصادفی، فرگشت پیشامدی


پیشنهاد کاربران

فرعی، غیرمنتظره

If something is accidental , it happens by chance

اتفاقی ، تصادفی

عرضی ( در فلسفه )

تصادفی اتفاقی

accidental ( موسیقی ) ==واژه بیگانه: accidentalواژه مصوب: علامت عَرَضیتعریف: علامتی در نت نویسی که به صورت مقطعی برای تغییر زیروبمی به اندازۀ معین یا بی اثر کردن علائم تغییردهندۀ قبلی به کار میرود==accidental ( فلسفه )
واژه مصوب: عَرَضی
تعریف: مربوط به عَرَض


کلمات دیگر: