کلمه جو
صفحه اصلی

magnify


معنی : بزرگ کردن، بالیدن، درشت کردن، زیر دوربین بزرگ کردن
معانی دیگر : (به کمک ذره بین و غیره) بزرگ نما کردن، درشت نما کردن، غلو کردن، مبالغه کردن، گزافه گویی کردن، لاف زدن، (قدیمی) ستودن، ستایش کردن، (از نظر اندازه یا اهمیت یا مقام) بزرگتر کردن، ارجمند کردن، والا کردن

انگلیسی به فارسی

بزرگ شدن، بزرگ کردن، درشت کردن، زیر دوربین بزرگ کردن، بالیدن


(به کمک ذره بین و غیره) بزرگ‌نما کردن، بزرگ کردن، درشت‌نما کردن


غلو کردن، مبالغه کردن، گزافه گویی کردن، لاف زدن


(از نظر اندازه یا اهمیت یا مقام) بزرگتر کردن، ارجمند کردن، والا کردن


(قدیمی) ستودن، ستایش کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: magnifies, magnifying, magnified
(1) تعریف: to cause to appear larger, as through the use of a lens.
مترادف: blow up, exaggerate
مشابه: aggrandize, amplify, enlarge, expand on, inflate

- A telescope magnifies the light of the stars.
[ترجمه ترگمان] تلسکوپ نور ستارگان را بزرگ می کند
[ترجمه گوگل] یک تلسکوپ نور ستارگان را افزایش می دهد
- Reading glasses that you buy in a store simply magnify the print.
[ترجمه narjes.dl] عینک های خواندنی که می خرید در فروشگاه به راحتی چاپ رابزرگ نشان می دهند
[ترجمه الی] عینک مطالعه ای که در فروشگاه خریدید نوشته ها را ( پرینت یا چاپ ) بزرگ تر می کند
[ترجمه Aydin Jz] عینک مطالعه ای که شما از یک فروشگاه خریدید، به سادگی نوشته های چاپی را بزرگ نمایی می کند
[ترجمه ترگمان] عینک مطالعه که شما در یک فروشگاه بخرید به سادگی آن را بزرگ کنید
[ترجمه گوگل] عینک های خواندن که در یک فروشگاه خریداری می کنید چاپ را بزرگتر کنید

(2) تعریف: to increase the actual size of; enlarge.
مترادف: amplify, augment, boost, build, enlarge, increase
متضاد: attenuate, minimize, reduce
مشابه: aggrandize, blow up, distend, heighten, inflate, maximize, swell

- The recent heavy rains magnified the drainage problem in the city.
[ترجمه ترگمان] باران های سنگین اخیر مشکل زه کشی شهر را افزایش داد
[ترجمه گوگل] باران های سنگین اخیر موجب بروز مشکل زهکشی در شهر شد
- Reports of ice on the roads magnified her concern over her husband's lateness.
[ترجمه ترگمان] گزارش ها درباره یخ در جاده ها نگرانی او را نسبت به دیر بودن شوهرش تشدید کرده بود
[ترجمه گوگل] گزارش های یخ در جاده ها موجب نگرانی او از تأخیر شوهرش شد

(3) تعریف: to make (something) seem more important, often inappropriately or without warrant.
مترادف: aggrandize, blow up, exaggerate, inflate, overstate
متضاد: belittle, understate
مشابه: boost, glorify, hyperbolize, intensify, overrate, overvalue

- He tended to magnify his troubles to get sympathy.
[ترجمه پری ناز] سعی میکرد مشکلاتش را بزرگ جلوه دهد تا همدردی دریافت کند
[ترجمه ترگمان] سعی می کرد مشکلات خود را بزرگ کند و همدردی کند
[ترجمه گوگل] او تمایل داشت تا مشکلاتش را به هم بزند تا همدردی کنند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: magnifiable (adj.), magnifier (n.)
• : تعریف: to make, or have the ability to make, something become or appear to become larger.
مترادف: enlarge, exaggerate, increase
مشابه: hyperbolize

- This side of the mirror magnifies.
[ترجمه سجاد محروقی] این طرف آینه, تصویر را بزرگتر از معمول نشان میدهد.
[ترجمه ترگمان] این طرف آینه تابلو را نشان می داد
[ترجمه گوگل] این قسمت آینه بزرگ می شود

• enlarge, increase the size of; cause to appear larger (by means of lenses, etc.); exaggerate, make seem more important or serious
when a microscope or magnifying glass magnifies an object, it makes it appear bigger than it actually is.
to magnify something also means to make it seem more important than it actually is.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] بزرگ کردن
[ریاضیات] بزرگ کردن، درشت کردن

مترادف و متضاد

بزرگ کردن (فعل)
gross, aggrandize, enlarge, magnify, maximize, heave, amplify, nurture, dilate, distend, extend

بالیدن (فعل)
pique, brave, pride, magnify, grow, glory, boast, flaunt, brag, preen, plume, set up

درشت کردن (فعل)
magnify

زیر دوربین بزرگ کردن (فعل)
magnify

enlarge, intensify


Synonyms: aggrandize, aggravate, amplify, augment, bless, blow up, boost, build up, deepen, dignify, dilate, distend, enhance, ennoble, eulogize, exalt, expand, extend, glorify, heighten, hike, hike up, increase, inflate, intensate, jack up, jump up, mount, multiply, pad, pyramid, redouble, rise, rouse, run up, step up, sweeten, swell


Antonyms: decrease, diminish, lessen, miniaturize, weaken


exaggerate, blow out of proportion


Synonyms: aggravate, blow up, boost, color, dramatize, embellish, embroider, enhance, fudge, inflate, make mountain of molehill, overcharge, overdo, overdraw, overemphasize, overestimate, overplay, overrate, overstate, overstress, pad, puff up, pyramid


Antonyms: diminish, play down, weaken


جملات نمونه

1. A microscope is a magnifying glass.
یک میکروسکوپ یک ذره بین است

2. It seems that Mr. Steinmetz magnified the importance of the document in his possession.
به نظر می رسد آقای استین متز در مورد اهمیت مدارکی که در اختیار داشت,بزرگنمایی می کرد

3. Some people have a tendency to magnify every minor fault in others.
عده ای گرایش دارند که عیب کوچک ذیگران را بزرگ جلوه دهند

4. to magnify one's sufferings
سختی های خود را بزرگ تر از آنچه هست وانمود کردن

5. they teach history mainly to magnify their own country
تاریخ را بیشتر برای این درس می دهند که کشور خود را بزرگ کنند.

6. He tried to magnify the part he played in the battle.
[ترجمه ترگمان]کوشید نقشی را که در جنگ بازی می کرد، بزرگ کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد قسمتی را که او در نبرد بازی کرد بزرگ کند

7. He tried to magnify the part he acted in the play.
[ترجمه ترگمان]کوشید نقشی را که در بازی عمل می کرد، بزرگ کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد تا بخشی را که در بازی انجام داد، بزرگتر کند

8. A lens would magnify the picture so it would be like looking at a large TV screen.
[ترجمه ترگمان]یک لنز تصویر را بزرگ خواهد کرد، بنابراین مانند نگاه کردن به یک صفحه تلویزیون بزرگ خواهد بود
[ترجمه گوگل]یک لنز تصویر را بزرگ می کند، به طوری که به یک صفحه نمایش بزرگ تلویزیون نگاه می شود

9. His father's advice does not magnify with him.
[ترجمه ترگمان]توصیه پدرش او را بزرگ نمی کند
[ترجمه گوگل]توصیه پدر او با او بزرگ نیست

10. I want to magnify my mother's picture.
[ترجمه Romina] میخواهم تصویر عکس مادرم را بزرگ تر کنم
[ترجمه ترگمان]می خواهم تصویر مادرم را بزرگ کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم تصویر مادرم را بزرگتر کنم

11. My soul does magnify the Lord.
[ترجمه ترگمان]روح من خداوند را بزرگ می کند
[ترجمه گوگل]روح من خداوند را بزرگ می کند

12. She is inclined to magnify her troubles.
[ترجمه ترگمان]دلش می خواهد مشکلات خود را بزرگ کند
[ترجمه گوگل]او تمایل دارد مشکلات خود را بزرگ کند

13. This report tends to magnify the risks involved.
[ترجمه ترگمان]این گزارش تمایل دارد خطرات مربوط به آن را بزرگ کند
[ترجمه گوگل]این گزارش تمایل به افزایش خطرات دارد

14. This microscope can magnify an object up to forty times.
[ترجمه ترگمان]این میکروسکوپ می تواند یک شی را تا چهل بار بزرگ کند
[ترجمه گوگل]این میکروسکوپ می تواند یک شی تا 40 برابر بزرگتر کند

15. Shaving mirrors are slightly curved in order to magnify the image.
[ترجمه ترگمان]آینه های Shaving کمی خمیده هستند تا تصویر را بزرگ کنند
[ترجمه گوگل]برای افزایش تصویر، آینه های اصلاح کمی خمیده هستند

16. Binoculars magnify far-off objects.
[ترجمه ترگمان]binoculars اشیا دور از دسترس را بزرگ می کنند
[ترجمه گوگل]دوربین دوچشمی بزرگنمایی اجسام دور را نشان می دهد

17. Additionally, you can magnify a funny line by using the pause to accentuate your physical delivery.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، شما می توانید با استفاده از مکث برای برجسته کردن تحویل فیزیکی تان یک خط خنده دار را بزرگ کنید
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، می توانید یک خط خنده دار را با استفاده از مکث افزایش دهید تا تحویل فیزیکی خود را افزایش دهید

they magnified the art but belittled the artist.

آنان هنر را می‌ستودند ولی هنرمند را تحقیر می‌کردند.


He tried to magnify the part he acted in the play.

او سعی کرد قسمتی را که در نمایش بازی کرده بود را بزرگنمایی کند.


to magnify one's sufferings.

سختی‌های خود را بزرگتر از آنچه هست وانمود کردن.


they teach history mainly to magnify their own country.

تاریخ را بیشتر برای این درس می‌دهند که کشور خود را بزرگ کنند.


this microscope magnifies things one hundred times.

این میکروسکوپ چیزها را صد مرتبه بزرگ‌تر می‌‌کند.


...and the lord magnified him among the Jews.

... و خداوند او را در میان جهودان عزت بخشید.


پیشنهاد کاربران

بزرگ کردن مثلا با میکروسکوپ بزرگ کردن

مبالغه و بزرگ نمایی

make something look bigger than it is

to make sth seem more important than it really is

بزرگ دیدن به وسیله ذره بین

بزرگ کردن ، درشت کردن

Make something look bigger than it is
کانون زبان ایران کتاب 5

بزرگ کردن چیزی که از حد معمول بزرگتر میشه

بزرگ نمایی معنی میده
Make something look bigger than it is


ذره بین

Make sth look bigger than it is
بزرگ نمایی کردن، بزرگ جلوه دادن، مبالغه کردن

یعنی بزرگ نمایی , کاری را بیش از حد بزرگ کردن, باتشکر

زیر ذره بین

تاکید کردن کردن بر چیزی

اغراق کردن/بزرگ کردن

بزرگ کردن

بزرگ کردن چیزی
معنی صفحه ی ۴۰ ساپلمنتری کانون:make something look bigger than it is
معنی دیکشنری:make something look bigger than it really is
مثال:we magnified the insect under a microscope
کلمه ی شبیه به magnify ( کلمه ای که توش magnofy داره ) :magnify glass
عینکی که همه چیز رو بزرگتر نشون میده
امیدوارم توضیحات کامل باشه
ممنونم❤🙏

معنی :make something look bigger then it is

معنی فارسی :بزرگ کردن ، بزرگنمایی کردن

جمله :I magnifoyed my phome s picture.

معنی :من تصویر گوشیم را بزرگ کردم.

( Verb )
make something look bigger than it i
بزرگ کردن
کانون زبان ایران

بزرگنمایی کردن
مبالغه کردن

بزرگنمایی . بزرگ جلوه کردن چیزی بیش از اون چیزی که هست . در واقع همون مبالغه که در فارسی به اون گفته میشه. و معنای انگلیسی اون که در کانون زبان reach 1 هم اومده : make something look bigger than it is

magnify ( verb ) = بزرگ نمایی کردن، زیر ذره بین بردن/مبالغه کردن، اغراق کردن/تشدید کردن، بزرگ کردن/

examples:
1 - It seems that Mr. Steinmetz magnified the importance of the document in his possession.
به نظر می رسد که آقای "استاینمتز" در میزان اهمیت اسناد در اختیارش مبالغه ( بزرگنمایی ) کرده است.
2 - Some people have a tendency to magnify every minor fault in others.
برخی افراد تمایل دارند هر عیب جزئی را در دیگران بزرگ نمایی کنند.
3 - Although our skin looks smooth, when magnified it is full of bumps and holes.
اگرچه پوست ما صاف به نظر می رسد ، اما وقتی زیر ذره بین برده می شود پر از برجستگی و سوراخ است.
4 - The hot summer magnified the racial tensions in the community.
تابستان گرم تنش های نژادی را در جامعه تشدید کرد.
5 - He always magnifies the problems and inconveniences of travel.
او همیشه مشکلات و ناراحتی های سفر را بزرگ نمایی ( مبالغه ) می کند.

مِهینیدَن.

کَلانیدَن. /کلاناندن.

بزرگاندن/بزرگیدن
گَتِهیدن/گتهاندن

بزرگ نمایی کردن


کلمات دیگر: