کلمه جو
صفحه اصلی

dense

معنی : سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف
معانی دیگر : (آبگونه ها) غلیظ، مایه دار، همفشرده، کندذهن، خرفت، دیرفهم، کودن

انگلیسی به فارسی

متراکم، چگال

چگال، غلیظ، متراکم، انبوه، احمق، خنگ

متراکم، انبوه، چگال، غلیظ، محکم، سفت، پر پشت، خنگ، احمق، متکاثف

انگلیسی به انگلیسی

• compact, close; (slang) stupid, slow
something that is dense contains a lot of things or people in a small area.
dense fog or smoke is thick and difficult to see through.
a dense substance is very heavy.
if you say that someone is dense, you mean they are stupid and take a long time to understand things; an informal use.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] متراکم - چگال - بهمفشرده - غلیظ
[مهندسی گاز] غلیظ، متراکم، انبوه
[زمین شناسی] چگال ،غلیظ،متراکم ،انبوه ،احمق ،خنگ
[نساجی] غلیظ
[ریاضیات] چگال
[پلیمر] چگال

مترادف و متضاد

سفت (صفت)
firm, able-bodied, stiff, horny, hard, rigid, fast, solid, dense, tough, tight, tenacious, thick, ironclad, stark, burly, brawny, beefy, chopping, tense, taut, wiry, hard-boiled, muscle-bound
متراکم (صفت)
heaped, accumulated, aggregate, dense, compact, compressed, condensed, stagnant
محکم (صفت)
stable, firm, solid, dense, compact, compressed, adamantine, tough, strict, sturdy, strong, tight, tenacious, steel, secure, stout, frozen, substantial, buff, steady, well-set, meaty, pukka, pucka, two-handed
انبوه (صفت)
gross, luxuriant, aggregate, dense, thick, bushy, voluminous, collective, rank, multitudinous, thick-set, floccose
احمق (صفت)
dotty, senseless, silly, dense, cockscomb, foolish, dull, batty, stupid, frivolous, dopey, thickheaded, inane, fatuous, cockeyed, unmeaning, daffy, daft, fat-headed, feeble-minded, gawky, loony, spooney, spoony
غلیظ (صفت)
coarse, rude, dense, compact, thick, bombastic, grandiloquent, inspissated
پر پشت (صفت)
dense, rich, thick, bushy, lush, exuberant, thick-set, steady
چگال (صفت)
dense
خنگ (صفت)
dense, drunk, stupid, white, drunken
متکاثف (صفت)
dense

compressed, thick

Synonyms: close, close-knit, compact, condensed, crammed, crowded, heaped, heavy, impenetrable, jammed, jam-packed, massed, opaque, packed, packed like sardines, piled, solid, substantial, thickset

Antonyms: open, scattered, sparse, thin, uncompressed

slow, stupid

Synonyms: blockheaded, boorish, doltish, dull, dumb, fatheaded, ignorant, imbecilic, impassive, lethargic, numskulled, oafish, obtuse, phlegmatic, simple, slow-witted, sluggish, stolid, thick, torpid

Antonyms: brainy, clever, intelligent, smart

جملات نمونه

1. The dense leaves on the trees let in a minimum of sunlight.
برگ های انبوه روی درختان مقدار کمی از نور خورشید را از خود عبور می دهند
2. We couldn't row because of the dense weeds in the lake.
به خاطر وجود علف های هرز انبوه در رودخانه نمی توانستیم پارو بزنیم
3. His keen knife cut through the dense jungle.
با چاقوی تیزش از میان جنگل انبوه راه عبور را باز کرد
4. dense fog made driving difficult
مه غلیظ رانندگی را دشوار می کرد.
5. dense forests interposed a great barrier ahead of us
جنگل های انبوه مانع بزرگی را جلو ما ایجاد کردند.
6. a dense crowd
جمعیت متراکم (همفشرده)
7. a dense forest
جنگل انبوه
8. a dense mass of smoke
توده ی فشرده ای از دود
9. a dense smoke or liquid
دود یا مایع غلیظ
10. a dense substance
ماده ی چگال
11. the dense perplexity of vines
در هم پیچیدگی و انبوهی تاک ها
12. creatures living in the dense bush
موجوداتی که در جنگل انبوه زندگی می کنند
13. tarzan slogged his way through the dense forest
تارزان با زحمت از میان جنگل انبوه راهی برای خود باز کرد.
14. the fugitives hacked their way through the dense forest
فراریان راه خود را از میان جنگل انبوه باز کردند.
15. A narrow track wound steeply up through dense forest.
[ترجمه ترگمان]یک جاده باریک و باریک با شیبی تند به میان جنگل انبوه منتهی می شد
[ترجمه گوگل]یک مسیر باریک از طریق جنگل های متراکم به آرامی در حال حرکت است
16. Dense fog is covering roads in the north and visibility is very poor.
[ترجمه ترگمان]مه غلیظ، راه ها را در شمال پوشش می دهد و دید بسیار ضعیف است
[ترجمه گوگل]مهار شدید در شمال جاده ها را پوشش می دهد و دید بسیار فقیر است
17. The sun dispelled the dense fog.
[ترجمه ترگمان]خورشید مه غلیظ را از میان می برد
[ترجمه گوگل]خورشید خلل و فرج از بین رفته است
18. He led us on,into a dense forest.
[ترجمه ترگمان]او ما را به سمت جنگل انبوه هدایت کرد
[ترجمه گوگل]او ما را به سوی جنگل های متراکم هدایت کرد
19. The path was completely covered by the dense foliage.
[ترجمه ترگمان]جاده کام لا از میان برگ های انبوه پوشیده شده بود
[ترجمه گوگل]این مسیر به طور کامل توسط شاخه های متراکم پوشیده شده بود
20. Thick/Heavy/Dense fog has made driving conditions dangerous.
[ترجمه ترگمان]مه غلیظ \/ غلیظ شده شرایط رانندگی را خطرناک کرده است
[ترجمه گوگل]مهار ضخیم / سنگین / چگالی شرایط رانندگی را خطرناک ساخته است
21. He had a dense, ponderous style.
[ترجمه ترگمان]سبک dense و سنگینی داشت
[ترجمه گوگل]او شیوه ای شایسته و محتاطانه داشت
22. Parts of the forest are still dense and inaccessible.
[ترجمه ترگمان]بخش هایی از جنگل هنوز متراکم و غیرقابل دسترس هستند
[ترجمه گوگل]بخشی از جنگل هنوز هم متراکم و غیرقابل دسترس است
23. Dense / thick fog is affecting roads in the north and visibility is poor.
[ترجمه ترگمان]مه غلیظ و غلیظ بر جاده ها در شمال تاثیر می گذارد و دید ضعیف است
[ترجمه گوگل]درختان چگالی / ضخیم در جاده ها در شمال تاثیر می گذارند و دید کمبود دارد

a dense forest

جنگل انبوه

a dense substance

ماده‌ی چگال

a dense smoke or liquid

دود یا مایع غلیظ

a dense crowd

جمعیت متراکم (هم‌فشرده)

how come you are so dense?

تو چرا اینقدر خنگی؟

پیشنهاد کاربران

حجیم
سخت/دشوار
فشرده
غلیظ، متراکم، انبوه
مقاوم در برابر فهمیدن
کلفت سفت ضخیم
متراکم
غلیظ - شلوغ - متراکم
( نوشته ای یا سخنرانی ) غامض
لایه هایی در شبکه های عصبی. لایه های متراکم و متصل به هم
گاهی معنی خفیف هم میده
Dense=انبوه ، متراکم.
مثال:Dense fog=مه متراکم ، مه انبوه.
✔️غلیظ
[Bad Weather]
[Collocation]
a dense fog rolls in
در مورد توصیف موهای سر انسان به معنی "کدر"
"فاقد درخشندگی"
"موهای مُرده "
"موهای پرپشت و درهم برهم"

درمورد توصیف موهای سر به معنی "کدر"
"فاقد درخشندگی"
"موهای بی روح و بی طراوت"
"موهای پرپشت درهم برهم"
سخت فهم
تیل ( همون غلیظ عربی )
کلمات دیگر: