junction

معنی : اتصال، خط اتصال، ربط، تقاطع، نقطه اتصال، برخوردگاه

معانی دیگر : پیوند، جفت شدگی، همبست، پیوندگاه، محل اتصال، محل برخورد (دو راه یا راه آهن و غیره)، محل تقاطع، بندگاه، دوراهی، چندراهی، ـ راهی

انگلیسی به فارسی

محل تقاطع، برخوردگاه، بندگاه، دوراهی، چندراهی، پیوندگاه، محل اتصال، محل برخورد (دو راه یا راه‌آهن و غیره)

پیوند، جفت‌شدگی، اتصال، هم‌بست

(در دستگاه‌های نیمه‌رسانای برقی) هم‌کنشگر دو بخش نیمه‌رسانا

اتصال، تقاطع، نقطه اتصال، خط اتصال، برخوردگاه، ربط

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )

مشتقات: junctional (adj.)

• (1) تعریف: a point or place where things are joined together.
• مترادف: join, juncture, meeting
• مشابه: bond, conjuncture, joint, joke, link, splice, union

- There was a small leak at the junction of the two pipes.

[ترجمه ترگمان] شکاف کوچکی در تقاطع دو لوله دیده می شد
[ترجمه گوگل] یک نشت کوچک در محل اتصال دو لوله وجود داشت

• (2) تعریف: the act of joining or state of being joined.
• مترادف: conjunction, connection, convergence, intersection, joining, juncture, juxtaposition, meeting, unification
• مشابه: bond, conjuncture, link, splice, union, yoke

• (3) تعریف: a place where two or more roads, railways, rivers, or the like meet or converge.
• مترادف: conjuncture, convergence, intersection, juncture, meeting
• مشابه: cloverleaf, interchange, link, union

- Somehow we missed the junction for the turnpike.

[ترجمه ترگمان] یه جورایی محل تقاطع اتوبان رو از دست دادیم
[ترجمه گوگل] به هر حال، ما برای اتصال به فرودگاه از دست رفته بودیم

- There was an accident at the junction of Highway 12 and North Creek Road.

[ترجمه ترگمان] یک تصادف در تقاطع بزرگراه ۱۲ و جاده Creek شمالی رخ داد
[ترجمه گوگل] یک تصادف در محل اتصال بزرگراه 12 و جاده North Creek وجود داشت

- We used to go down to the junction just to watch the trains come in.

[ترجمه ترگمان] ما قبلا به محل تقاطع می رفتیم تا به قطارها نگاه کنیم
[ترجمه گوگل] ما فقط برای تماشای قطارها وارد شدیم

• (4) تعریف: something acting to join other things together; connection.
• مترادف: connection, joining, juncture
• مشابه: bond, link, splice, union, yoke

• (5) تعریف: (chiefly British) a point at which a vehicle may exit or access an expressway.

• intersection; crossing; connection; point of convergence, meeting point, place where two things meet and cross (roads, rivers, etc.); interface in a semiconductor device (electrical)
a junction is a place where roads or railway lines join.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] اتصال - چهارراه - پیوندگاه - تقاطع
[کامپیوتر] نقطه ی اتصال بخشی از یک دیود یا ترانزیستور که در آنجا دو متضاد از مواد نیمه رسانا به یکدیگر متصل می شوند .
[برق و الکترونیک] اتصال، پیوند، پیوند گاه
[مهندسی گاز] اتصال، پیوستگی، نقطه اتصال
[زمین شناسی] پیوندگاه ،برخوردگاه
[ریاضیات] نقطه ی اتصال، برخوردگاه، اتصال، ارتباط، پیوندگاه، پیوند، انشعاب، نقطه ی اتصال، محل ربط، مفصل
[آمار] پیوندگاه
[آب و خاک] تقاطع، پیوند

مترادف و متضاد

connection

اتصال (اسم)

abutment, connection, connector, connectivity, junction, linkage, juncture, union, incorporation, continuity, conjunction, coupling, nexus, conjuncture, contact, connexion

خط اتصال (اسم)

junction, joint, accolade, jointing, interface, juncture, seam

ربط (اسم)

connection, junction, juncture, conjunction, correlation, concern, tie, relevance, contiguity, relevancy, connexion, rapport

تقاطع (اسم)

junction, meet, intersection, decussating

نقطه اتصال (اسم)

junction

برخوردگاه (اسم)

junction

Synonyms: alliance, annexation, articulation, assemblage, attachment, bond, coalition, coherence, collocation, combination, combine, concatenation, concourse, concursion, confluence, conjugation, consolidation, convergence, coupling, crossing, crossroads, dovetail, elbow, gathering, gore, hinge, hookup, interface, intersection, joining, joint, juncture, knee, link, linking, meeting, miter, mortise, node, pivot, plug-in, reunion, seam, splice, terminal, tie-in, tie-up, union, weld

link, connection

Synonyms: alliance, annexation, articulation, assemblage, attachment, bond, coalition, coherence, collocation, combination, combine, concatenation, concourse, concursion, confluence, conjugation, consolidation, convergence, coupling, crossing, crossroads, dovetail, elbow, gathering, gore, hinge, hookup, interface, intersection, joining, joint, knee, linking, meeting, miter, mortise, node, pivot, plug-in, reunion, seam, splice, terminal, tie-in, tie-up, union, weld

جملات نمونه

1. a junction of two armies

الحاق دو قشون به هم

2. the junction of two underground cables

پیوندگاه دو شاه سیم زیرزمینی

3. a railroad junction

تقاطع راه آهن

4. it caused a junction between the two cultures

(آن) موجب پیوند آن دو فرهنگ شد.

5. the old man was killed at the junction of two main roads

پیرمرد در محل تقاطع دو راه اصلی کشته شد.

6. It was near the junction of City Road and Old Street.

[ترجمه ترگمان]نزدیک تقاطع خیابان شهر و خیابان قدیمی بود
[ترجمه گوگل]این نزدیک مجاورت خیابان شهر و خیابان قدیمی بود

7. Turn off the motorway at junction

[ترجمه ترگمان]بزرگراه را به نقطه اتصال تبدیل کنید
[ترجمه گوگل]خاموش شدن بزرگراه در محل اتصال

8. Come off the motorway at junction

[ترجمه ترگمان]از اتوبان بیرون بیا
[ترجمه گوگل]از کنار بزرگراه عبور کن

9. You should slow down as you approach the junction.

[ترجمه ترگمان]وقتی به تقاطع رسیدی باید آهسته حرکت کنی
[ترجمه گوگل]هنگامی که به محل اتصال نزدیک می شوید، باید کم شود

10. He was killed at a road junction by a van driver who went through a red light.

[ترجمه ترگمان]او در یک تقاطع خیابان با یک راننده ون که چراغ قرمزی را روشن کرده بود، کشته شد
[ترجمه گوگل]او توسط یک راننده کامیون که از طریق یک چراغ قرمز عبور کرد، در یک جاده جاده ای کشته شد

11. I had right of way at the junction.

[ترجمه ترگمان]من درست سر راه ورودی بودم
[ترجمه گوگل]من در محل اتصال به سمت راست بودم

12. There's a bridge at the junction of the two rivers.

[ترجمه ترگمان]یک پل در تقاطع دو رودخانه وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک پل در محل اتصال دو رودخانه وجود دارد

13. The hydrolic power station stands at the junction of two rivers.

[ترجمه ترگمان]ایستگاه برق hydrolic در تقاطع دو رودخانه قرار دارد
[ترجمه گوگل]نیروگاه نیروی هیدرولیک در کنار دو رودخانه ایستاده است

14. Turn hard right at the next junction.

[ترجمه ترگمان]سمت راست بپیچید به تقاطع بعدی
[ترجمه گوگل]در اتصال بعدی سخت به سمت راست بکشید

a railroad junction

تقاطع راه‌آهن

the old man was killed at the junction of two main roads.

پیرمرد در محل تقاطع دو راه اصلی کشته شد.

the junction of two underground cables.

پیوندگاه دو شاه‌سیم زیرزمینی.

a junction of two armies.

الحاق دو قشون به هم.

it caused a junction between the two cultures.

(آن) موجب پیوند آن دو فرهنگ شد.

پیشنهاد کاربران

تقاطع

غشاء

the place where two or more roads or railway lines meet. Ox

an act of joining. Mer

سه راه

کلمات دیگر: