کلمه جو
صفحه اصلی

induce


معنی : وادار کردن، استنتاج کردن، تحریک شدن، اعوا کردن، تهییج شدن
معانی دیگر : (به کاری) واداشتن، وادار کردن (معمولا با استدلال یا تشویق یا نفوذ کلام)، موجب شدن، به وجود آوردن، شوند کردن، آغالیدن، (منطق و استدلال: از جزئیات به قوانین یا برداشت های کلی رسیدن) استنباط کردن، برداشت کردن، بازکاوی کردن، استقرا کردن (واروی: deduce)، (فیزیک) القا کردن، فرتابی کردن، توختن، غالب امدن بر

انگلیسی به فارسی

(به کاری) واداشتن، وادار کردن (به‌طور معمول با استدلال یا تشویق یا نفوذ کلام)


موجب شدن، به وجود آوردن، شوند کردن، آغالیدن


وادار کردن، تحریک شدن، اعوا کردن، استنتاج کردن، تهییج شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: induces, inducing, induced
مشتقات: inducible (adj.), inducer (n.)
(1) تعریف: to persuade or influence, as to a course of action.
مترادف: convince, influence, inspire, persuade, rouse
متضاد: dissuade
مشابه: argue, bend, bring, dispose, get, impel, lead, move, sway

- There is nothing that could induce me to accept your offer.
[ترجمه شهرام کمالی] هیچ چیز نمی تواند مرا مجاب کند پیشنهاد شما را بپذیرم
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز نمی تواند مرا راضی کند پیشنهاد شما را بپذیرم
[ترجمه گوگل] هیچ چیزی وجود ندارد که بتواند من را تشویق کند که پیشنهاد شما را بپذیرد

(2) تعریف: to cause or stimulate.
مترادف: cause, produce, stimulate
مشابه: encourage, get, incite, instigate, strike

- They found that the drug induces hallucinations.
[ترجمه ترگمان] آن ها دریافتند که این دارو دچار توهم شده است
[ترجمه گوگل] آنها دریافتند که دارو موجب توهم می شود
- A primary aim of enemy propaganda is to induce fear.
[ترجمه ترگمان] هدف اولیه تبلیغات دشمن ایجاد ترس است
[ترجمه گوگل] هدف اولیه تبلیغات دشمن، ایجاد ترس است

(3) تعریف: in logic, to reason by induction.
متضاد: deduce, deduct

(4) تعریف: to produce (an electric charge or force, or magnetism) by induction.
مشابه: generate, produce

• cause, bring about, set in motion; influence, persuade, impel; infer, deduce, derive a general proposition from certain facts; produce by means of induction (physics)
to induce a particular state or condition means to cause it.
to induce someone to do something means to persuade or influence them to do it.
if doctors induce labour or birth, they cause a pregnant woman to start giving birth by the use of drugs or other medical means.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] القا - القا کردن
[کامپیوتر] القاء - القا - تولید بار ،جریان ،یا ولتاژ الکتریکی بوسیله ی القا .
[برق و الکترونیک] القا کردن
[مهندسی گاز] القاءکردن
[ریاضیات] القاء کردن، انگیختن، موجب شدن
[پلیمر] القا

مترادف و متضاد

وادار کردن (فعل)
enforce, have, move, influence, compel, oblige, persuade, induce, impel, endue, instigate

استنتاج کردن (فعل)
derive, subsume, conclude, induce, infer, evolve

تحریک شدن (فعل)
induce

اعوا کردن (فعل)
induce

تهییج شدن (فعل)
induce

cause to happen; encourage


Synonyms: abet, activate, actuate, argue into, breed, bring about, bring around, bulldoze, cajole, cause, coax, convince, draw, draw in, effect, engender, generate, get, get up, give rise to, goose, impel, incite, influence, instigate, lead to, make, motivate, move, occasion, persuade, press, prevail upon, procure, produce, promote, prompt, sell one on, set in motion, soft-soap, squeeze, steamroll, suck in, sway, sweet-talk, talk into, twist one’s arm, urge, wheedle, win over


Antonyms: discourage, halt, hinder, prevent


جملات نمونه

1. to induce vomiting with an emetic
با داروی تهوع آور ایجاد استفراغ کردن

2. they could not induce the old lady to sell her house
آنان نتوانستند پیرزن را به فروش خانه ی خود وادار کنند.

3. Taking a brisk walk can often induce a feeling of well-being.
[ترجمه علیرضا] یک پیاده روی تند و سریع معمولا می تواند یک حس خوب و تندرستی ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]از راه رسیدن به پیاده روی زیاد می تواند احساسات خوبی داشته باشد
[ترجمه گوگل]پیاده روی پر سر و صدا اغلب می تواند یک احساس خوب را ایجاد کند

4. Doctors said surgery could induce a heart attack.
[ترجمه ترگمان] دکترها میگن جراحی میتونه باعث حمله قلبی بشه
[ترجمه گوگل]پزشکان گفتند که جراحی می تواند یک حمله قلبی ایجاد کند

5. We couldn't induce the old lady to travel by air.
[ترجمه Nrgs] ما نتوانستیم خانم پیر را به مسافرت با هواپیما وادار کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نتونستیم اون پیرزنه رو با هوا رد کنیم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانستیم خانم پیر را با هواپیما سفر کنیم

6. Music can induce a meditative state in the listener.
[ترجمه ترگمان]موسیقی می تواند یک حالت متفکرانه در شنونده ایجاد کند
[ترجمه گوگل]موسیقی می تواند حالت شنوایی را در شنونده ایجاد کند

7. Nothing would induce me to vote for him again.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست مرا وادار کند که دوباره به او رای بدهم
[ترجمه گوگل]هیچ چیز من را منجر به رأی دادن به او نخواهد شد

8. Nothing shall induce me to join their club.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز مرا وادار نخواهد کرد که به club بپیوندم
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نباید من را به عضویت در باشگاه بسپارد

9. The doctor decided to induce labour .
[ترجمه ترگمان]دکتر تصمیم گرفت تلاش کند
[ترجمه گوگل]دکتر تصمیم گرفت تا کار را تحریک کند

10. He might decide that it is best to induce labour.
[ترجمه ترگمان]او ممکن است تصمیم بگیرد که بهتر است نیروی کار را به کار گیرد
[ترجمه گوگل]او ممکن است تصمیمی بگیرد که بهتر است که کار را تحریک کند

11. Nothing would induce me to take the job.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست مرا متقاعد کند که کار را قبول کنم
[ترجمه گوگل]هیچ چیز من را تحریک نمی کند تا کار را انجام دهد

12. He tries to induce me to stay.
[ترجمه ترگمان]سعی می کند مرا وادار به ماندن کند
[ترجمه گوگل]او سعی می کند من را بکشد

13. Nothing shall induce me to go.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند مرا وادار به رفتن کند
[ترجمه گوگل]هیچ چیز من را نباید منزوی کند

14. Patients with eating disorders may use drugs to induce vomiting.
[ترجمه کامیار] بیماران با اختلالات گوارشی ممکن است از دارو برای بالا آوردن استفاده کنند.
[ترجمه ترگمان]بیماران با اختلالات خوردن ممکن است از مواد مخدر برای ایجاد استفراغ استفاده کنند
[ترجمه گوگل]بیماران با اختلالات خوردن ممکن است از استفراغ برای تهیه دارو استفاده کنند

15. Pills for seasickness often induce drowsiness.
[ترجمه ترگمان]قرص برای دریازدگی اغلب drowsiness
[ترجمه گوگل]قرص های دریایی اغلب موجب خواب آلودگی می شوند

They could not induce the old lady to sell her house.

آنان نتوانستند پیرزن را به فروش خانه‌ی خود وادار کنند.


The conditions that induced many young people to emigrate.

شرایطی که خیلی از جوانان را ناچار به مهاجرت می‌کرد.


to induce vomiting with an emetic

با داروی تهوع‌آور ایجاد استفراغ کردن


Religion induced kindness in him.

دین در او مهربانی ایجاد کرد.


پیشنهاد کاربران

برانگیختن

القایی

● اعوا کردن، القا کردن، واداشتن
● به دنیا اوردن بچه با خوردن دارو ( نه طبیعی )


تشویق کردن - ترغیب نمودن

موجب شدن، واداشتن، ترغیب کردن، تحریک کردن

در حقوق:منعقد کردن

مجاب کردن
Nothing would induce me to vote for him again.
هیچ چیز مجاب نخواهد کرد مرا که رای بدهم به او دوباره

۱ مجاب کردن ۲ موجب. . . شدن
Nothing would induce me to vote him again
هیچ چیز من را مجاب نمیکند که دوباره به او رای بدهم
I'm trying to induce risk - taking at my company
دارم سعی می کنم موجب ریسک پذیری در شرکت بشم.

bring

صورت بگیرد، موجب شود

گیاه ( تحریک کردن به رشد ) trigger

باعث

منتهی، ( در هدی )
( from PIE root *en "in" ) ducere "to lead" ( from PIE root *deuk - "to lead" ) .
اینستاگرام: 504essentialword

دست به کاری ( مانند تغییر ) زدن

the use of drugs to induce sleep

متقاعد کردن، قانع کردن

متقاعد کردن

القا کردن. تلقین کردن

اجبار

induce ( verb ) = Prompt ( verb )
به معناهای: موجب شدن، باعث شدن، سبب شدن/برانگیختن، تحریک کردن، واداشتن /قانع کردن، مجاب کردن/

ایجاب کردن، القا کردن ، اغوا کردن، متمایل گردانیدن


کلمات دیگر: