کلمه جو
صفحه اصلی

adjust


معنی : وفق دادن، تعدیل کردن، تنظیم کردن، سازگار کردن، میزان کردن، تسویه نمودن، مطابق کردن
معانی دیگر : (خود را) تطبیق دادن، جور کردن، آشتی دادن، رفع اختلاف کردن (در حساب و غیره)، (بیمه) خسارت بیمه را محاسبه کردن، (ارتش - تیراندازی) میزان کردن، قراول رفتن

انگلیسی به فارسی

تعدیل کردن، تنظیم کردن


میزان کردن، تعدیل کردن، تنظیم کردن، تسویه نمودن،مطابق کردن، وفق دادن، سازگار کردن


تنظیم کنید، تنظیم کردن، سازگار کردن، تعدیل کردن، میزان کردن، وفق دادن، تسویه نمودن، مطابق کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: adjusts, adjusting, adjusted
(1) تعریف: to bring to a more fitting or more correct state, relationship, position, or the like.
مترادف: adapt, align, fit, proportion, regulate, right, set, suit
متضاد: derange, disorder
مشابه: accommodate, alter, change, conform, correct, fashion, fine-tune, fix, key, modify, modulate, mold, repair, shape

- You can easily adjust your seat belt if it's uncomfortable.
[ترجمه Avin💋] شما می توانی در صورت ناراحت بودن کمربند ایمنی خود را به راحتی تنظیم کنید.
[ترجمه حسام رضازاده] اگر کمربند صندلی برایتان راحت نیست میتوانید به آسانی آن را تنظیم نمایید
[ترجمه Fatemeh] تو میتوانی به اسانی تنظیم کنی کمربند ایمنی ات را اگر ناراحت هستی. اگر ناراحت هستی میتوانی کمربند ایمنی خود را تنظیم کنی.
[ترجمه 💜Hosna💜] اگر کمربند ایمنی راحت نیست میتوانید به راحتی آن را تنظیم کنید
[ترجمه ندا] اگر کمربند شما راحت نیست به آسونی می تونید تنظیمش کنید.
[ترجمه ترگمان] اگر ناراحت است می توانید کمربند ایمنی خود را تنظیم کنید
[ترجمه گوگل] اگر ناراحت هستید، می توانید کمربند ایمنی خود را تنظیم کنید

(2) تعریف: to change or adapt.
مترادف: accommodate, adapt, alter, fashion, fit, modify
مشابه: change, coordinate, key, modulate, mold, shape

- They will have to adjust their behavior when they go to that new school.
[ترجمه غزل] آنها باید رفتارشان را زمانی که به مدرسه جدیدی می روند وفق بدهند.
[ترجمه علی جادری] آنها مجبورند رفتار خود را وقتی به مدرسه جدید می روند , تغییر دهند .
[ترجمه مولایی زری] فعلا که آنها درحال رفتن به مدرسه جدیدهستندباید رفتارشان را عوض کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها مجبورند رفتار خود را وقتی به مدرسه جدید می روند تنظیم کنند
[ترجمه گوگل] آنها باید رفتار خود را هنگامی که به مدرسه جدید می روند، تنظیم کنند

(3) تعریف: in insurance, to settle (a claim).
مترادف: settle
مشابه: arbitrate, finalize, redress, resolve

- The company is still adjusting flood claims.
[ترجمه ترگمان] این شرکت هنوز در حال تنظیم ادعاهای مربوط به سیل است
[ترجمه گوگل] این شرکت همچنان ادعای سیل را تنظیم می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: adjustable (adj.), adjustably (adv.), adjuster (n.)
(1) تعریف: to fit into or adapt oneself to conditions.
مترادف: acclimate, accommodate, adapt, conform, fit
مشابه: assimilate, coordinate, naturalize, orient, suit

- I have never really adjusted to this cold climate.
[ترجمه گلوريا] من هرگز به این آب و هوای سرد عادت نمی کنم
[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت به این هوای سرد عادت نکرده ام
[ترجمه گوگل] من هرگز به این آب و هوای سردی نرسیده ام

(2) تعریف: to become adapted.
مترادف: acclimate, accommodate, adapt
مشابه: alter, assimilate, conform, modify, suit

• modify; adapt; tune; fit, install; arrange; settle
when you adjust to a new situation, you get used to it by changing your behaviour or your ideas.
if you adjust something, you change it to make it more effective or appropriate.
if you adjust a machine, you change its setting in order to make it work properly or more efficiently.
if you adjust a piece of clothing, you change its position so that it looks right.

دیکشنری تخصصی

[سینما] تطبیق / تنظیم
[عمران و معماری] تنظیم کردن - مطابق کردن - میزان کردن
[برق و الکترونیک] تنظیم کردن
[مهندسی گاز] میزان بودن
[صنعت] تعدیل کردن، تنظیم کردن
[نساجی] میزان کردن - تنظیم کردن - تسویه کردن - وقف دادن
[ریاضیات] تنظیم، میزان کردن، مطابق کردن، تعدیل کردن، تنظیم کردن
[بهداشت] تطبیق کردن

مترادف و متضاد

Antonyms: derange, disarrange, unsuit


bring into agreement or to a standard


وفق دادن (فعل)
accord, adapt, reconcile, suit, tune, attune, adjust, conform, square, assimilate, jump

تعدیل کردن (فعل)
modify, adapt, adjust, moderate, dampen, modulate, regulate, collimate, coordinate

تنظیم کردن (فعل)
order, adjust, modulate, regulate, redact, formulate, frame, control, regularize, regiment, make out, edit, line up

سازگار کردن (فعل)
adjust

میزان کردن (فعل)
range, tune, adjust, modulate, temper, regulate, collimate, focus, orient

تسویه نمودن (فعل)
adjust

مطابق کردن (فعل)
adjust

become or make prepared, adapted


Synonyms: acclimatize, accommodate, accustom, adapt, alter, arrange, compose, conform, dispose, do as Romans do, doctor, fiddle with, fine-tune, fit, fix, fix up, get act together, get it together, grin and bear it, habituate, harmonize, make conform, modify, order, quadrate, reconcile, rectify, redress, regulate, remodel, settle, suit, swim with the tide, tailor, tailor-make, tune


Antonyms: confuse, derange, disarrange, disorder, disorganize, upset


mechanically alter, especially to


Synonyms: improve accommodate, align, balance, bring into line, calibrate, connect, correct, fine-tune, fit, fix, focus, grind, improve, mend, overhaul, polish, put in working order, readjust, rectify, regulate, renovate, repair, service, set, sharpen, square, tighten, troubleshoot, tune up


Synonyms: accord, allocate, arrange, clarify, conclude, conform, coordinate, doctor, fiddle with, fine-tune, fix up, grade, methodize, modify, organize, reconcile, regulate, settle, sort, standardize, straighten, systematize, tally


Antonyms: confuse, derange, unfit, unsuit


جملات نمونه

1. to adjust the watch
ساعت را تنظیم کردن

2. to examine and adjust accounts
حساب ها را بررسی و تعدیل کردن

3. the mechanic's failure to adjust the brake
کوتاهی مکانیک در میزان کردن ترمز

4. You can adjust the height of the chair.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید ارتفاع صندلی را تنظیم کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید ارتفاع صندلی را تنظیم کنید

5. Turn/Twiddle the little knob to adjust the volume.
[ترجمه ترگمان]دکمه کوچک را بچرخانید تا حجم را تنظیم کنید
[ترجمه گوگل]چرخش کوچک را برای تنظیم صدا بچرخانید

6. We have been preparing our fighters to adjust themselves to civil society.
[ترجمه ترگمان]ما fighters را آماده کرده ایم تا خود را با جامعه مدنی تطبیق دهند
[ترجمه گوگل]ما مبارزان خود را برای تنظیم خود به جامعه مدنی آماده کرده ایم

7. Adjust your language to the age of your audience.
[ترجمه ترگمان]زبان خود را به سن مخاطبین خود تنظیم کنید
[ترجمه گوگل]زبان خود را به سن مخاطبان خود تنظیم کنید

8. It is difficult for the old man to adjust to city life.
[ترجمه ترگمان]برای پیرمرد دشوار است که خود را با زندگی شهری تطبیق دهد
[ترجمه گوگل]برای پیرمرد دشوار است که به زندگی شهر بپیوندد

9. He has been forced to adjust his schedule.
[ترجمه ترگمان]او مجبور شده است برنامه خود را تنظیم کند
[ترجمه گوگل]او مجبور شده است برنامه خود را تنظیم کند

10. Watch out for sharp bends and adjust your speed accordingly.
[ترجمه ترگمان]مراقب پیچ های تند و سریع باشید و سرعت خود را براساس آن تنظیم کنید
[ترجمه گوگل]مراقب باشید برای خم شدن شدید و تنظیم سرعت خود را به ترتیب

11. It has been hard to adjust but now I'm getting satisfaction from my work.
[ترجمه ترگمان]خیلی سخت است که با من کنار بیاید، اما حالا از کار خود لذت می برم
[ترجمه گوگل]سخت است که تنظیم شود، اما در حال حاضر من از کار من رضایت می گیرم

12. Children are sensitive to disapproval and adjust their behaviour accordingly.
[ترجمه ترگمان]کودکان نسبت به مخالفت حساس هستند و رفتار خود را بر این اساس تنظیم می کنند
[ترجمه گوگل]کودکان نسبت به عدم پذیرش حساس هستند و رفتار خود را مطابق با آن تنظیم می کنند

13. Adjust the heat of the barbecue by opening and closing the air vents.
[ترجمه ترگمان]گرما کبابی را با باز کردن و بستن دریچه هوا را مرتب می کنم
[ترجمه گوگل]گرمای کباب را با باز کردن و بسته شدن دریچه های تهویه مطبوع تنظیم کنید

14. Adjust the string tension of your tennis racket to suit your style of playing.
[ترجمه ترگمان]کشش رشته ای را از راکت تنیس خود تنظیم کنید تا با سبک بازی تان هماهنگ باشد
[ترجمه گوگل]تنش رشته رکت تنیس خود را با توجه به سبک بازی خود تنظیم کنید

15. You don't need to adjust the setting every time you take a photo.
[ترجمه ترگمان]لازم نیست هر وقت یه عکس بگیری
[ترجمه گوگل]شما هر زمانی که عکس می گیرید نیازی نیست تنظیم کنید

16. It took her a while to adjust to living alone after the divorce.
[ترجمه غزل] مدتی طول کشید تا به زندگی تنهایی بعد از طلاق سازگار شود
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا با طلاق به تنهایی زندگی کند
[ترجمه گوگل]او در حالی که برای رسیدن به زندگی به تنهایی پس از طلاق، زمان می برد

The human body adjusts itself to heat and cold.

بدن انسان خود را با سرما و گرما تطبیق می‌دهد (سازگار می‌کند).


to adjust the watch

ساعت را تنظیم کردن


to examine and adjust accounts

حسابها را بررسی و تعدیل کردن


He adjusted the differences.

او اختلافات را برطرف کرد.


اصطلاحات

well adjusted

سازگار، هماهنگ


badly adjusted

ناسازگار، ناهماهنگ


پیشنهاد کاربران

تنظیم کردن، اصلاح کردن، تغییر دادن و درست کردن/ عادت و خو کردن یا عادت و خو دادن، وفق دادن و سازگار کردن یا تطبیق پیدا کردن و سازگار شدن.

تطبیق دادن

تسویه نمودن

در فرهنگ لغت دکتر محمود حسابی چاپ دانشگاه صنعتی تفرش برای أین واژه ، معادل آجستن در فارسی انتخاب شده که بهمین معنی تنظیم کردن است

تنظیم کردن

عادت کردن ( چشم به تاریکی )

He stood there, his eyes adjusting to the semidarknes



adjust to some thing means get used to new conditions

Get used to new conditions or new situation

Change sth so that it will fit or be right for use

adjust is a set of planned activities in education or training

درعلوم قضایی معنای پرداخت غرامت وخسارات را دارد

تنظیم کردن
change sth so that it will fit or be right for use

Change a little

Change of some think you can use it

Tune

به معنی وفق دادن تسویه کردن تنظیم کردن هست و جوابشم همونto someting means get used to new conditions or new shtuation
, و من یه سوالی داشتم کسایی که کانون زبان ایران میرن آزمون آنلاین رو چطور دادن؟؟

📒The sentences📒
you can adjust the height of this chair . e

مرتب کر دن

کنترلر یا کنترلگر

عادت کردن به چیزی

منطبق کردن، مطابقت دادن

Adjust to something means get
used to new conditions or new situation
کانون زبان ایران
ترم: reach 4
معنی : تنظیم کردن. وقف دادن . تصویه کردن



( . adjust ( v
معنی فارسی : تنظیم کردن
Meaning : change sth so that it will fit or be write for use
Sentence : you can adjust the color on the TV by pushing these buttons
Sentence 2 : you can easily adjust your seatbelt if it's uncomfortable
پیج اینستا : englishbook99 فالو کنید
معلم کانون زبان ایران هستم پبج قبلیم رو هک کردن مجبور شدم یکی جدیدشو باز کنم حمایت کنید و هر نوع پرسشی داشتید میتونید تو کامنت ها بپرسید یا دایرکت پیام بدید

آشتی کردن

هماهنگی

adjust. . verb. . : to change sth slightly , especially because it is not in the right position.
For example:The brakes on the car need to be adjusted.
تنظیم کردن

change something so that it will fit or be right for use. fix

معنی :تنظیم کردن ( در reach 4 کانون )

سازگاری با شرایط جدید

تنظیم کزدن

تغییر دادن و درست کردن یک چیزی

تغییر جزئی

ریزدِگَراندن = باعث تغییر ریز و کوچک شدن.
ریزدگریدن = تغییر ریز پیدا کردن.

سازگاریدن = سازگار شدن.
سازکاراندن = سازگار کردن.

بالا نوشتم

adjust ( مهندسی نقشه‏برداری )
واژه مصوب: سرشکن کردن
تعریف: عمل به حداقل رساندن خطاهای دسته‏ای از مشاهدات ازطریق انجام عملیات ریاضی یا فیزیکی یا آماری

Change

میزان کردن تعدیل کردن
Change something so that it will fit or be right for use
For example:You can adjust the color on the TV by pushing these buttons.
این دیکشنری فوق العاده است و همیشه به من کمک می کند.


کلمات دیگر: