کلمه جو
صفحه اصلی

maximum


معنی : منتها درجه، حد اکثر، بیشینه، ماکسیمم، بزرگترین و بالاترین رقم، منتهی درجه، بیشین، بیشترین، بالاترین، بزرگترین
معانی دیگر : مهین، مهینه، اوج، ماکزیمم (در برابر: کمینه minimum)

انگلیسی به فارسی

بیشینه، حداکثر


بیشترین، بیشین، بزرگترین وبالاترین رقم، منتهی درجه، بزرگترین، بالاترین، ماکسیمم


بیشترین، بیشینه، حد اکثر، ماکسیمم، منتها درجه، بزرگترین و بالاترین رقم، منتهی درجه، بالاترین، بزرگترین، بیشین


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: maxima, maximums
• : تعریف: the largest possible amount or degree. (Cf. minimum.)
مترادف: utmost
متضاد: minimum
مشابه: cap, full, most, uttermost

- This elevator can hold a maximum of ten people.
[ترجمه ترگمان] این آسانسور می تواند حداکثر ده نفر را نگه دارد
[ترجمه گوگل] این آسانسور می تواند حداکثر ده نفر را نگه دارد
- Her temperature reached its maximum on the second day of her illness.
[ترجمه ترگمان] دمای بدنش در دومین روز بیماری اش به اوج خود رسید
[ترجمه گوگل] دمای او حداکثر در روز دوم بیماری او به حداکثر رسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: being or having the largest amount or degree possible. (Cf. minimum.)
مترادف: largest, maximal, utmost
متضاد: minimal, minimum
مشابه: greatest, main, most, peak, supreme, ultimate, uttermost

- He puts in his maximum effort on any project.
[ترجمه ترگمان] او بیش ترین تلاش خود را در هر پروژه انجام می دهد
[ترجمه گوگل] او تلاش خود را در هر پروژه ای انجام می دهد
- Twenty is the maximum number of students that can enroll in the class.
[ترجمه ترگمان] بیست برابر حداکثر تعداد دانش آموزانی است که می توانند در کلاس ثبت نام کنند
[ترجمه گوگل] بیست نفر حداکثر تعداد دانش آموزانی است که می توانند در کلاس ثبت نام کنند

• greatest quantity or amount possible; highest capacity, most possible; height, peak, limit
greatest, most, utmost, highest
the maximum amount of something is the largest amount possible.
the maximum is the largest amount possible.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] حداکثر، بیشینه، بیشین، مهین، مهینه، منتها درجه، اوج، ماکزیمم (در برابر: کمینه minimum)
[عمران و معماری] بیشینه - حداکثر - ماکسیمم
[برق و الکترونیک] حداکثر، بیشینه
[مهندسی گاز] حداکثر
[زمین شناسی] بیشینه- حد اکثر
[ریاضیات] ماکزیمم
[پلیمر] بیشینه
[آمار] ماکزیمم , بیشینه
[آب و خاک] حداکثر

مترادف و متضاد

منتها درجه (اسم)
climax, peak, summit, period, maximum, extreme

حد اکثر (اسم)
peak, maximum

بیشینه (اسم)
maximum

ماکسیمم (اسم)
maximum

بزرگترین و بالاترین رقم (اسم)
maximum

منتهی درجه (اسم)
pinnacle, maximum

بیشین (صفت)
major, maximum, maximal

بیشترین (صفت)
most, maximum, superlative, utmost, uttermost

بالاترین (صفت)
upmost, maximum, superlative, topmost, uppermost

بزرگترین (صفت)
best, supreme, eldest, maximum

highest, utmost


Synonyms: best, biggest, greatest, largest, maximal, most, mostest, outside, paramount, superlative, supreme, top, topmost, ultimate


Antonyms: least, lowest, minimum, smallest


upper limit, greatest amount


Synonyms: apex, apogee, ceiling, climax, crest, culmination, extremity, height, max, maxi, most, nonpareil, peak, pinnacle, preeminence, record, summit, supremacy, the end, top, utmost, uttermost, zenith


Antonyms: least, low, minimum, smallest


جملات نمونه

1. Chris acknowledged that the maximum he had ever walked in one day was fifteen miles.
کریس اذعان کردکه حداکثر مسافتی را که در یک روز تا به حال پیاده روی کرده است، پانزده مایل بود

2. We would like to exhibit this rare collection to the maximum number of visitors.
ما دوست داریم که این مجموعه بی نظیر را برای بیشترین حد بازدیدکنندگان به نمایش بگذاریم

3. The committee anticipated the maximum attendance of the first day of the performance.
کمیته پیش بینی نمود که بیشترین حد حضار (جمعیت) در روز اول اجرای نمایش، وجود خواهد داشت

4. maximum point
(ریاضی) نقطه ی اوج،نقطه ی بیشینه

5. maximum speed on city roads is 60 kilometers
حداکثر سرعت در جاده های شهر 60 کیلومتر است.

6. maximum temperature
بیشینه ی حرارت،حداکثر دما

7. a maximum security prison
زندان تحت حفاظت شدید

8. zone of maximum precipitation
منطقه حداکثر بارش

9. these students are receiving maximum exposure to new ideas
این دانشجویان بیشترین تماس را با عقاید جدید دارند.

10. To minimize collateral damage maximum precision in bombing was required.
[ترجمه ترگمان]برای به حداقل رساندن آسیب موازی حداکثر دقت در بمب گذاری مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]برای به حداقل رساندن آسیب وثیقه، حداکثر دقت در بمباران مورد نیاز بود

11. For maximum benefit, take the tablets before meals.
[ترجمه ترگمان]برای حداکثر مزایا این قرص ها را قبل از غذا بگیرید
[ترجمه گوگل]برای حداکثر سود، قرص ها را قبل از وعده های غذایی مصرف کنید

12. The bomb was designed to cause the maximum amount of damage.
[ترجمه ترگمان]این بمب برای ایجاد بیش ترین خسارت طراحی شده بود
[ترجمه گوگل]این بمب برای ایجاد حداکثر میزان آسیب طراحی شده بود

13. The maximum load for this elevator is eight persons.
[ترجمه ترگمان]حداکثر بار برای این آسانسور ۸ نفر است
[ترجمه گوگل]حداکثر بار برای این آسانسور 8 نفر است

14. Do not exceed the recommended maximum of three tablets a day.
[ترجمه ترگمان]از حداکثر سه قرص روز در روز تجاوز نکنید
[ترجمه گوگل]از حداکثر سه قرص توصیه شده در روز تجاوز نکنید

15. The offence carries a maximum prison sentence of ten years.
[ترجمه ترگمان]این جرم حداکثر محکومیت زندان ده سال زندان را به همراه دارد
[ترجمه گوگل]این مجازات حداکثر ده سال زندان را محکوم می کند

16. Dry curly hair naturally for maximum curl and shine.
[ترجمه ترگمان]موهای مجعد خشک به طور طبیعی برای فر دادن و درخشش بیشتر است
[ترجمه گوگل]موهای فرفری خشک را به طور طبیعی برای حداکثر خوردن و درخشش

17. Under planning law the maximum height for a fence or hedge is 2 metres.
[ترجمه ترگمان]در قانون برنامه ریزی حداکثر ارتفاع برای یک حصار یا حصار ۲ متر است
[ترجمه گوگل]طبق قانون برنامه ریزی، حداکثر ارتفاع حصار یا حیاط 2 متر است

18. There is a maximum length of 2 500 words.
[ترجمه ترگمان]حداکثر طول ۲ کلمه وجود دارد
[ترجمه گوگل]طول حداکثر 2 500 کلمه وجود دارد

19. For maximum effect do the exercises every day.
[ترجمه ترگمان]حداکثر تاثیر را هر روز انجام دهید
[ترجمه گوگل]برای حداکثر اثر انجام هر روز تمرینات

20. The car has a maximum speed of 120 mph.
[ترجمه ترگمان]اتومبیل دارای بیش ترین سرعت ۱۲۰ مایل بر ساعت است
[ترجمه گوگل]این خودرو دارای حداکثر سرعت 120 مایل در ساعت می باشد

21. Laws stipulate the maximum interest rate that banks can charge.
[ترجمه ترگمان]قوانین حداکثر نرخ بهره که بانک ها می توانند هزینه کنند را تصریح می کنند
[ترجمه گوگل]قانون ها حداکثر نرخ بهره را که بانک ها می توانند اتهامات را تعیین کنند، تعیین می کنند

22. The sound has reached its maximum.
[ترجمه ترگمان]صدا به حداکثر خود رسیده است
[ترجمه گوگل]صدا به حداکثر خود رسیده است

maximum temperature

بیشینه‌ی حرارت، حداکثر دما


Maximum speed on city roads is 60 kilometers.

حداکثر سرعت در جاده‌های شهر 60 کیلومتر است.


maximum point

(ریاضی) نقطه‌ی اوج، نقطه‌ی بیشینه


پیشنهاد کاربران

بیشینه

حداکثر

maximum ( ریاضی )
واژه مصوب: بیشینه
تعریف: بزرگ ترین مقدار در مجموعه‏ای از مقادیر، در صورت وجود|||متـ . ماکسیمم|||* مصوب فرهنگستان اول


کلمات دیگر: