کلمه جو
صفحه اصلی

inch


معنی : اینچ
معانی دیگر : (وزن یا طول و غیره) ناچیز، کم کم پیش رفتن، آهسته رفتن، ذره ذره جلو رفتن، (سنجه ی درازا برابر با یک دوازدهم فوت یا 2/54 سانتی متر) اینچ (مخفف آن: in - نشان آن: " )، (ایرلند و اسکاتلند) زمین دور افتاده، مقیاس طول برابر 45/2 سانتی متر

انگلیسی به فارسی

اینچ، مقیاس طول برابر ۲/۵۴ سانتی متر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a unit of length equal to one twelfth of a foot or 2.54 centimeters. (abbr.: in.)

(2) تعریف: a small indefinite amount.

- He hasn't moved an inch in the last hour.
[ترجمه ترگمان] در این ساعت اخیر حتی یک اینچ هم تکان نخورده است
[ترجمه گوگل] او در یک ساعت گذشته یک اینچ نرفته است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: inches, inching, inched
• : تعریف: to move by very small degrees or increments.
مشابه: drag, edge

• unit of measurement, 1/12 of a foot (equal to 2.54 cm); little bit, iota, small amount
move along very slowly, creep, edge
an inch is a unit of length, equal to approximately 2.54 centimetres.
if you inch somewhere, you move there very slowly and carefully. if you inch something somewhere, you move it there very slowly and carefully.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] اینچ واحدی برای طول که برابر با 2/54 سانتی متر است . استفاده از واحد si طول، ترجیح داده می شود .
[مهندسی گاز] اینچ
[ریاضیات] اینچ، واحد طول انگلیسی تقریبا 2.54 سانتیمتر

مترادف و متضاد

اینچ (اسم)
inch

one-twelfth of a foot/2.54 centimeters measured


Synonyms: fingerbreadth, one thirty-sixth of a yard, square


جملات نمونه

1. inch by inch (or by inches)
کم کم،به درجات،آهسته

2. every inch
کاملا،از هر نظر

3. a 4- inch module
یک معیار چهار اینچی

4. within an inch of
بسیار نزدیک به

5. within an inch of one's life
تقریبا تا سرحد مرگ

6. they contested every inch of land in their retreat
آنها در حین عقب نشینی از هر وجب زمین با سرسختی دفاع کردند.

7. a scale of one inch to a mile
به نسبت یک اینچ به یک میل

8. we will dispute every inch of our ground
ما برای هر وجب از خاکمان ستیز خواهیم کرد.

9. a fraction of an inch
بخش بسیار کوچکی از یک اینچ

10. i escaped death by an inch
چیزی نمانده بود بمیرم.

11. . . . tell my mother to paint an inch thick. . .
(هملت) . . . به مادرم بگو یک خروار بزک کند. . . .

12. she had them clip her hair by an inch
داد موهایش را یک اینچ کوتاه کنند.

13. the box was so heavy that i couldn't even shift it an inch
جعبه آنقدر سنگین بود که حتی نتوانستم آنرا یک اینچ حرکت بدهم.

14. When the candle was only half an inch high it flickered out and the room became dark.
[ترجمه ترگمان]وقتی شمع فقط نیم اینچ بلندتر بود، به خاموشی گرایید و اتاق تاریک شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که شمع فقط نیمی از اینچ بالا بود، آن را فلیکر کرد و اتاق تاریک شد

15. The car won't budge an inch.
[ترجمه ترگمان]ماشین از جا تکون نمیخوره
[ترجمه گوگل]این ماشین یک اینچ نیست

16. There are 54 centimetres to an inch.
[ترجمه ترگمان]در حدود ۵۴ سانتی متر نیز وجود دارد
[ترجمه گوگل]54 سانتیمتر به اینچ وجود دارد

17. They beat him within an inch of his life .
[ترجمه ترگمان]او را در فاصله یک اینچ از زندگیش کتک زدند
[ترجمه گوگل]آنها در عرض یک اینچ زندگی خود را ضرب و شتم کردند

18. The police examined every inch of the house for clues.
[ترجمه ترگمان]پلیس هر اینچ از خانه را برای سر نخ بررسی می کرد
[ترجمه گوگل]پلیس هر یک اینچ خانه را برای سرنخها مورد بررسی قرار داد

19. Every inch of his arms and legs was ulcerated.
[ترجمه ترگمان]هر اینچ از دست ها و پاهایش فلج شده بود
[ترجمه گوگل]هر یک از این اسلحه و پاها او زخم بود

20. The bus just shaved me by an inch.
[ترجمه ترگمان]اتوبوس فقط یک اینچ مرا اصلاح کرد
[ترجمه گوگل]اتوبوس فقط یک اینچ را تراشیده است

10"

10 اینچ


I escaped death by an inch.

چیزی نمانده بود بمیرم.


She inched toward me.

او کم‌کم به سویم آمد.


اصطلاحات

every inch

کاملاً، از هر نظر


inch by inch (or by inches)

کم‌کم، به درجات، آهسته


within an inch of

بسیار نزدیک به


within an inch of one's life

تقریباً تا سرحد مرگ


پیشنهاد کاربران

در معنای فعل:
کم کم و در مسیر مشخصی حرکت کردن

have or cause an uncomfortable feeling on the skin that makes you want to scratch it
خارش کردن پوست

عزیز من اون itch هستش که معنای خارش میده نه inch
ببخشید ها!!🙂

اینچ

کم کم پیش رفتن،
ذره ذره جلو رفتن

Iran, U. S. 📌Inch📌 Toward Nuclear Deal With Sanctions Consensus

اندک اندک پیش رفتن
آهسته و محتاتانه جلو رفتن

• Advance slowly
• To move/creep slowly forward

He inched closer to read one of the boxes

The temperatures inched just above freezing according to a thermometer


کلمات دیگر: